+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۶:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (
یس ۲۶)
بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (
یس ۲۷)
ای کاش میدانستند پروردگارم مرا مشمول آمرزش قرار داد تا ایمان بیاورند اما افسوس!
در حدیث آمده است که پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود: انه نصح لهم فی حیاته و بعد موته هم در حال حیات خیرخواه مردم بود هم بعد از مرگ آرزوی هدایت آنان را داشت.
تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، جلد ۱۸، صفحه ۳۵۵، برداشت آزاد [
اینجا]
ماجرای حبیب نجّار آیا امام می تواند بی تفاوت باشد؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸ ساعت ۵:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ... (
مریم ۳۹)
روز قيامت نامهاى مختلفى در قرآن مجيد دارد؛ از جمله يَوْمَ اَلْحَسْرَةِ! هم نيكوكاران تاسف مىخورند که اى كاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بدكاران؛ چرا كه پردهها كنار مىرود و حقائق اعمال و نتائج آن بر همه آشكار مىشود.
تفسیر نمونه جلد ،۱۳ صفحه ۷۲، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۵:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸ ساعت ۳:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است/ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران طریقت نصیحتم مکنید/که توبه در ره عشق آبگینه و سنگ است...
به یادگار کسی دامن نسیم صبا/گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است [
.]
به خشم رفتهٔ ما را که میبرد پیغام/بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
بکش چنان که تو دانی که بی مشاهدهات/فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است
ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق/سیاهی از حبشی چون رود که خود زنگ است
[
سعدی] [
دیدارجان]
مرد نمازی و مسجد و سگ
+نوشته شده در چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
مولوی با اینکه صد زبان داشت و گویندهی بلیغ، فصیح و زبانآوری بود اما وقتی به توصیف خدا میرسد اظهار عجز میکند و صریحاً میگوید آن تجلّی و تجربه چنان فربه است که در قفس کلمات نمیگنجد و زبان یارای بیان آن را ندارد. بنابراین حکم واقعی برای گفتن نگفتنیها همان سکوت است.
کاشکی هستی زبانی داشتی/تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دَم هستی از آن/پردۀ دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراکِ این حال است، قال/خون به خون شستن محال آمد محال
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه یازدهم، دقیقه 4، برداشت آزاد
انّ الهدایا بمقدار مهدیهادَم هستیمجملش گفتم نگفتم زان بیانعلت رمزگویی عرفا
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۳:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی
مولوی میگوید: در زمان بایزید بسطامی، عارف نامدار ایرانی، پارهای از مسلمانان کافری را به اسلام دعوت کردند؛ کافر گفت: منظور شما کدام اسلام است؟ اگر ایمانی است که بایزید دارد من طاقتش را ندارم؛ اگر ایمانی است که شما دارید حسرتش را ندارم.
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد/کافر از ایمان او حسرت خورد
یعنی مؤمنی که هم به لحاظ بینش و هم به لحاظ کوشش به درجهای از اطلاع و ارتفاع و والایی رسیده باشد که همه را خیره کند و در حسرت خود نگه دارد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۵، دقیقه ۱۶، برداشت آزاد
کثیره لایدرک و قليله لاينتجپیرمردی را گفتند چرا زن نگیری؟یا سری ساز که در پای حبیب اندازی
+نوشته شده در دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من/تا یک زمان زاری کنم بر
ربع و
اطلال و
دِمنربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم/اطلال را جیحون کنم از اشک چشم خویشتن
آن جا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان/شد گرگ و روبه را مکان شد گور و کرکس را وطن
ابر است بر جای قمر زهر است بر جای شکر/سنگ است بر جای گهر خار است بر جای سمن
کاخی که دیدم چون ارم خرمتر از روی صنم/دیوار او بینم به خم مانندۀ پشت شمن
زینسان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون/دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من [
امیر معزی]
اشعار ابن قنّه
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۲:۱ ب.ظ توسط اشرفی
شبی، دزدی دیوار خانهای را سوراخ میکرد. صاحب خانه سر برآورد و پرسید: چه میکنی؟ دزد گفت: دُهل میزنم. پرسید: پس صدایش کو؟
گفت فردا بشنوی این بانگ را/نعرۀ یاحسرتا واویلنا
من چو رفتم بشنوی بانگ دهل/آن زمان واقف شوی بر جزء و کل
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی