+نوشته شده در یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۱:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی
زینب به اهل حرم مژده داد حبیب آمد [کتاب]
روز پنجم-ششم وقتی حبیب بن مظاهر فرمود سلام مرا به حبیب برسانید. حبیب وقتی شنید نشست روی زمین و خاک بر سر خودش میریخت. من کی باشم زینب به من سلام بده! گریه میکرد و میگفت کار به کجا رسیده که زینب از آمدن پیرمردی مثل من ذوق میکند. [روضه تصویری]
+نوشته شده در یکشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی
علامات سهگانۀ تأنیث عبارتند از: تاء مربوطه، الف مقصورة و الف ممدودة
الف ممدوده در صفت مشبههای است که بر وزن افعل باشد مثل احمر و مؤنث آن بر وزن فعلاء باشد. مثل حمراء؛ در غیر اینصورت، تانیث حقیقی و قیاسی نیست. مثل عاشوراء
صرف ساده، محمدرضا طباطبایی، صفحه ۱۵۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی
سریال مختارنامه، قسمت یازدهم، ساعت ۰۱:۲۰،۳۰ [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۹:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
دومین خلیفۀ اموی بود. سه سال و هشت ماه حکومت کرد. در این مدت به سه جنایت مهم دست زد. در سال ۶۱ واقعه کربلا، سال ۶۳ واقعه حره و سال ۶۴ به مکه حمله کرد. در ۳۸ سالگی مرد. در دمشق دفنن شد. عباسیان قبرش را نبش کردند.
علت مرگ یزید
+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۷:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
گفتهاند: روزی یزید میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود، خر وحشی میدوید و یزید در حالی که مست بود، در پیاش میتاخت تا این که از اسب افتاد و گردنش شکست.
بلاذری، انساب الاشراف، جلد ۵، صفحه ۲۸۷، برداشتت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۳:۵۸ ب.ظ توسط اشرفی
ابوسفیان به همراه پسرش معاویه و همسرش هند جگرخوار و عدهای دیگر، پس از فتح مکه اسلام آوردند و پیامبر(ص) آنان را طُلَقاء (اسیران آزادشده) نامید و از مجازات عفو کرد. حضرت زینب پس از شهادت امام حسین(ع)، در خطبهای یزید را فرزند طلقاء خطاب کرد. در زیارت عاشورا نیز در بارهاش وابنُ آکلةِ الاَکباد آمده است. [
اینجا]
ایمان ابوطالب
+نوشته شده در دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۵:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۹:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی
وقتی قاتل مسلم بن عقیل به جناب مسلم گفت: سخنت مستانه است، مسلم فرمود: شراب را تو خوردی من مستانه حرف میزنم؟ مسلم را پشت دارالاماره بردند تا گردن بزنند؛ زیر شمشیر جلاد، رادمردانه گفت: ایها العبد! من آزادانه شهید میشوم اما تو بردگانه جلادی! بعد از همان زیر شمشیر رو کرد به طرف مکه عرض کرد: السلام علیک یا اباعبدالله! وجود مبارک ابی عبدالله هم جبران کرد؛ آخرین لحظهای که سوار مرکب شد و همه یاران را شهید یافت، فرمود: یا مسلم بن عقیل... [
اینجا]
مسلم در میان عوامکیست مولا آنک آزادت کند
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ ساعت ۲:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی
امام حسین (ع) فرمود: من کسی را به کوفه فرستادم که پاکترین مردم این سرزمین بود. فرمود: شما وصیت مسلم را شنیدید؛ او نمایندۀ من بود؛ در حضور همه در دارالاماره وصیت کرد. وصیتش این بود که شما با حیله و نیرنگ مرا دستگیر کردید نه با قهر و غضب! چون با قهر دستگیر نکردید این سپر من، این زره من، این اسلحه جنگی من مال من است. چون مال من است من حق دارم وصیت کنم. اینها را بفروشید قرض مرا ادا کنید. من این چند روزی که در کوفه بودم مقداری مقروض شدم.
وجود مبارک ابی عبدالله به این استشهاد میکند، فرمود: من کسی را فرستادم با اینکه سهم امام فراوانی داشت عده زیادی به او سهم امام دادند تا برای من بفرستد، اما دستش به این وجوه بیت المال دراز نشد. این چند روی که در شهر شما بود نسیه کرد تا بعد پولش برسد. گفت اسلحه جنگی مرا بفروشید و قرض مرا ادا کنید. ما اینها را فرستادیم. جرم ما چیست؟ [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
در آنجا خبر شهادت حضرت مسلم به امام رسید. صدای شیون و گریه از امام و همراهان برخاست. گروهی از نزد امام پراکنده شدند، فقط افراد خانواده آن حضرت و برگزیدگان از اصحابش ماندند. در مسیر راه فرزدق شاعر معروف با امام ملاقات کرد. بعد از سلام، عرض کرد: ای پسر رسول خدا! چگونه به مردم کوفه اعتماد میکنی که مسلم بن عقیل و شیعیانش را کشتند؟ امام گریست و فرمود: خدا مسلم را رحمت کند، او مسئولیتّی را که بر عهدهاش بود انجام داد، اکنون نوبت ما است. [
اینجا]
غربت امام حسین(ع)
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۳:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی
هنگامی که مسلم را اسیر کردند و نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد فریاد زد: بین مسلمانان فتنه برانگیختی!
مسلم فرمود: فتنه را تو و پدرت زیاد، پسر عبید، بردۀ طایفۀ بنی عِلاج از قبیلۀ ثَقیف، برانگیخت نه من! [ا
ینجا]
عبیدالله بن زیاد بن ابیه
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
مسلم از گرفتاری هانی با خبر شد. با افراد خود برای جنگ با عبیداللَّه بیرون آمد. عبیداللَّه در درون دار الاماره پناه گرفت. نگهبانان و لشکرش با مسلم و یارانش درگیر شدند. شب فرا رسید. یاران بیوفای مسلم در تاریکی شب اطراف آن حضرت را خالی کردند. تنها ده نفر با مسلم باقی ماندند. مسلم برای انجام نماز مغرب وارد مسجد اعظم کوفه شد. در این هنگام همان ده نفر نیز از ترس پراکنده شدند. مسلم تنها در کوچههای کوفه میگشت تا اینکه به در خانه بانویی به نام طوعه رسید. توقّف کرد و از آن بانو تقاضای آب کرد. طوعه آب آورد. مسلم از طوعه خواست آن شب را به او پناه دهد، طوعه پذیرفت و به او پناه داد. پسر طوعه موضوع را به ابن زیاد گزارش داد. ابن زیاد مأمور فرستاد تا مسلم را دستگیر کنند. مسلم زره خود را پوشید و بر اسب خود سوار شد و از خانه طوعه بیرون آمد و با محمّد بن اشعث و همراهانش به جنگ پرداخت، جمعی از آنها را کشت. سرانجام بر اثر زخمهایی که بر پیکرش وارد شده بود به روی زمین افتاد و به اسارت دشمنان درآمد. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
هنگامی که مسلم از ورود ابن زیاد به کوفه با خبر شد، از جان خود بیمناک گردید. از خانه مختار بیرون آمد، به خانه هانی بن عروه رفت. هانی ۸۹ سال داشت. ابن زیاد توسط جاسوسان دریافت که مسلم در خانه هانی است. پرسید: چرا هانی به دیدار ما نمیآید؟ گفتند: نمیدانیم، شنیدهایم بیمار است. ابن زیاد گفت: ولی اطّلاع یافتهام که سلامتی خود را بازیافته، با او ملاقات کنید و به او امر کنید که در وظیفهاش نسبت به ما کوتاهی نکند، آن سه نفر به سوی خانه هانی رفتند و گفتند: ما تو را سوگند میدهیم که همراه ما بیا تا نزد فرماندار برویم و هانی را به دارالاماره بردند. ابن زیاد به هانی گفت چرا مسلم را مخفی کردی؟ هانی انکار کرد. ابن زیاد معقل را صدا زد و به هانی گفت او را میشناسی؟ هانی دریافت که معقل جاسوس بوده است! گفت: من مسلم را دعوت نکردم او به من پناه آورده است. آزادم کن تا او را از خانهام بیرون کنم هر جا خواست برود. ابن زیاد گفت: باید مسلم را تحویل بدهی! هانی گفت هرگز چنین نخواهم کرد. ابن زیاد با تازیانهای که در دست داشت بر سر و صورت هانی زد و بینیاش شکست و او را زندانی کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
امام در جواب نامه کوفیان نوشت: پسر عمویم مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم، تا از نزدیک وضع شما را بنگرد و مرا به تصمیم و راه و روش شما با خبر سازد. حضرت مسلم به سوی کوفه رهسپار شد و نامه امام را برای آنها خواند، آنها بسیار خرسند شدند. آنگاه او را وارد خانه مختار کردند. مسلم نامه امام را برای شیعیان قرائت کرد، مردم گریه میکردند، تا اینکه ۱۸۰۰۰ نفر از شیعیان با حضرت مسلم(ع) بیعت کردند. [
اینجا]
دام مسلم بن عقیل
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی
پس از گفتگوی ولید و مروان با امام فردای آن شب که روز ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری بود، حسین با همراهان خود به سوی مکّه حرکت نمودند، و در روز سوّم شعبان سال ۶۰ هجری به مکّه رسیدند. امام حسین علیه السّلام بقیه ماه شعبان، و ماه رمضان و شوّال و ذی قعده و تا هشتم ذی حجّهُ به مدّت ۴ ماه و ۵ روز در مکّه ماندند. [
اینجا]
شیخ مفید در ارشاد میفرمایند: شب ۲۸ رجب حرکت کردند و شب سوم شعبان به مکه رسیدند.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
شب اول: جناب مسلم بن عقیل
شب دوم: ورود به کربلا
شب سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام
شب چهارم: فرزندان حضرت زینب، جناب حر، فرزندان مسلم
شب پنجم: عبدالله بن حسن، جناب زهیر، جناب حبیب بن مظاهر
شب ششم: قاسم بن الحسن (ع)
شب هفتم: حضرت علی اصغر (ع)
شب هشتم: حضرت علی اکبر (ع)
شب نهم: حضرت عباس (ع)
شب دهم: حضرت امام حسین(ع)
شب یازدهم: شام غریبان
شب دوازدهم: حضرت امام سجاد (ع)
نام روزهای محرم
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۸:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
حضرت مسلم وارد كوفه مىشود، مىگويند: پسر عموى امام حسين عليهالسّلام آمد. عوام تحريك مىشود و هجده هزار نفر با مسلم بیعت میکنند. پنج، شش ساعت بعد، رؤساى قبايل به كوفه مىآيند و خشونت به خرج میدهند، اينها دور و بر مسلم را خالى مىكنند. بعد كه سربازان ابن زياد دور خانهى «طوعه» را مىگيرند تا مسلم را دستگير كنند، همينها از خانههايشان بيرون مىآيند و عليه مسلم مىجنگند! کارشان از روى فكر و تشخيص و تحليل درست نيست. هر طور كه جوّ ايجاب كرد، حركت مىكنند. اين ها عوامند.
عبرت های عاشورا، آیت الله خامنه ای، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
امام حسین(ع) روز هشتم ذیحجه سال ۶۰ قمری از مکه عازم کوفه شد اما روز دوم محرم ۶۱ هجری قمری در کربلا متوقف شد. بنابر این حرکت امام از مکه تا کربلا بیست و چهار یا بیست و پنج روز طول کشید. یعنی در بین راه به سپاه هزار نفری عبیدالله به فرماندهی حربن یزید تمیمی روبرو شد که از سوی حصین بن نمیر مأموریت داشت در جادۀ مکه و کوفه بگردد و در صورت برخورد با امام(ع) مانع ورود آن حضرت به کوفه شود. وقتی امام با سپاه خسته و تشنۀ حربن یزید روبرو شد آن ها را سیراب کرد. حربن یزید در برابر این مهربانی منفعل شد اما نامهای از عمربن سعد به او رسید که به امام سخت بگیرد و ایشان را از بیابانی خشک و فاقد آب و آبادانی عبور دهد حر چنین کرد تا اینکه روز دوم محرم ۶۱ هجری قمری حضرت را در سرزمینی غیرآباد متوقف کرد. امام پرسید نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا! فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء جدم محمد مصطفی به من خبر داد قبر ما در این سرزمین واقع میشود.
الارشاد، شیخ مفید، صفحه ۴۱۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی
آقای صالحی مینويسد تقريباً در آخر روز پنجم محرم فرمان ابن زياد رسيد كه حسين بايد بيعت كند تا بعد دربارۀ او تصميم بگيريم. تقريباً در آخر روز ششم جواب امام كه هرگز تسليم نمیشوم، به او ابلاغ شده و در آخر روز هفتم دستور رسيده است كه آب را بر حسين و اصحابش ببندند.
حماسه حسينی، مرتضی مطهری، جلد ۳، صفحه ۲۱۳، برداشت آزاد
بهانه ابرهه در روز اول محرم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی
مسلم بن عقیل را با نیرنگ به دام انداختند بنا شد سر مطهرش را از پیکر جدا کنند خواستند ببرند پشت بام دارالعماره، دیدند اصلأ ترس در وجودش نیست. لبانش به ذکر حق گویا بود مثل اینکه به قربانگاه می رود. وقتی او را بالای دارالعماره بردند رو کرد به طرف مکه، چون همان ایامی بود که سالار شهیدان از مکه به طرف عراق می آمد، گفت السلام علیکَ یا ابا عبدالله. طولی نکشید که سر به دست قاتل بود. پیکر مطهر بی سر مسلم را از پشت بام دارالعماره به کوچه انداختند تا تماشاچی ها ببینند. عده ای بدن مطهر مسلم و هانی را توی همان کوچه ها گرداندند. اگر مسلم بن عقیل در آخرین لحظه زیر شمشیر قاتل گفت: یا حسین، سالار شهیدان هم در آخرین لحظاتش در کربلا فرمود یا مسلم بن عقیل یا هانی بن عروه هل من ناصر ینصرنی؟ هل من ذاب یذب عن حرم رسول؟ مالی اناقیکم فلاتجیبونی؟
شهادت مسلم بن عقیل
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی
داستان طفلان مسلم فقط يك داستان جنايی است. كه دو تا طفل نابالغ بيگناهِ پدر كشتۀ غريب، در يك شهر به دست يك آدم جانی می افتند. اين ها هم حرفی نداشتند؛ چون بچههايی در سنين ده دوازده ساله يا كمتر بودهاند. یک طرف جنايت و طرف دیگر رثاء و مصيبت و مظلوميت است. اما داستان كربلا يك داستان دو صفحهای است که یک صفحۀ آن جنایتِ جانیان و صفحۀ دیگرش قهرمان بودن حسین بن علی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
دامی که مسلم بن عقیل را صید کرد و در اختیار عبیدالله بن زیاد قرار داد و ابن زیاد هم او را از طبقه چهارم دارالاماره به پایین انداخت، نماز بود. ابن زیاد خادمی داشت به نام مَعقَل که او را خیلی دوست داشت. روزی معقل از ابن زیاد پرسید چرا ناراحتی؟ گفت: مسلم پنهان شده، من از پیدا نکردن او رنج میبرم. معقل گفت: من پیدایش میکنم. ما شیعه هستیم حال نماز خواندن نداریم؛ این پَستِ شقیِ کثیف، برای پیدا کردن مسلم از صبح تا غروب در مسجد کوفه نماز میخواند. یک روز که این نمازها، این حال، این سجدهها و این گردن کج، مسلم بن عوسجه را جذب کرده بود، از معقل پرسید تو کی هستی؟ گفت یک شیعۀ غریب! پرسید دنبال چه میگردی؟ معقل یک بسته پول درآورد زار زار گریه کرد و گفت این سهم امام است فقط میخواهم بدهم به دست نمایندۀ مولایم ابی عبدالله! مسلم بن عوسجه که علم غیب نداشت. گفت من محل اختفای مسلم را میدانم قرار گذاشتند و او را نزد مسلم بن عقیل برد. معقل برگشت نزد ابن زیاد و گفت محل پنهان شدن مسلم بن عقیل را پیدا کردم! بگویم؟ گفت نه! روزها پول بردار و ببر آنجا بنشین و ببین چه کسانی رفت و آمد میکنند اسامی آنها را یادداشت کن! تمام جریانات شیعه با این نماز قلابی لو رفت!
انصاریان، اول ۱، محرم، دهه اول، جلسه ۶، برداشت آزاد
وَ يَقْتُلُونَ الْانْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّفریاد که در رهگذر آدم خاکیجستم از دام به دام آر گرفتار دگر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی