از یمن دعای شب و ورد سحری بود [
حافظ]
+نوشته شده در دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۷:۱ ب.ظ توسط اشرفی
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:
ترک دنیا به مردم آموزند/خویشتن سیم و غلّه اندوزند...
اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم ...
پدر گفت: ای پسر به مجرّد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضَلالت منسوب کردن و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم ماندن! همچو نابینایی که شبی در
وَحَل افتاده بود و میگفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید، زنی فارجه [
شوخ و بذلهگو] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟
همچنین مجلس وعظ چو کُلبۀ بزّاز است، آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی، اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری!
گفتِ عالم به گوش جان بشنو/ ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش/ ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه/ بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/ تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج/ وین جهد میکند که بگیرد غریق را [
سعدی]
سعدبن مُعاذهر کس مرید دیگری باشد...ادیب ثانی در محضر حجت هاشمی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی