در زمان خلافت
عبدالملک بن مروان،
حجاج بن یوسف وارد مدینه شد. عبدالله بن عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسیله او با عبدالملک بیعت نماید. گفت رسول خدا فرمود هر کس بمیرد و پیشوایی نداشته باشد به مرگ مردان جاهلی مرده است. حجاج برای تحقیر ابن عمر پای خود را از فراش بیرون کرد و گفت: برای بیعت دست خود را بر روی پایم بگذار!
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،جلد ۱۳، صفحه ۲۴۲، برداشت آزاد [
اینجا]
علت این رفتار حجاج آن بود که او این عمل عبدالله (بیعت پنهان شبانه) را برای آن تلقی کرد که خواسته مردم او را نبینند.
بلاذری بیعت عبدالله عمر را با عبدالملک بن مروان به خاطر ترس از جانش دانسته است.
امان نامه شمر برای خواهر زادگانجرعۀ پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد [
وحشی]
+نوشته شده در جمعه ۲ دی ۱۴۰۱ ساعت ۴:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد [
حافظ]
+نوشته شده در یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸ ساعت ۵:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (
یس ۶۰)
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۵:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم [
حافظ]
گفت مجنون گر همه روی زمین [
عطار]
حاش لله که وفای تو فراموش کند [
وحشی]
من و احتمال دوری ز رخ تو حاش لله [
سروش اصفهانی]
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد [
مولوی]
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم [
حافظ]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
پس از بستگان، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: ما تو را تنها رها کنیم و برویم؟ نه به خدا! من در اینجا هستم تا نیزهام را در سینه دشمنان بشکنم، و تا شمشیر در دست دارم، آنها را با شمشیرم بزنم و اگر بدون اسلحه شدم با پرتاب سنگ با آنها نبرد میکنم تا در رکاب تو کشته شوم.
ثُمَّ قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ وَ قَالَ نَحْنُ نُخَلِّيكَ هَكَذَا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِكَ هَذَا الْعَدُوُّ لَا وَ اللَّهِ لَا يَرَانِي اللَّهُ أَبَداً وَ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ حَتَّى أَكْسِرَ فِي صُدُورِهِمْ رُمْحِي وَ أُضَارِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمَتُهُ بِيَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْكَ أَوْ أَمُوتَ مَعَكَ
پس از مسلم، سعید بن عبد اللّه حنفی برخاست و گفت: اگر هفتاد بار در راه تو کشته شوم باز زنده شوم مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند از تو جدا نمیشوم.
پس از سعید، زهیر بن قین برخاست و گفت: دوست دارم به جای تو هزار بار کشته شوم.
گروهی از یاران امام هم برخاستند و گفتند: ما با دستها و صورتهایمان از تو نگهبانی میکنیم، تا پیش روی تو کشته شویم.
در این حال به محمّد بن بشیر حضرمی خبر دادند پسرت در مرز منطقه ری به اسارت دشمن درآمده است. گفت: او و خودم را با خدا حساب میکنم.
امام فرمود: تو را از قید بیعت آزاد ساختم، در مورد آزاد نمودن پسرت از اسارت، اقدام کن!
محمد بن بشیر گفت: درندگان مرا زنده بدرّند و بخورند اگر از تو جدا شوم. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۶:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
خداوند در این آیه به دو نوع کف مثال میزند. یکی کف روی سیلاب؛ یکی کف روی فلزاتی مانند طلا و نقره هنگامی که آن را ذوب میکنند. میفرماید: این کف خشک میشود و آب و طلا و نقره باقی میماند. فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗ (
رعد ۱۷)
در آن بحرید کاین عالم کف اوست
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی
اموری که معنویاند، روحیاند، روحانیاند، متعلق به عالم ماوراء طبیعتاند، ماوراء مادّهاند، اینها صورت ندارند، چهره ندارند، فقط بو دارند. بنابر این خبر گرفتن از اینها از طریق شامه آدمی صورت میگیرد! [سروش]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۱:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲ ق.ظ توسط اشرفی
امیرالمؤمنین(ع) به عنوان دبیر پیامبر(ص) در آغاز صفحه نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم؛ نمایندۀ قریش گفت ما بتپرستیم و با الفظ رحمان و رحیم آشنایی نداریم؛ باید به رسم عرب نوشته شود. پیامبر فرمود بنویس باسمک اللهم؛ دوباره نوشت: این پیمانی است بین محمّد رسول خدا با نماینده قریش؛ نمایندۀ قریش گفت: اگر محمّد را پیامبر خدا میدانستیم که با او نمیجنگیدیم. پیامبر فرمود بنویس: این پیمانی است بین محمّد و نمایندۀ قریش!
یکی از مواد پیمان این بود که اگر مشرکی از مکه به مدینه بگریزد، دولت اسلام موظّف است او را به قریش تحویل دهد اما اگر مسلمانی از مدینه به مکّه پناهده شود، قریش ملزم به تحویل نباشد. پیامبر پذیرفت تا خیالش از ناحیۀ قریش آسوده بماند و کارهای اساسیتری انجام دهد.
رمز پیروزی مردان بزرگ، جعفر سبحانی، صفحه ۲۹، برداشت آزاد
نرمش قهرمانانه
حکم کلاه شاپو
مگر طلبکار بودی؟
حکم کت و شلوار و کراوات
پسران شیخ آقابزرگ تهرانیمؤمن مانند سنبل استامام رضا لباس زنان را تحویل دادگه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۲:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم/چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش/چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی/من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی/عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم/شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر/افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی
گر همه زهر است چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوت است و گوهر گوهر است
دأب ما این است یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بستهاند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم [
دوست نو]
ما درختافکن نهایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی