+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی
ظاهرا در جلسهای پای استاد را بوسیده است. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳ ق.ظ توسط اشرفی
مرحوم حسن زاده آملی از شب رفتنها بسیار ناخرسند بود چه بخواهد جایی برود یا اینکه کسی بیاید؛ مگر آنکه دعوتی را از سرناچاری برود. برایش سخت بود که شب برود درِ خانۀ مردم را بزند. میگفت چه معنی دارد که شب یکجا بنشینیم، دو ـ سه ساعت بخوریم و حرف بزنیم. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
فرزند ارشد مرحوم حسن زاده آملی میگوید: گاهی با برادرانم از روی طبع نوجوانی و بچگی، دعوا میکردیم. پدر برای ساکت کردن، ما را دعوا نمیکرد؛ بلکه خودش را میزد. گاهی که میدید دستبردار نیستیم، آنچنان یقه میدرید که دکمههای پیراهنش میافتاد. این کارِ پدر، بر ما سخت بود؛ خجالت میکشیدیم و ساکت میشدیم. یکبار آقایی آمده بود خدمت ایشان و میگفت: بچه ها با هم دعوا کردند؛ من عصبانی شدم، بچهها را زدم؛ ناراحت شدم، رفتم برایشان چیزی خریدم؛ اما باز هم دلم آرام نشد. ایشان فرمودند: این دفعه چیزی شد خودت را بزن! سخت است پدری خودش را جلوی بچهها بزند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی