گر نكتهدان عشقی بشنو تو اين حكايت بیمزد بود و منت هر خدمتی كه كردم/يارب مباد كس را مخدوم بیعنايت رندان تشنهلب را آبی نمیدهد كس/گویی ولیشناسان رفتند از اين ولايت در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود/از گوشهای برون آی ای كوكب هدايت از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/زنهار از اين بيابان وين راه بینهايت اين راه را نهايت صورت كجا توان بست/كش صد هزار منزل بيش است در بدايت در زلف چون كمندش ای دل مپيچ كانجا/سرها بريده بينی بی جرم و بیجنايت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی/جانا روا نباشد خونريز را حمايت ای آفتاب خوبان میسوزد اندرونم/یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم/جور از حبيب خوشتر كز مدعی رعايت عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ/قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت شعری که ادیب نیشابوری خواند و بیهوش شد
منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن [حافظ] وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن هرگاه انسان عاشق شد، شهره میشود؛ چون عشق از جنس جوشش است و جوشش قابل پوشش نیست. هزار حهد بکردم که سرّ عشق بپوشم، نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم. عاشق بد نمیبیند چون معشوق همه حُسن است. از ملامت نمیرنجد چون نگاهش به معشوق است و ملامت را احساس نمیکند. عاشق زمانی میرنجد که از عشق منصرف شده باشد. [دینانی] عارف که برنجد تنگ آب است هنوز پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت من از صبر و شکیبم شهریارا شهرۀ آفاق
+نوشته شده در جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
چون اکذب اوست احسن او [نظامی] شاعری عرصۀ خیال پروری است به قول نظامی عرصۀ دروغگویی است. هر چه دروغتر باشد زیباتر است. منظور از دروغ در اینجا همین تخیّل خلّاق را به کار گرفتن و خارج از دایرۀ واقعیات سخن گفتن و عالمی را آفریدن است که درعالم واقعی وجود ندارد. سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه هفتم، دقیقه ۱۰:۱۷، برداشت آزاد شعر و فلسفه در نگاه علامه طباطبایی
+نوشته شده در سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی
گدایی به شاهی مقابل نشیند انسان خدا نیست. ما نباید ادعای خدایی کنیم. همه همقدّیم؛ کسی به کسی نمیتواند اُلوهیّت بفروشد. تعریف رابطۀ انسان با خدا برای آن است که رابطه انسان با انسان را بسازد. یعنی آدمیان بندگان خدا باشند و با هم رابطۀ بنده با بنده داشته باشند. سروش، پراکنده، برداشت آزاد صحابی گوش غلامک بمالید ابوذر صورت بر زمین گذاشت
+نوشته شده در یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۲:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی
نه هر که سر بتراشد قلندری داند [حافظ] قلندران جماعتی از صوفیه ملامتی بودند که حدود قرن هفتم هجری اوج شهرت آنان بود. قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم میپوشیدند و موی سر و ریش و سبیل و حتی بعضی ابروی خود را میتراشیدند. ابن بطوطه سبب مبادرت قلندران به تراشیدن ابرو را به شیخ جمالالدین ساوجی نسبت میدهد که برای رهایی از دام گناهی که زنی برایش گسترده بود، چنین کرد. از این رو مریدانش نیز این کار را مرسوم کردند. [اینجا] تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
+نوشته شده در دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۹ ب.ظ توسط اشرفی
کسانی که مزرعه و خرمنی نداشتند، پشت سر دروگرها راه میرفتند و خوشهچینی میکردند. گاهی صاحب مزرعه به دروگران سفارش میکرد به گونهای درو کنند تا خوشههای بیشتری روی زمین بماند. ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی [حافظ] امیر قافله را هم تغافلی باید
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۵:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه/ انی رایت دهرا من هجرک القیامه دارم من از فراقش در دیده صد علامت/ لیست دموع عینی هذا لنا العلامه هر چند کازمودم از وی نبود سودم/ من جرب المجرب حلت به الندامه پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا/ فی بعدها عذاب فی قربها السلامه گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم/ و الله ما راینا حبا بلا ملامه حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین/ حتی یذوق منه کاسا من الکرامه [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۴ ق.ظ توسط اشرفی
غروب اسفند ۱۳۴۴ شمسی رنجِ سالها مطالعه و تحقیق، دهخدا را از پای در آورده بود. همه خاموش نشسته بودند و استاد پیر را تماشا میکردند. استاد هر چند لحظه یک بار به حالت سستی و ضعف در میآمد. در یکی از همین لحظات سکوت را شکست و گفت: «که مپرس»! محمد معین پرسید: استاد! منظورتان شعر حافظ است؟ دهخدا گفت: بله! پرسید: میخواهید برایتان بخوانم؟ دهخدا گفت: بله! معین دیوان حافظ را برداشت و خواند: درد عشقی کشیدهام که مپرس/زهر هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار/دلبری برگزیدهام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش/میرود آب دیدهام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش/سخنانی شنیدهام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی/لب لعلی گزیدهام که مپرس بیتو در کلبه گدایی خویش/رنجهایی کشیدهام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق/به مقامی رسیدهام که مپرس دهخدا بیهوش شد. روز بعد از دنیا رفت و در گورستان ابن بابُویه آرام گرفت. زندگی دهخدا بیهوشی ادیب نیشابوری از شعر حافظ علاقه شهید مطهری به شعر سعدی ادیب نیشابوری و معلَّقۀ اِمرُؤُالقَیس
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد/صبر و آرام تواند به من مسکین داد... من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم/که عنان دل شیدا به کف شیرین داد گنج زر گر نبود گنج قناعت باقیست/آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد...
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد/شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد... اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند/عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست/گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد... قد خميدۀ ما سهلت نمايد اما/بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد...
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵ ب.ظ توسط اشرفی
یارم چو قدح به دست گیرد/بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت/کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتادهام چو ماهی/تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتادهام به زاری/آیا بود آن که دست گیرد خرّم دل آن که همچو حافظ/جامی ز می الست گیرد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی