نکات

ساقی بده آن می که ز جان شور برآرد

بر دار انا الحق سر منصور برآرد
آن می که چو ته‌مانده فشانند به خاکش
صد مردۀ سرمست سر از گور برآرد
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده مستیم [وحشی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۳:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب

عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب
دیر خراب جهان بتکده‌ای بیش نیست/دیر به ترسا گذار معبد عیسی طلب
تیره مغاکی است تنگ خانهٔ دلگیر خاک/مرغ مسیحانه‌ای بزم مسیحا طلب
نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت/گوهر یکدانه را در دل دریا طلب
گرچه هزار است اسم هست مسما یکی/دیده ز اسما بدوز عین مسما طلب
زر طلبد طبع تو روی ترش کن بر او/علت صفراست این داروی صفرا طلب
لذت زهر بلا پرس ز مستان عشق/از دل می‌خوارگان لذت صهبا طلب
بخت جوان کسی کو به طلب پیر شد/کم ز زنی نیستی درد زلیخا طلب
سالک ره را ببوس پای پر از آبله/گنج گهر بایدت در ته آن پا طلب
مرد خدا کی کند میل به لذت خلد/در دل کودک‌وشان حسرت حلوا طلب
سگ ز پی جیفه رفت در به در و کو به کو/گر به سگی قائلی جیفهٔ دنیا طلب
حرف بشنوید


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

ما هیچ‌بها‌بنده کم از هیچ نیرزیم

هر چند که اندر گرو رِطل گرانیم [وحشی]
انسان عالم کبیر است
+نوشته شده در پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
از غایت تلخی‌ای که در هجران است [وحشی]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

رخسار تو ای تازه گل گلشن جان

كز آبله شبنمی نشسته است بر آن
لاله است ولی آمده با ژاله قرين
ماهی است ولی كرده به سيّاره قران [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۴:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۴:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تا کی ز مصیبت غمت ياد كنم

آهسته ز فرقت تو فرياد كنم
وقت است كه دست از دهان بردارم
از دست غمت هزار فریاد كنم [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۴:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

مجنون به من بی سر و پا می‌ماند

غمخانۀ من به كربلا می‌ماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت
كاين خانه به ويرانۀ ما می‌ماند [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۴:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آن زمره كه از منطق ما بی‌خبرند

صد نغمۀ ما به بانك زاغی نخرند
زاغيم شده به عندليبی مشهور
ما ديگر و مرغان خوش الحان دگرند [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۴:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

يا صاحب ننگ و نام می‌بايد بود

يا شهرۀ خاص و عام می‌بايد بود
القصّه كمال جهد می‌بايد كرد
در وادی خود تمام می‌بايد بود [وحشی]
اگر اروپا رفتی
یا سری ساز که در پای حبیب اندازی
عافیت طلبی گریز از چالش نیست
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی  

خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر

+نوشته شده در جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست [وحشی]
آن‌ که به تور دل من خورده است
+نوشته شده در جمعه ۲۷ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۵:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تا به غایت ما هنر پنداشتیم

+نوشته شده در چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود/چه گمان غلط است این، برود چون نرود [وحشی]
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
خشم و شرمندگی باعث جدایی می‌شود
زخمی که هرگز التیام نیافت
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۸:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

سالک ره را ببوس پای پر از آبله

گنج گهر بایدت در ته آن پا طلب [وحشی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۵:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مردم، آزار مکش از پی آزردن من [وحشی]
نامه آیت الله شریعتمداری به امام
+نوشته شده در شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۸:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

دروغی می‌سرایم راست‌مانند

وحشی بافقی در اول منظومۀ شیرین و فرهاد می‌گوید:
دروغی می‌سرایم راست‌مانند/به نسبت می‌دهم با عشق پیوند [اینجا]
راست شبیه به دروغ
فرهاد و شیرینِ وحشی، وصال، صابر
+نوشته شده در جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۴:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تقسیم ارث وحشی بافقی

از صحن خانه تا لب بام از آن من
از بام خانه تا ثریا از آن تو [وحشی]
تقسیم صمون
+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۶:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ترسم در این دل‌های شب از سینه آهی سرزند

برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی در زند...
آتشفشان است این هوا پیرامن ما نگذری
خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند...
ما را در این زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد قفلی مگر بر در زند
وحشی ز بس آزرده‌ام زهر از دهانم می‌چکد
خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند [اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۴:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

بر او نو گشت ایام جوانی

بر او نو گشت ایام جوانی/مثنّی کرد دور زندگانی
به مزد اینکه داد بندگی داد/دوباره عشق او را زندگی داد
اگر می‌بایدت عمر دوباره/مکن پیوند خویش از عشق پاره
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان

خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان/بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند
جانند از این وجه کِشان نیست وفایی/عمرند از این رو که به سرعت گذرانند
+نوشته شده در شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود

کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
ایمان علی(ع) به محمد(ص)
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

یار ما بی رحم یاری بوده است

یار ما بی رحم یاری بوده است/عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال/گر شماری یک دوباری بوده است
تا به غایت ما هنر پنداشتیم/عاشقی خود عیب و عاری بوده است
لیلی و مجنون به هم می‌بوده‌اند/پیش از این خوش روزگاری بوده است
می‌شنیدم من که این وحشی کسی ‏است/او عجب بی اعتباری بوده است
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

جستم از دام به دام آر گرفتار دگر   

جستم از دام به دام آر گرفتار دگر/ من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی/ تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزۀ خویش سعی به دل‌داری ما/ زانکه دادیم دل خویش به دل‌دار دگر
بس‌که آزرده مرا خوش‌ترم از راحت اوست/ گر صد آزار ببینم ز دل‌آزار دگر
وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش/ تا نیفتد سر و کارت به جفا کار دگر
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی  

در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری [وحشی]
عیب خود از دوستان مپرس که بپوشانند
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

کاشکی نوگل ما چون گل بستان بودی

کاشکی نوگل ما چون گل بستان بودی/که چو رفتی گذرش سوی گلستان بودی
کاش چاهی که در او یوسف ما افکندند/راه بازآمدنش جانب کنعان بودی
شب هجران چه دراز است خصوصا این شب/کاش روزی ز پس این شب هجران بودی
چه قدر گریه توان کرد در این غم به دو چشم/کاش سر تا قدمم دیده گریان بودی
آنکه بر مرکب چوبین بنشست و بدواند/کاش اینجا دگرش فرصت جولان بودی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

 بلبلی را که همین با گل بستان کار است

بی‌گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همين ديدن گل/ورنه هر شوره زمينی که بود پر خار است
چمن و غير چمن هر دو بر آن مرغ بلاست/که غم هجر گلی دارد و در آزار است
خود چه فرق است از آن خار که بر چوب گل است/تا از آن خار که پرچين سر ديوار است
زحمت خار بود راحت بلبل اما/نه به هر فصل، در آن فصل که گل در بار است
هر چه جز گل همه خار است چو بلبل نگرد/اندکی غيرت اگر خود بودش مسمار است
شرط عشق است اگر يار بگويد که مبين/چشم خود را نهی انگشت که امر از يار است
قل ان کننم تحبون الله فاتبعونی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

یا صاحب ننگ و نام می‌باید بود

يا صاحب ننگ و نام می‌بايد بود/يا شهرۀ خاص و عام می‌بايد بود
القصّه كمال جهد می‌بايد كرد/در وادی خود تمام می‌بايد بود [وحشی]
جنید پای دزد را بوسید
عافیت طلبی گریز از چالش نیست
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ساقی بده آن می که ز جان شور برآرد

ساقی بده آن می که ز جان شور برآرد/بردار انا الحق سر منصور برآرد
آن می که چو ته‌مانده فشانند به خاکش/صد مردۀ سرمست سر از گور برآرد
آن می به کسی ده که به می‌خانه نرفته‌ست/تا آن می‌اش از مست و ز مستور بر آرد
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی/بی‌کیسهٔ بازار چه سود و چه زیانیم
ما هیچ‌بها‌بنده کم از هیچ نیرزیم/هر چند که اندر گرو رِطل گرانیم
شیریم سر از منت ساطور کشیده/قصّابِ غرض را نه سگِ پای دکانیم
پروانه‌ای از شعله ما داغ ندارد/هر چند که چون شمع سراپای زبانیم
هشیار شود هر که در این میکده مست است/اما دگرانند چنین، ما نه چنانیم
ما گوشه‌نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
خواهم که شب جمعه‌ای از خانه خمار/آیم به در صومعه زاهد دین‌دار
در بشکنم و از پس هر پرده زرقی/بیرون فکنم از دل او صد بت پندار
بر تن درمش خرقه سالوس و از آن زیر/آرم به در صومعه صد حلقه زنار
مردان خدا رخت کشیدند به یکبار/چیزی به میان نیست به جز جبه و دستار
این صومعه داران ریایی همه زرق‌اند/پس تجربه کردیم همان رند قدح خوار
می خوردن ما عذر سخن کردن ما خواست/بر مست نگیرند سخن مردم هشیار
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را/خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را/التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را/با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود/جان من این همه بی باک نمی‌یابد بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی/همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی/زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع ما جمع نباشد چو پریشان باشی/یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد/به جفا سازد و صد جور برای تو کشد

شب به کاشانهٔ اغیار نمی‌باید بود/غیر را شمع شب تار نمی‌باید بود
همه جا با همه کس یار نمی‌باید بود/یار اغیار دل‌آزار نمی‌باید بود
تشنهٔ خون من زار نمی‌باید بود/تا به این مرتبه خونخوار نمی‌باید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی توست/موجب شهرت بی‌باکی و خودکامی توست

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد/جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد/هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد/هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من/مردم، آزار مکش از پی آزردن من

نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است/گل این باغ بسی سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است/ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است/نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری این همه بیداد به عاشق نکند/قصد آزردن یاران موافق نکند

مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو/به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو/داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو
خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو/از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز/از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت/دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه‌ای گیرم و من بعد نیایم سویت/نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت/سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل‌آزردهٔ خویش/ورنه بسیار پشیمان شوی از کردهٔ خویش

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم/از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم/همه جا قصهٔ درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم/خویش را شهرهٔ هر شهر و ولایت نکنم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

شرح پریشانی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان‌سوز نگفتن تا کی/سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم/ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم/بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد/کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر/که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر/بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود/من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست/حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست/نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود/زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به/چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به/مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش/سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست/می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست/بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی/بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است/راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است/اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر/با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود/چه گمان غلط است این، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود/دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم/سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم/ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند/چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش/از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش/غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را/این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند/سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند/غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری/واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت/وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت/با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند/سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند
زان يار دل‌نوازم شكری است با شكايت
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

ما را دو روزه دوری یار می‌کشد

ما را دو روزه دوری یار می‌کشد/زهریست این که اندک و بسیار می‌کشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو/خوش می‌بَرد به زاری و خوش زار می‌کشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض/عشّاق را مفارقت یار می‌کشد
آنجا که حُسن دست به تیغ کرشمه برَد/اول جفاکشان وفادار می‌کشد
وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست/ما را نه یک بار هزار بار می‌کشد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب

راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب/عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب
دیر خراب جهان بتکده‌ای بیش نیست/دیر به ترسا گذار معبد عیسی طلب
تیره مَغاکیست تنگ خانهٔ دلگیر خاک/مرغ مسیحانه‌ای بزم مسیحا طلب
وادی ایمِن مجوی از پی نار کلیم/آن همه جا روشن است دیدهٔ موسی طلب
نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت/گوهر یکدانه را در دل دریا طلب
گرچه هزار است اسم هست مسما یکی/دیده ز اسما بدوز عین مسما طلب [مناقب]
آینه‌ای پیش نه از دل صافی گهر/صورت خود را ببین معنی اشیا طلب
زر طلبد طبع تو روی ترش کن بر او/علت صفراست این داروی صفرا طلب
خون جگر نوش کن تا شوی از اهل حال/نشأه هوس کرده‌ای بادهٔ حمرا طلب
لذت زهر بلا پرس ز مستان عشق/از دل می‌خوارگان لذت صهبا طلب
بخت جوان کسی کو به طلب پیر شد/کم ز زنی نیستی درد زلیخا طلب
سالک ره را ببوس پای پر از آبله/گنج گهر بایدت در ته آن پا طلب
سالک ره را کجا فرصت آسایش است/گر تو از آن فارغی سایهٔ طوبی طلب
مرد خدا کی کند میل به لذت خلد/در دل کودک‌وشان حسرت حلوا طلب
دشمن اگر تیغ و تشت پیش نهد سر مکش/دوست اگر بایدت حالت یحیی طلب
سگ ز پی جیفه رفت در به در و کو به کو/گر به سگی قائلی جیفهٔ دنیا طلب
باطن صافی چو نیست راه حقیقت مپوی/چاه بسی در ره است دیده بینا طلب
جلد اگر می‌کنی مصحف و جدش بر او/دفتر انجیل را بهر مقوا طلب
وحشی اگر طالبی بر در احمد نشین/کام از آنجا بجوی نام از آنجا طلب [وحشی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی  

بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است

بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است/سَلخ ماه دگر و غُرّۀ ماه دگر است
آن‌که در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو/گرچه نوخیز نهالیست، سراپا ثمر است
طوطی ما که به غیر از قفس تنگ ندید/این زمان بال فشان بر سر تَنگ شکر است
بشتابید و به مجروح کهن مژده دهید/که طبیب آمد و در چارۀ ریش جگر است
آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا/که هنرها همه عیب و همه عیبی هنر است
از وفای پسران عشق مرا طالع نیست/ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟
وحشی عاقبت اندیش از آن سو نروی/که از آن چشم پر آشوب رهی پرخطر است [وحشی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

به مجنون گفت روزی عیب جویی

به مجنون گفت روزی عیب جویی/ که پیدا کن به از لیلی نکویی...
ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
تو قد می‎بینی و من جلوۀ ناز/تو چشم و من نگاه ناوک‌انداز
تو مو می‌بینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارت‌های ابرو
دل مجنون ز شکرخنده خون است/تو لب می‌بینی و دندان که چون است
کسی کو را تو لیلی کرده‌ای نام/نه آن لیلی است کز من برده آرام [وحشی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم

گر همه زهر است چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوت است و گوهر گوهر است
دأب ما این است یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم [دوست نو]
ما درخت‌افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم/امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند/از گوشه‌ی بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود/حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد/ بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز/ آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند/ پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تاقویم/ نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام/ که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی/ ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد؟
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست

ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست/برسینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی/این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی/این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟ [وحشی]
ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی