نکات

کلیپ هفته معلم

+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۸:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی | 

میکروفن آدیو تکنیکا

Audio-technica
مدل: AT2020 USB [اینجا] [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی | 

تقدیر از دانش آموزان کلاس

+نوشته شده در جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی | 

هدیه به گربه

امروز برای بچّه‌های کلاس گفتم جمال‌زاده در کشکول خود نوشته است: موش‌ها برای این‌که بتوانند از گزند گربه در امان بمانند، تصمیم گرفتند زنگوله‌ای به گردن او بیاویزند تا هر وقت به آن‌ها نزدیک شد، بگریزند اما به این رأی عمل نشد چون موشی جرأت نکرد زنگوله را به گردن گربه بیندازد. یکی از بچّه‌ها گفت: «موش‌ها می‌توانستند زنگوله را به گربه هدیه بدهند»! راست می‌گفت. چه زنگوله‌ها که هدیه گرفتیم و به گردن خویش آویختیم!
فی جیدها حبل من مسد
دامن کوتاه
خدمت به گرگ
+نوشته شده در چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی | 

مداد شکسته

روی دیوار مدرسه نوشته‌اند:
قال رسول‌الله (ص): من اعان طالب‌َ العلمِ ولو بقلمٍ مکسور فکأنما زار الکعبةَ سبعین مرّة
یاد مداد شکسته‌ای افتادم که از نگهبان عراقی برایم کش رفتی!
مداد سیدهادی موسوی
+نوشته شده در سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ ساعت ۷:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

روز معلم

احساساتشان را که ابراز می‌کنند، تازه می‌فهمی چرا معلمی برای شاگردانش تب می‌کند.
+نوشته شده در شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۹:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی | 

آموزش من و علی

علی به من آموزش می‌دهد، من به کلاس! این بهترین روش برای آموزش به اوست.
+نوشته شده در یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی | 

تست و کامنت

تعطیلات نوروزی هم تمام شد. در این مدت علی جان! تو هزار تست زدی، من هزار کامنت!
+نوشته شده در شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۲:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی | 

خدمتگزار جلسه

گرم صحبت بودیم. خدمتگزار چای آورد. هم تعارف می‌کرد هم به صحبت‌های ما گوش می‌داد. سینی‌اش که خالی شد روی میز گذاشت. نشست و هر چه رشته بودیم پنبه کرد!
+نوشته شده در دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی | 

اشک علی

سر کلاسم، دبستان ایوب نصیرزاده، دارم امتحان ریاضی می‌گیرم. به علی این‌قدر سخت گرفتم که گریه افتاد طفلکم
نفر اولی بود که برگه امتحانش را داد؛ بعد از اینکه برگه را داد جواب سوالی را که ننوشته بود یادش آمد. هر چه اصرار کرد برگه‌اش را ندادم. اگر می‌دادم بچه‌های کلاس حسّاس می‌شدند. گریه افتاد برگه‌اش را دادم.
+نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی | 

آقای کاظمیان

وقتی در کلاس ریاضی اوج می گرفت، نمی توانست فرود بیاید. همکاران تصمیم گرفتند از مدیریت بخواهند مدرس دیگری دعوت کند. کاظمیان گفت: یک بار رفتم فلسفه را به زبان انگلیسی تدریس کنم کسی متوجه نشد. ساعت بعد همه رفتند.
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی | 

تواضع استاد غفار

فرمود: من دست شما را به عنوان معلم فرزندم می‌بوسم!
عرض کردم: من دست شما را به عنوان معلم خودم می‌بوسم!
فرمود: من پای شما را می‌بوسم.
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی | 

محمدرضا مسلک دوست وفا

رشتی‌اند و مهمان نواز! امشب سومین جلسه کلاس خصوصی ریاضی بود که با هم داشتیم. بابای نانوایش برایم نان سنگک کنجدی زده بود. چقدر دوست داشتنی‌اند اینها!
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۹ ق.ظ توسط اشرفی | 

علی اسلامی هم رفت

از کرج آمده بود. فقط نوبت اول ماند. موقع رفتن از بچه‌ها دل نمی‌کند. درس دوستی را از کتاب مطالعات اجتماعی را به او یادآوری کردم. با معدل ۲۰ از ما خداحافظی کرد و رفت...
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی | 

خانم خوش محبّت

+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی | 

تبریک به خودم

+نوشته شده در دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی | 

مشق شب خافی

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۸:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی | 

انتخابات شورای دانش آموزی

روز دوشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۸۹ انتخابات شورای دانش آموزی مدرسه بود. تعداد نمایندگان منتخب باید ۵ نفر می‌شدند. چند روز قبل بچّه‌هایی که کاندیدا شده بودند، تبلیغات خودشان را شروع کردند ولی بابا به من اجازه نداد کاندیدا شوم. امروز که رفتیم رأی بدهیم دیدم مدرسه اسم مرا توی لیست ۲۰ نفره‌ی کاندیدا قرار داده است. باز هم من به خودم رأی ندادم امّا نفر چهارم و عضو شورای دانش آموزی شدم. جالب‌تر این است که کار تبلبغاتی نفر اوّل را بابا انجام داده بود.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۸:۵ ب.ظ توسط اشرفی | 

فرار از مشق شب

امروز ۲ آبان ۱۳۸۹ مادر یکی از بچّه‌ها که امسال به کلاس ما آمده گفت: دیشب پسرم مشق ننوشته و می‌گوید آقا معلم گفته نمی‌خواهد مشق بنویسین.
گفتم: دیشب هم مثل هر شب به بچّه‌ها گفتم یک صفحه از روی درس بنویسند.
وقتی سر کلاس آمدیم، به دانش آموز گفتم مشق دیشبت را بده تا ببینم؛ گفت آقا اجازه؟ مادرم گفت: نمی‌خواهد بنویسی!
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۸:۱ ب.ظ توسط اشرفی | 

جای خالی مهرداد

۲۱ شهریور ۱۳۸۹ کتاب های کلاس چهارم را از مدرسه گرفتم. [اینجا]
اول مهر رفتم مدرسه اما جای مهرداد نوذری خالی بود.
پنجشنبه هم امتحان هفتگی داشتیم.
دیروز آقا معلّم گفته بود هر کس امتحان هفتگی رو ۲۰ بشه می‌برمش جلوی بوفه هر چی دلش خواست بخوره! ما چهار نفر ۲۰ شدیم رفتیم جلوی بوفه این‌قدر خوردیم که مردیم.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۷:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

محمدحسین غفار

می‌خواهد آیت الله بشود [تصویر]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۷:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

علی در تعطیلات نوروزی

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۷:۲ ب.ظ توسط اشرفی | 

شَما، شیر مدرسه ایران

امسال سال ۱۳۸۸ است و من کلاس سوم دبستانم. تقريبأ از اوّل مهر تا آخر اسفند به مدّت ۶ ماه، يك روز در ميان تغذيه داريم؛ كه در سال حدود ۷۰ وعده مى شود.
۲۰۰ گرم شير ۵۰ تومانی با يك عدد نان نارگيلى ۵۰ تومانى، مى‌شود ۱۰۰ تومان! [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

توپ سه جلدی

ورزش مدرسه‌ى ما يعنی همین توپ سه جلدى! [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

مسافت منزل تا مدرسه

مسافت منزل تا مدرسۀ ابوذر را شمردم؛ ۷۵۰ قدم بود.
پنج سال از شش سال دبستان را در این مدرسه ماندم.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

کتاب امیرمحمّد و امیررضا

امروز سر کلاس، کتاب امیرمحمّد فرشچی را گرفتم تا درس بدهم. امیر محمّد خواست از روی کتاب امیررضا امتیاز نگاه کند امّا امیررضا اجازه نداد. کتاب امیرمحمّد را دادم و کتاب امیررضا را گرفتم. امیررضا مجبور شد از روی کتاب امیرمحمد نگاه کند. مقداری که خواندم دوباره کتاب امیررضا را دادم و کتاب امیرمحمّد را گرفتم.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی | 

علی شریفی

دانش آموز، علی شریفی در سال ۸۳-۱۳۸۲ کلاس سوم دبستان شاگرد بابا بود؛ که الان کلاس سوم راهنمایی است. ۵ روز پیش، پنج‌شنبه بود که برف آمد و مدارس هم تعطیل شد. من دیدم لای در منزل یک پاکت پستی قرار دارد؛ گرفتم نامه از همین آقای علی شریفی بود که بعد از ۵ سال برای بابا نوشته بود. امروز بابا جوابش را نوشت و من تا یک ساعت دیگر پست می‌کنم.
به نام دوست
سلام علی جان؛ امیدوارم حالت خوب باشد.
چند روز قبل با بارش برف و تعطیلی مدارس از دریافت نامۀ شما خیلی خوشحال شدم.
نوشته بودید کلاس سوم راهنمایی هستید. با این حساب مدّت ۵ سال است که شما را ندیده‌ام. امیدوارم به همین منوال مدارج علمی را طی کنید و از دانشمندان بزرگ شوید.
علی جان؛ من در زندگی چیزی ارزشمندتر از مطالعه ندیدم. گر چه خود حسرت عمری را می‌خورم که به غفلت گذشت امّا دوست دارم باقیماندۀ عمرم را در خانه بشینم و مطالعه کنم. گاه تصمیم می‌گیرم جز برای رفتن به حرم، کتابخانه و مدرسه از منزل خارج نشوم.
به پدر و مادر بزرگوارتان و آقاسعید بزرگ! سلام برسانید.
به امید دیدار ۱۳۸۸/۱۱/۱۳
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی | 

شما در زدن بلد نیستین؟

سال ۱۳۸۲، من ۳ ساله بودم و بابا معلّم دبستان استیجاری باهنر، توی دریای دوم بود. یک روز مرا با خودش برد مدرسه تا در جشن دهه‌ی فجر تفنگ بازی کنیم و بادکنک بترکانیم. توی کلاس نشسته بودیم که آفای مدیر ناگهان بدون اینکه در بزند وارد کلاس شد. من که تعجّب کرده بودم، به او گفتم: شما در زدن بلد نیستین؟! بچّه‌ها خندیدند و مدیر خجالت کشید. من حرف بدی زده بودم. ببخشید آقای مدیر.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی | 

معلّق به جای مشق شب

سال اول خدمت آموزشی سر کلاس دوم رفتم. آخر ساعت وقت تعیین مشق شب بود. گفتم بچّه‌ها هر شب یک صفحه مشق بنویسید. هفته‌ای یک روز هم املا داریم؛ کسی که املا ۲۰ بشود به جای مشق شب معلّق بزند. تقریبا همه‌ی بچه‌ها، شب بعد از املا معلق می‌زنند. این برنامه هنوز هم ادامه دارد.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

امتحانات هفتگی

پنج‌شنبه ها بابا از تمام درس‌هایی که در طول هفته دادند سؤال طرح می‌کنند و پرینت می‌گیرند گاهی هم به من می‌دهند تا برای تکثیر به دفتر ببرم. اما من هیچ وقت به سؤالات نگاه نمی‌کنم. این امتحان هفتگی برای همه شیرین است چون هر کس ۲۰ بگیرد تا روز شنبه معلّق می‌زند. و عکسش توی برگه‌ی امتحان هفته‌ی بعدی قرار می‌گیرد. الان که مدارس پنج‌شنبه‌ها دایر نیست، امتحان هفتگی چهارشنبه‌ها برگزار می‌شود.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

دوره کامل دبستان

کلاس اوّل: چون متولّد ۱۳۷۹/۰۷/۰۶ هستم، به خاطر کسر همین ۶ روز نتوانستم سال ۱۳۸۵ برای مدرسه ثبت‌نام کنم. در سال ۸۷-۱۳۸۶به عنوان کلاس اوّل ثبت‌نام کردم و با معدل ۲۰ قبول شدم.
کلاس دوم: پارسال (۸۸-۱۳۸۷) بابا معلّم کلاس دوم بود. اسم من را توی کلاس خودشون نوشت. من شدم شاگرد بابا. خیلی خوش گذشت. باز هم با معدل۲۰ قبول شدم.
کلاس سوم: امسال (۸۹-۱۳۸۸) دیگر من نرفتم کلاس بابا. بابا اومد کلاس من هر دو شدیم کلاس سومی! قرار شد تا آخر با هم باشیم.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۳:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی | 

انشای محمدجعفر شادمند

آقای هاشمی به دخترش مریم گفت: آیا می‌دانی چرا چادرنشین‌ها کوچ می‌کنند؟ مریم گفت: چه گفتی؟ کوچ؟ کوچ یعنی چه؟ آقای هاشمی گفت: واقعأ که! دختر کلاس پنجم نمی‌داند کوچ یعنی چه! مگر تو در کلاس سوم، درس چادرنشین‌ها را نخوانده‎ای؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۳:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی | 

ای مادر عزیز که جانم فدای تو

ای مادر عزیز که جانم فدای تو/قربان مهربانی و لطف و صفای تو
هرگز نشد محبت یاران و دوستان/همپایۀ محبت و مهر و وفای تو
مهرت برون نمی‌رود از سینه‌ام که هست/این سینه خانۀ تو و این دل سرای تو
من: باید بگوید: این سینه سرای تو و این دل خانۀ تو
چون دل در سینه قرار دارد و خانه در سرا !
مثل حافظ که گفته است:
سینه‌ از آتش دل در غم جانانه بسوخت/ آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
در اینجا سینه به کاشانه و دل به خانه تشبیه شده است که دل در سینه و خانه در کاشانه جای می‌گیرد.
+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۹:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی | 

آموزش ریاضی ششم دبستان

تصویر قاب و دی وی دی [اینجا]
نمونۀ یک صفحه از کتاب [اینجا]
کتاب درسی سال ۹۲ [اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی | 

سیدهادی موسوی

هنگام شروع جلسۀ امتحان، وقتی علی رحیمی اجازه خواست تا مدادش را که در حیاط جا مانده بود بیاورد، سیدهادی موسوی فوری مداد خود را شکست و نصف آن را به رحیمی داد. [اینجا]
بهمنیار چگونه شاگرد ابن سینا شد؟
+نوشته شده در شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی | 

معلم الصبیان

امروز دانش آموزی با هیجان آمد و گفت: موی سر یکی از بچّه‌ها بلند است، معلّم کلاس می‌خواهد آتش بزند. شما کبریت داری؟ گفتم: بیخود نگفته‌اند: «احمق النّاس معلّم الصّبیان»!
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

ضرب فرشچی

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳ ب.ظ توسط اشرفی |