نکات

آموزش اسرار حق

گفت: یا شیخ! مرا اسرار حق بیاموز! شیخ دستور داد موشی در جعبه کردند و به او دادند تا پنهان دارد. مرد به خانه رفت. خواست تا بداند درون جعبه چیست؟ جعبه را باز کرد ناگهان موش گریخت. برگشت و گفت: من اسرار حق خواستم تو موش در جعبه کردی؟ شیخ فرمود: تو را اسرار حق چگونه بیاموزم که از اخفاء موشی در جعبه عاجزی؟
اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمدبن منور، برداشت آزاد [اینجا]
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
هر که را اسرار حق آموختند
سبوحٌ قدوس ملا محمد کاشی
+نوشته شده در دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۳:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

پیل و پشه

بر زبان استاد قشیری رفت که ما پیلیم و ابوسعید ابوالخیر پشه! بوسعید کسی را گفت: برو به استاد امام بگو آن پشه هم تویی و ما در این میان هیچ نیستیم.
اسرارالتوحید، محمدبن منور، برداشت آزاد [اینجا]
یکی بگویی ده‌تا می‌گویم
+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

هرگز تو را این نباشد

ماری عظیم بیامد و خویشتن در پای شیخ می‌مالید و به‌ وی تقرب می‌نمود. در خدمت شیخ درویشی بود که از آن حالت تعجب می‌کرد. شیخ گفت: این مار به سلام ما آمده است! خواهی که تو را هم چنین باشد؟ گفت: خواهم؛ شیخ گفت: هرگز تو را این نباشد؛ چون خواهی!
اسرارالتوحید، محمدبن منور، صفحه۹۲، برداشت آزاد [اینجا]
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
ترسم ای فصاد اگر فصدم کنی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

شوخ مرد پیش روی او نیاوری

شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر] روزی در حمام بود. درویشی دست بر پشت شیخ می‌مالید و شوخ بر بازوی او جمع می‌کرد. در این میان از شیخ پرسید: جوانمردی چیست؟ شیخ گفت: آن که شوخ مرد پیش روی او نیاوری!
اسرارالتّوحید، محمّدبن منوّر، برداشت آزاد [اینجا]
لغزش جوانمردان
فتوت بخشش بی علت است
باغبانی سه خیار آورد خرد
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

ترسم به الا الله نرسم

شبلی بسیار می‌گفت: الله! پرسیدند چرا نمی‌گویی: لَا إِلَهَ إِلَّا الله ؟ جواب داد: ترسم در لَا إِلَهَ بمیرم و به إِلَّا الله نرسم.
اسرارالتوحید، محمدبن منور، برداشت آزاد [اینجا]
طنز حوّل حالنا
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هر که آنجا نشیند که خواهد

زنبور گفت: این چه مشقّت است که تو از برای دانه‌ای بر خود نهاده‌ای؟ بیا تا ببینی که من چگونه آسان می‌خورم! پس مور را با خویش به دکّان قصّابی برد. جایی که گوشت نیکو و فربه‌تر بود بنشست و از جایی که نازک‌تر بود سیر بخورد و پاره‌ای فراهم آورد تا ببرد. قصاب آمد و کاردی بر وی زد و آن زنبور را به دو نیمه کرد و بینداخت. مور آمد و پایش بگرفت، می‌کشید و می‌گفت: هر که آنجا نشیند که خواهد و مرادش بوَد چنانش کُشند که نخواهد و مرادش نبوَد!
اسرارالتوحید، محمدبن منوّر، برداشت آزاد [اینجا]
قناعت توانگر کند مرد را
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
هوس ملعون
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی