نکات

پیران قوم پیامبران قوم‌اند

اصولا اسلام سنّتی دارد که به موازات ازدیاد عقل و فهم، تکلیف را سنگین‌تر می‌کند. به حدی که پیران قوم را پیامبران قوم می‎شناسد. یعنی آنقدر آنها را دور از گناهان کوچک و بزرگ می‌داند و آنقدر آنها را متقی می‌شناسد که گویا پیامبرند.
دکتر پاک‌نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، جلد ۱، صفحه ۲۷۶، برداشت آزاد
پیامبران کوچک
+نوشته شده در شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۸:۲ ق.ظ توسط اشرفی  

لباس کامل بپوشید

امیرالمؤمنین(ع) به کسی که لباس ناقص پوشیده بود فرمود: باید با پوشیدن لباس کامل از آبروی اهل و عیال هم مراقبت کنید. آنگاه آیاتی قرائت فرمودند که باید اثر نعمات الهی ظاهر شود.
دکتر پاک‌نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، جلد ۱۸ از ۴۰، صفحه ۷۲، برداشت آزاد
احترام مدرّس به طلبۀ درسخوان
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

به غذای خود نگاه کنید

هنگام غذا خوردن به خوراک خود نگاه کنید تا معده‌ شما اسید ترشح کند و دچار سوء هاضمه نشوید. پاولف سگی را به چیزی مشغول داشت تا نتواند غذای مخصوص خود را ببیند، آنگاه جدار شکم او را باز کرد و غذا را در معده‌اش گذاشت و بخیه و پانسمان کرد. دید معده‌اش ترشحی نکرد. آنگاه از همان غذا مقداری جلوی چشمش گذاشت، دید معده‌اش ترشح کرد.
به غذای خود بنگریند تا چیزی در آن نباشد.
ببینید شما چه می‌خورید و همسایه چه می‌خورد؟
ببینید برداشت برنج و محصول صادرات و واردات کشورتان چگونه است؟
دکتر پاک‌نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، جلد ۱ از ۴۰، صفحه ۲۵ برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۶:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

اولین دانشگاه و آخرین پیامبر

سال ۱۳۶۳ من با این کتاب چهل جلدی آشنا شدم. دکتر سید رضا پاک نژاد آن را نوشته است. خدا رحمتش کند. در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شد. در مقدمۀ این کتاب آورده است: تقدیم می‌کنم به آنان‌که نه از دانشمندان لادینند و نه از دینداران جاهل!
+نوشته شده در شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۹:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

خواب شاه عبّاسی

پس از این که شاه عبّاس به اصفهان وارد شد و آن را پایتخت خود قرار داد، با لباس مبدّل به بازرسی می پرداخت. شبی مجبور شد در جایی بیتوته کند که سرد بود، پالانی بر خود نهاد و خوابید، به آن خواب شاه عباسی می گویند./اوّلین دانشگاه و آخرین پیامبر، دکتر سیدضا پاک نژاد جلد17 صفحه252
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گمان کردم کریم بیدار است

بازرگانی نزد کریم خان زند آمد و گفت دزدان در سفر مال ‏‏التّجاره‌ام را بردند. کریم خان پرسید چرا خوابیدی که ببرند؟ جواب داد: گمان کردم کریم بیدار است. کریم خان را خوش آمد، اشک ریخت و دستور داد مال التّجاره‏‌اش را پیدا کردند و به او برگرداندند.
دکتر سیدرضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، جلد ۱۷، صفحه ۲۵۲، برداشت آزاد
امیر قافله را هم تغافلی باید
چو دشمن خر روستایی برد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی