بانگ کلاغ در دمشق
وقتی در دمشق اسرا و سرهای شهیدان را آوردند، یزید این دوتا بیت شعر را گفت:
لمّا بدت تلك الروسُ و أشرقت/ تلك الشموسُ علي رُبَی جيرونِ
نَعَبَ الغُرابُ، فقلت نُح أو لاتنح/ فلقد قضيت من النبی ديونی
وقتی که سرهای شهیدان آشکار شد یک کلاغی ناگهان بانگ زد. بانگ زدن کلاغ را به فال بد میگرفتند. گفت کلاغی بانگ زد. من گفتم بانگ بزنی یا نزنی من طلبم را از پیغمبر وصول کردم.
سروش، زیارت عاشورا، دقیقه ۱، برداشت آزاد
لمّا بدت تلك الروسُ و أشرقت/ تلك الشموسُ علي رُبَی جيرونِ
نَعَبَ الغُرابُ، فقلت نُح أو لاتنح/ فلقد قضيت من النبی ديونی
وقتی که سرهای شهیدان آشکار شد یک کلاغی ناگهان بانگ زد. بانگ زدن کلاغ را به فال بد میگرفتند. گفت کلاغی بانگ زد. من گفتم بانگ بزنی یا نزنی من طلبم را از پیغمبر وصول کردم.
سروش، زیارت عاشورا، دقیقه ۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۹:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی