محدث قمی ماه مبارک را در مسجد گوهرشاد منبر میرفت. ملاعباس تربتی از تربت به مشهد آمده بود تا از منبر شیخ عباس قمی استفاده کند. وقتی چشم محدث قمی به ملاعباس تربتی افتاد که در گوشهای از مجلس نشسته بود، از منبر پایین آمد و به مردم گفت از ملاعباس تربتی استفاده کنند. محدث قمی تا آخر ماه مبارک منبر نرفت.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه دیباچه، برداشت آزاد
منبر ملاعباس تربتی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۳:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
ملاعباس تربتی در مطایباتش میگوید: در زمان قدیم مردم با سنگ چخماق آتش روشن میکردند. غالبا چند بار میزدند تا آتش بگیرد. مردی همان بار اول زد و آتش گرفت. کسی گفت: فلانی خوب زد! گفت: بهتر از این هم میزنم. گفت: زیادی میخوری!
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۷۴، برداشت آزاد
زهرالربیع سید نعمت الله جزایری
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۸:۲ ق.ظ توسط اشرفی
راشد دوبار ازدواج کرد و از همسر اول خود یک دختر داشت. او طرفدار عدالت اجتماعی بود و معتقد بود مجری عدالت باید تعدیل ثروت را از خودش شروع کند. وقتی خبرنگار از او پرسید چه آرزویی دارید؟ راشد به نقطهای دور دست نگاه کرد، نفس عمیقی کشید، لبخند زد و گفت: عدالت اجتماعی! [
اینجا]
اسلام توحید و عدل است
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی
در زمان شاه میخواستند خانههای اطراف ساختمان مجلس شواری ملّی را بخرند تا ساختمان مجلس را بسازند. کمسیونی تشکیل شد و خانهها را قیمتگذاری کردند. مرحوم حسینعلی راشد به قیمت خانهاش اعتراض کرد و فرمود: قیمتی که شما پیشنهاد کردهاید، زیاد است! من راضی نیستم از بیت المال مردم قیمت بیشتری بگیرم. یکی از اعضای کمیسیون که از اقلیتهای دینی بود، از جای برخاست؛ راشد را بوسید و گفت: اگر اسلام این است، من آمادۀ مسلمان شدنم!
مجموعه آثار آیت الله شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، جلد ۲ از ۴، صفحه ۶۵۸، برداشت آزاد
انصاف در معامله
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی
حاج آخوند فرمودند: مرا در صحن مطهر امام رضا(ع) دفن کنید تا قدم زوار روی چشمانم باشد. آنگاه طبق وصیت آن مرحوم بر سنگ قبر نوشتند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ یعنی هنوز در عهد دقیانوسیم!
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۹۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۵:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی
ژان والژان مهمان یک پدر روحانی میشود، نیمهشب برمیخیزد، شمعدانهای نقرهای پدر روحانی مسیحی را میدزدد و میگریزد. پلیس او را دستگیر میکند و نزد پدر روحانی بازمیگرداند. اما پدر روحانی به پلیس میگوید: خودم شمعدانها را به او دادهام! اینجاست که دیوار ضخیم باورهای ژان والژان مبنی بر اینکه هیچکس در جامعه نمیتواند خوب باشد، شکاف برمیدارد و آهسته فرو میریزد. این مواجهه میان پدر روحانی و ژان والژان شاهکار کتاب بینوایان ویکتورهوگو است.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۷۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی
کسانی که پدرم را به روستا دعوت میکردند، بیشتر وقتها برایش مرکب نمیآوردند یا اگر موقع رفتن الاغی میآوردند، موقع برگشتن او را به امان خدا رها میکردند. روز آخر اسفند بود، پدرم را به روستایی در نزدیکی تربت دعوت کردند؛ نمیدانم برایش مرکب آوردند یا نه؛ شب فرا رسید، مادرم پای اجاق نشسته بود و برای شب عید برنج میپخت. هوا برفی بود. برف تند میبارید و باد به شدت میوزید. در چنین هوای بوران، کسی که در بیابان باشد، غالباً از بین میرود. من اضطراب مادرم را در آن ساعت فراموش نمیکنم. قدری از شب گذشته بود که پدرم آمد؛ در حالیکه دندانهایش نزدیک بود قفل شود. معلوم بود تنها و پیاده برگشته و از نیمهراه گرفتار بوران شده و گرگها به او حمله کردهاند.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد
فما لبث أن جاء بعجل حنیذنوح نهصد سال دعوت مینمود
+نوشته شده در دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
روزی حاجآخوند با یکی از همراهانش از ده به شهر میآمد، شخص شرور و باجگیری که نیرومند بود و خود را از سادات خمسبگیر میدانست، راه را بست و با بیادبی گفت: آخوند! مال جدم را بده! حاجآخوند هرچه گفت که همۀ وجوهات را رد کردهام و از مال شخصی چندقرانی دارم که میدهم، او نپذیرفت. ناگهان با مشت و لگد به حاجآخوند حمله کرد. شخصی که همراه آخوند بود خواست با او برخورد کند اما حاجآخوند دست او را گرفت و گفت: نزنید؛ سیّد است؛ حالا که پولی نداشتیم به او بدهیم، لااقل بگذارید چندتا مشت به من بزند تا دلش خنک شود!
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۵۱، برداشت آزاد
با ظلومان و جهولان و منوعان و جزوعان / مهربان باش چو بر حمل امانت بگمارى
تحمّل جفای زیردستتقیّه کنیدموریانه نباشیماگر نادان به وحشت سخت گویداصل 10/90
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۹:۷ ق.ظ توسط اشرفی
جنازۀ مرحوم ملاعباس تربتی در حرم مطهر امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. و چنانکه وصیت کرده بود بر سنگ قبرش که بر دیوار غرفه نصب شده نوشتند:
و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید
فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۲۰۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
پدرم میگفت: گاهی برای مردم سند مینوشتم و مهر میکردم و پول نمیگرفتم تا آنکه روزی شخص متنفذی از من خواست در موردی که حق با او نبود سندی برایش بنویسم. من حاضر نشدم اما او آنقدر اصرار کرد که مهرم را روی سنگ گذاشتم و با تیشه خرد کردم.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۲۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۷:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
تقریباً چهار ساعت از شب گذشته بود که منبر پدر خاتمه یافت. مردم متفّرق شدند. ما هم خواستیم به منزل برویم که دیدیم مردی با الاغ ضعیفی به انتظار ایستاده و میگوید: جناب حاج آخوند! بفرمایید به فلان ده، که مردم منتظرند. فاصله ده ما تا آن ده سه کیلومتر بود. باران سوزناکی میبارید. مرا سوار الاغ کردند و پدرم با آن مرد پیاده به راه افتادند. شاید سه ربع ساعت طول کشید تا به آن ده رسیدیم اما همه خوابیده بودند و هیچ چراغی روشن نبود. به سوی مسجد رفتیم. آن مرد بالای پشت بام رفت تا مردم را خبر کند. پدرم به سوی محراب رفت و به نماز ایستاد. من هم روی حصیر خاک آلود نشستم. با صدای آن مرد، مردم آمدند و مسجد پر شد. مرحوم آخوند منبر رفت. منبر که تمام شد همه به خانههایشان رفتند. از مردی هم که به دنبال ما آمده بود نشانی نبود. من و پدرم همچنان در مسجد ماندیم. هنگامی که آخرین نفر میخواست از مسجد بیرون برود، پدرم گفت: یک نفر ما را به خانهاش ببرد...
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۳۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی
سال ۱۳۰۱ شمسی، در تربت زلزلهای رخ داد که در آن چند ده به کلی ویران شد. در آن زلزله، مرحوم پدرم سه شبانه روز کار کرد طوری که دکتر میرعلم گفت: شما به تنهایی به اندازۀ یک اداره کار کردید. از طرف آمریکاییها مبلغ هشت هزار تومان برای زلزلهزدگان فرستادند به شرط اینکه به دست مرحوم پدرم تقسیم شود اما پدر قبول نکردند. هر چه مردم اصرار کردند و گفتند اگر قبول نکنید پول را برمیگردانند، گفت: برگردانند یا برنگردانند من قبول نمیکنم. در نهایت پول را به کمسیونی دادند تا تقسیم شود که به گمانم صرف ساختن مریضخانه شد.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۵۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۴:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۲:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
در آن زمان ادارهای بود به نام "اداره تحدید" برای خرید و فروش تریاک! یکی از علمای دینی شهر ما رئیس آن اداره را تکفیر کرد. مردم هجوم بردند که او را بکشند اما مخفی شد تا آب از آسیاب افتاد. روز عید غدیر که مردم به دیدن پدرم میآمدند او نیز آمد. این کار عملا باعث تبرئۀ او شد. خبر به گوش آن آقای عالم رسید. نزد پدرم آمد و پرخاش کرد که چرا با او به رسم مسلمانی مصافحه کردید؟ پدرم گفت: ما حق نداریم کسی را که به ظاهر مسلمان است تکفیر کنیم. جناب آقا! ما شب و روز جان میکنیم تا مردم را مسلمان کنیم. چرا شما آنها را از دین بیرون میکنید؟
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۵، برداشت آزاد
تعرض به امام جماعتدیو ددزاده اگر با تو مَلَکخو بنشیند
نه به تلبیس و حیَل، دیو مسلمان شود آری
+نوشته شده در جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۲:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی
هرگز دروغ نگفت. هرگز خلف وعده نکرد. هرگز بر منبر به کسی گوشه و کنایه نزد. هرگز کسی را تکفیر و تفسیق نکرد. هرگز در جنجالی که به نام دین بود وارد نشد. هرگز عضو حزبی نشد و در کار مشروطه دخالت نکرد.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۸:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
پدرم نیم ساعتی استراحت کرد تا نزدیک سحر شد. برخاست، تجدید وضو کرد و به نماز شب ایستاد. آهسته نماز میخواند و گریه میکرد تا مزاحم خواب دیگران نباشد. در منزل خودمان هم که همه در یک اتاق میخوابیدیم بسیاری از شبها من بیدار میشدم و احساس میکردم پدرم آهسته "العفو" میگوید و گریه میکند.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
گریههای امام باقر(ع)تهجّد میرزا جواد آقای ملکی تبریزی
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۵:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی
نخست پدرم مبتلا گشت. نمیدانم به تیفوئید بود یا تیفوس؛ بعد از آن من و خواهر بزرگتر از خودم و در آخر کودک خردسالی داشتیم که فوت کرد. فقط مادرم سالم ماند. بعدها دکتر ضیاء برای من نقل کرد که روزی به عیادت مرحوم حاج آخوند رفتم. مبلغی پول نقره که شخص معروفی به من داده بود تا برایش بیاورم، کنار بستر ایشان گذاشتم. پرسیدند این چیست؟ گفتم برای مصارف این چند بیمار به آن احتیاج است. پرسیدند چه کسی داده است؟ گفتم فلانی؛ اشک از چشمش جاری شد و گفت: در این قحطی که مردم از گرسنگی میمیرند، این آدم عروسی راه انداخت و از مشهد مطرب زنانه آورد. مبلغها صرف عرق و شراب کرد و به خورد این مردم مسلمان داد. من حاضرم بمیرم و از چنین کسانی نوشدارو نگیرم.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۸۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
من که از نزدیک ناظر حال پدرم بودم میدیدم که اگر کسی میخواست چیزی به او بدهد به راستی متأثّر میگشت و رنگش سرخ میشد. بسیار عزت نفس داشت و دلش میخواست که دست او دهنده باشد نه گیرنده!
حسینعلی راشد، فضیلت های فراموش شده، صفحه ۱۷۶، برداشت آزاد
لذت کرام و لئام
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۹ ب.ظ توسط اشرفی
من بهانه گرفته بودم و گریه می کردم مادرم هر چه می گفت مادر جان حالا وقت سیب نیست من از کجا سیب بیاورم؟ آرام نمی گرفتم. تا آن که ساعتی از ظهر گذشت پدرم وضو گرفت و به مسجد رفت و مادرم کنار گهواره شیرخواره اش رفت تا به او شیر بدهد . همین که پارچه روی کودک را کنار زد دید در کنار بالش کوچک او یک دانه سیب سفید درشت پر آب و معطّر است. از حیرت فریاد کشید و گفت: این سیب از کجا؟ پوست کند و من خوردم. در این باره هم هر وقت با پدرم صحبت کردیم فقط سکوت کرد و این موضوع همچنان تا این زمان که این ها را می نویسم برایم مبهم مانده است.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۵۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۷ ب.ظ توسط اشرفی
هر گاه بین منبر او روحانی دیگری میرسید، از منبر پایین میآمد و میگفت: شما بفرمایید تا از کار خود نمانید؛ من بعدأ منبرم را تمام میکنم. آن شخص به منبر میرفت و خودش مشغول نماز میشد.
حسینعلی راشد، فضیلتهای فراموش شده، صفحه ۱۱۵، برداشت آزاد
ملاعباس تربتی در نگاه محدث قمی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۶ ب.ظ توسط اشرفی
هنگامی که پدرش فوت کرد وارث او فقط پدرم بود و یک خواهر که عمّه ام باشد. به عمّه ام گفته بود بیا آنچه می خواهی به عنوان سهم خودت بردار و او به دلخواه سهم خودش را برداشت. آنچه برای پدرم باقی مانده از پول نقد و جنس تا گاو و گوسفند و گندم و کاهی که در انبار بوده همه را به عنوان رد مظالم و زکات و خمس برای پدرش داده است فقط مقداری زمین زراعت را باقی گذاشت که نیمی از آن در مهر مادرم بود و به اندازه ای گندم می داد که نان سال ما را کفاف می کرد و چون در آن زمان خشخاش نیز می کاشتند پولی که از خشخاش به دست می آمد خرج مختصر خانه ما بود.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۰۲، برداشت آزاد
از صحن خانه تا لب بام از آن مناصلاح ذات بین در وصیّت امام علی(ع)وصیت بیست ماده ای امام علی(ع)وصیت مرحوم فقیه سبزواریوصیت کارل لاگرفلد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱ ب.ظ توسط اشرفی
مادرم پول خرد لازم داشت. به پدرم گفت: این پنج قرانی را با آن پول ها خرد کنید. پدرم گفت با این ها خرد نمی کنم بفرستید سر کوچه در دکّان بقّالی خرد کنید و من بردم نزد بقّال کوچه خرد کردم.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۰۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
روزی زنی به شکایت آمد که شوهرش را یکی از خوانین محل، حبس کرده. پدرم نامهای به خان نوشت، آن زن رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت: خان نامه را پاره کرد و دور انداخت. پدرم دلگیر شد. این مطلب به گوش خان رسید. روزی آمد نزد پدرم، نامه را در آورد و بوسید و به مرحوم حاج آخوند نشان داد و گفت: من تمام نامههایی را که از شما دریافت کردهام نگه داشته و وصیت کردهام که وقتی مردم آنها را در لای کفنم بگذارند که در نزد خدا وسیلهی نجات من باشد. من به این زن گفتم الآن میخواهم بخوابم و فلانی اینجا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند. عصر که آمد پیش من میگویم برود و شوهرت را آزاد کند و این زن آمده و به شما چنین دروغی گفته است.
حسینعلی راشد، فضیلتهای فراموش شده، صفحه ۱۰۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
شبی پس از آنکه چراغ را خاموش کردند و به بستر رفتیم که بخوابیم، آهسته صدای درِ اتاق آمد که باز شد و پدرم بیرون رفت. چندی گذشت و بازنگشت. مادرم از جا برخاست و چراغ را روشن کرد و گفت: نمیدانم پدرتان کجا رفت. میگفت: من اول گمان کردم بیرون رفته که وضو بگیرد اما چون دیدم دیر کرد نگران شدم. خلاصه آنکه به جستجو برخاستیم. چفتۀ درِ کوچه که زنجیر سه حلقهای بود همچنان از پشت بسته بود و پیدا بود که کسی از این در بیرون نرفته است. نردبان همچنان روی زمین خوابیده بود و بر بام تکیه نداشت که بگوییم از نردبان بالا رفته است. آنچه اتاق و انبار بود و اصطبل و کاهدان و آشپزخانه و داخل تنور را همگی مجتمعاً گشتیم و صاحبخانه با چوبی کف حوض آب را تجسس کرد و با چراغ داخل چاه آب را. در هیچ جای آن خانه اثری از آن مرد نبود. همه مبهوت بودیم که به کجا و از چه راهی رفته است؟ برگشتیم به اتاقهای خودمان که بخوابیم ولی خوابمان نمیبرد. ساعتی یا بیشتر گذشت که درِ اتاق باز شد و پدرم بی صدا به درون اتاق آمد و به رختخواب خود رفت. در این باره هر بار که مادرم یا ما بچهها از او پرسیدیم فقط با سکوت او مواجه شدیم و این موضوع همچنان برای ما مبهم ماند.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۵۰، برداشت آزاد
نگرانی عایشه در شب نیمه شعبان
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ب.ظ توسط اشرفی
پدرم با چهرهای زرد، در بستر بیماری افتاده بود که ناگهان روی پیکرش از سر تا پا روشن شد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن این بندۀ بیمقدار آمدید؟ پس از آن درست مانند اینکه کسانی یکی یکی به دیدنش میآیند، تا امام دوازدهم سلام کرد. بعد از آن بر حضرت فاطمه و سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بیبی! من برای شما خیلی گریه کردهام. آخر هم بر مادر خودش سلام کرد. در اینجا روشنی از بین رفت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد. درست در یکشنبۀ هفتۀ بعد، در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذراند و به آرامی تسلیم گشت. من در یکی از روزهای هفته به ایشان گفتم دلم میخواهد بفهمم که این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سهباره با عبارتهای دیگر تکرار کردم، باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: اذیتم نکن حسینعلی! گفتم قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت من نمیتوانم به تو بفهمانم. خودت برو بفهم! این حالت برای من و مادر و برادر و خواهر و عمّهام، همچنان مبهم باقی ماند و هنوز چیزی از این موضوع نمیدانم.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۷، برداشت آزاد
این قدر گفتیم باقی فکر کنگرچه تفسیر زبان روشنگر استیدرک و لا یوصفقدرت فهم انسانعلت رمزگویی عرفاحرف آخر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
ملاعباس تربتی میگفت: بعضیها آب را در آفتاب میگذاشتند گرم شود تا به همین اندازه که آب خنکی خورده باشند از دنیا لذت نبرند!
حسينعلی راشد، فضيلتهای فراموش شده، صفحه ۱۰۰، برداشت آزاد
دندان بهلولتلذذ کار جانوران است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی