اعتصام المُلک، پدر پروین اعتصامی و رئیس کتابخانۀ مجلس بود. او از رفقای پدرم بود. پروین در هفتسالگی تهران رفت، من در چهارده سالگی رفتم. گاهی با ملک الشعرای بهار به کتابخانۀ مجلس میرفتیم. پروین هم میآمد. از من و پروین میخواستند شعر بخوانیم. من غزلهای لطیف میخواندم، پروین قصائد سنگین؛ خدا بیامرزدش! پیش از این خوش روزگاری بوده است
نه غمی ماند و نه همّی؛ بابی انت و امّی... گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سَمّی؛ بابی انت و امّی سینۀ هیچ شهیدی نخراشیده به سُمّی؛ بابی انت و امّی درمان غم
مستانه در این گوشۀ میخانه بمیرم درویشم و بگذار قلندر منشانه/ کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم... من درّ یتیمم صدفم سینۀ دریاست/ بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم بیگانه شمردند مرا در وطن خویش/ تا بیوطن و از همه بیگانه بمیرم... در زندگی افسانه شدم در همه آفاق/ بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم در گوشۀ کاشانه بسی سوختم اما/ آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم سرباز جهادم من و از جبهۀ احرار/ انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من در زندگی پنجتا بُت داشتم. طوری دلم را شکستند که جز خدا، چیزی برایم نماند. اول ابتلاء به مخدَّرات که سخت گرفتار بودم دوم ابتلاء به عشق مجازی آتشینی که ۱۵سال طول کشید سوم ابتلاء به صوفیگری و درویشی چهارم ابتلاء به رفقا پنجم ابتلاء به موسیقی [اینجا] عشق مجازی شهریار درویشم و بگذار قلندر منشانه قهر شهریار
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۲:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی
شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، در همین تهران در خانهای پانسیون بوده است. در آنجا عاشق دختر صاحبخانه میشود و چگونه هم عاشق میشود! آن دختر را به هر دلیل به او نمیدهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز، کار و شغل و تحصیل برمیدارد و دنبال او میافتد. بعد از سالها در یکی از ییلاقات، همان خانم با شوهرش به او میرسند. آن خانم به سراغ شهریار میآید اما شهریار به او میگوید: نه؛ اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفتهام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم. شعری هم در این زمینه دارد که بعد از اینکه این خانم به سراغش میآید این شعر را میگوید، یعنی وصف حال خودش را میگوید در حالی که بیان میکند که من چگونه به عشق او خو کردهام و التفاتی به خود او ندارم. فطرت، مرتضی مطهری، صفحه ۹۳، برداشت آزاد [اینجا] یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم شهریار و ثریا
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۳:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
شهریار در اوایل تحصیل پزشکی در تهران عاشق ثریا دختر عبدالله امیرطهماسبی شد و چند سال با یکدیگر نامزد بودند. اما در نهایت آن دختر با چراغعلی سالار حشمت معروف به امیر اکرم ازدواج کرد. شهریار حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکترا، بهعلت شکست عشقی و پیشآمدهای دیگر، تحصیلش را ترک کرد. [اینجا] عشق شهریار
+نوشته شده در جمعه ۲۰ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت اگر به باغ تو گل بردمید و من به دل خاک اجازتی که سربرکنم به جای گیاهت خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت [شهریار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من/الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم/رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند/ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن/حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من من از صبر و شکیبم شهریارا شهرۀ آفاق/همه آفاق هم حیران در این صبر و شکیب من [شهریار] منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
+نوشته شده در جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۹:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
از عشق من به هر سو در شهر گفتوگویی است/من عاشق تو هستم این گفتوگو ندارد... جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم/رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب/عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد [شهریار] فاش بگویم این سخن می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۷:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر مژدهای بود به فرهاد که شیرین آمد نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد همت ای پیر که با چنته خالی نرود گل مولا که به کشکول و تبرزین آمد شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد [شهریار]
+نوشته شده در جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی
خدا همه جا هست؛ به هیچ کسی پشت نمیکند؛ به هر طرف که رو کنید، خدا همانجاست. ...فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ... (بقره ۱۱۵) عشق هم پشت و رو ندارد مر عشق را خود پشت کو؟ سر تا به سر روی است او [مولوی] آتش هم پشت و رو ندارد کسی آمد محضر امیرالمؤمنین (ع) گفت خدا پشت و رو دارد؟ فرمودند نه؛ گفت چگونه؟ حضرت آتشی برافروختند و گفتند بگو پشت این آتش کجاست؟ گل هم پشت و رو ندارد از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتوگو ندارد... جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد [شهریار] خدا به کسی پشت نمیکند. این ما هستیم که به او پشت میکنیم. توبه یعنی رو کردن مجدد به خداوند! [اینجا] نسبت نسیان بذات حق مده توبه تغییر مسیر انسان علیه خود است خدای زشتی و زیبایی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۶ ق.ظ توسط اشرفی
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم/ سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم من از دل این غار و تو از قله آن قاف/ از دل بههم افتیم و به جانانه بگرییم دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن/ چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم... بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار/ جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم [شهریار] مرغ مسیحا نهای بزم مسیحا طلب
+نوشته شده در شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۲:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین/به علی شناختم من به خدا قسم خدا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن/که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من/چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من/ چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا [شهریار] من: آب و نان و پنیر استرالیایی و پانسمان و محبت فراموش نشدنی! با اسیرتان مدارا کنید
+نوشته شده در جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
مادرم عاشق شعرهای پدرم بود. با اینکه بيست و چند سال از پدرم كوچكتر بود اما به خاطر انگيزۀ ادبیاش با پدرم ازدواج كرد. پدرم چهل سال آخر زندگیاش را از خانه بيرون نرفت. در آن مدت اگر كسی به ملاقات ایشان میآمد، بعضی وقتها میپذيرفت و بعضی مواقع به دليل كثرت جمعيت و اينكه حال عمومی خوبی نداشت، نمیتوانست كسی را به حضور بپذيرد. مریم بهجت تبريزی، فرزند استاد شهریار، برداشت آزاد [اینجا] آیت الله سیستانی در منزل
+نوشته شده در جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۲:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد/درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمانِ درد من اوست/درد آن بود که از پا درمان من بیفتد یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست/دردانهام ز چشم گریان من بیفتد ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من/ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا/گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
+نوشته شده در سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
پيرم و گاهی دلم ياد جوانی میکند/بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند همّتم تا میرود ساز غزل گيرد به دست/طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن/با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشقبازیها نشستيم و هنوز/چشم پروين همچنان چشمک پرانی میکند نای ما خاموش ولی اين زهرۀ شيطان هنوز/با همان شور و نوا دارد شبانی میکند گر زمين دود هوا گردد همانا آسمان/با همين نخوت که دارد آسمانی میکند سالها شد رفته دم سازم ز دست اما هنوز/در درونم زنده است و زندگانی میکند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من/خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی/چون بهاران میرسد با من خزانی میکند طفل بودم دزدکی پير و عليلم ساختند/آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان/ دفتر دوران ما هم بایگانی میکند شهريارا گو دل از ما مهربانان مشکنيد/ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند [شهریار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز/من بیچاره همان عاشق خونینجگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام/جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم من که با عشق نراندم به جوانی هوسی/هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت/پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر/عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود/که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/من خود آن سیزدهام کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس/خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر/شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت/شهریارا چه کنم لعلم و والاگهرم [شهریار] عشق مجازی شهریار
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
تا که همسایه نداند تو در خانۀ مایی [سعدی] تضمین غزل سعدی: سعدی این گفت و شد از گفتۀ خود باز پشیمان که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو روی تو گوید که تو در خانۀ مایی [؟]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵ ب.ظ توسط اشرفی
ای صفای تو، رهنمون هنر/شعرهایت پر از طلا و گهر... خطبههای من و نماز علی/در مسیر هدایت رهبر میشود ارغنون ترا در دل/میفزاید، تو را جنون در سر از رکوع و سجود خامنهای/میبری از خضوع، سهم و اثر شهریار، ای عجبوبهی دوران/حق نگهدارت ز خوف و خطر دشمنان خدا، از تو دلگیر/که چرا سفتهای به عشق، دُرر چون کمان خمیدهای اما/میزنی با ادب به کفر اژدر... "هاشمی" الحذر ز صحنهی شعر/که در آنجا بریزد عنقا پر یا مَیا در مصاف استادان/یا بپرداز، شعر از این بهتر شهریار به هاشمی رفسنجانی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی
ای غریو تو ارغنون دلم/سطوت خطبهات، ستون دلم خطبههای نماز جمعهی تو/نقشه حمله با قشون دلم... گوهر شبچراغ رفسنجان/ای چراغ تو، رهنمون دلم کفهای، همتراز خامنهای/در ترازوی آزمون دلم... در رکوع و سجود خامنهای/من هم از دور سرنگون دلم خاصه، وقت قنوت او کز غیب/دستها میشود، ستون دلم او به یک دست و من هزاران دست/با وی افشانم از بطون دلم... "شهریارم" لسان حافظ غیب/شعر هم، شأنی از شئون دلم هاشمی رفسنجانی به شهریار
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی