+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۲:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
از مقاتلی که صاحب الذریعة نام میبرد، حدود ۱۰ نوع آن مربوط به قرون اوليه اسلام است كه برخى از آنها اكنون در دسترس ما نيست.
۱- مقتل أصبغ بن نباته مجاشعى (م قرن اول)
۲- مقتل جابر بن يزيد جعفی (م ۱۲۸ ه ق)
۳- مقتل أبى مخنف لوط بن يحيى بن سعيد أزدى (م ۱۵۷ ه ق)
۴- مقتل نصر بن مزاحم منقر بن عطار (م ۲۱۲ ه ق)
۵- مقتل ابى اسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندى، از علماى قرن دوم
۶- مقتل ابن اسحاق ثقفى (م ۲۸۳ ه ق)
۷- مقتل ابن واضح يعقوبى، (م بعد از ۲۹۲ ه ق)
۸- مقتل جلودى، تأليف عبد العزيز بن يحيى جلودى (م ۳۳۲ ه ق)
۹- مقتل شيخ صدوق (م ۳۸۰ ه. ق)
۱۰- مقتل موفق بن احمد خوارزمى (م ۴۶۸ ه ق)
ترجمه و متن کامل لهوف سید بن طاووس، عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، صفحه ۷، برداشت آزاد [
اینجا]
اولین منابع واقعه کربلاتعداد مقاتل در الذّریعةکتاب شناسی امام حسین (ع)
+نوشته شده در جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۶:۵۸ ب.ظ توسط اشرفی
مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى(متوفای ۱۳۸۹ ق) در " الذريعة " تعداد ۶۵ جلد مقتل را نام مىبرد و به همين تعداد نيز در مجلدات دیگر نام برده است كه يقينا چيزى در حدود ۱۳۰ نوع مقتل مىباشد.
ترجمه و متن کامل لهوف سید بن طاووس، عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، صفحه ۶، برداشت آزاد [
اینجا]
من: از صفحه ۲۱ شماره ۸۵۲۵ تا صفحه ۳۵ شماره ۵۹۲۴ میشود ۹۹ جلد [
اینجا]
کتاب شناسی امام حسین (ع)مقاتل قرن اول اسلام
+نوشته شده در جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۶:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
سید بن طاووس در پایان کتاب شعری به این مضمون میگوید:
چه کسی به شهدای کربلا خبر میدهد که شما لباس اندوهی بر ما پوشاندید که هیچگاه کهنه نمیشود بلکه ما را میمیراند.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللهُ علی مُحَمَّدٍ آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصُومين [
اینجا]
[
ترجمه و متن لهوف]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
یکی از غلامان امام سجّاد روایت کرد روزی آن حضرت به سوی بیابان رفت. من به دنبال او رفتم تا اینکه دیدم آن حضرت بر سنگ سختی به سجده رفت. در کنار او ایستادم، صدای ناله و گریهاش را میشنیدم، شمردم هزار بار در سجده این ذکر را خواند:
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً وَ صِدْقاً
سپس سر از سجده برداشت، دیدم محاسن و صورتش غرق از اشک چشمش بود، عرض کردم: ای مولای من! آیا وقت آن نرسیده که حزن و اندوه تو به پایان برسد؟ فرمود: یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم دوازده پسر داشت، خداوند یکی از آنان را غایب کرد، از اندوه فراق او، موی سرش سفید شد، کمرش خم گشت و نابینا شد. من پیکر پارهپارۀ پدر و هفده نفر از بستگانم را در قتلگاه دیدم، چگونه اندوهم تمام شود؟ [
اینجا]
امام سجاد چهل سال گریستگریههای امام باقر(ع)
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
امام صادق علیه السّلام فرمود: امام سجّاد برای مصائب پدرش چهل سال گریه کرد که روزهایش را روزه گرفت و شبهایش را با عبادت به سر آورد.
هر گاه وقت افطار میشد و خدمتکار غذای آن حضرت را میآورد، امام میفرمود: پسر رسول خدا گرسنه کشته شد، پسر رسول خدا تشنه کشته شد.
این جملهها را پیوسته تکرار میکرد و میگریست تا اینکه غذایش از اشک چشمش تر میشد.
حضرت به همین حال بود تا به لقاء خدا پیوست. [
اینجا]
گریههای امام باقر(ع) گریه های امام سجّاد در فراق شهدای کربلا
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۵ ب.ظ توسط اشرفی
امام سجّاد و همراهان به مدینه وارد شدند. امام به منازل خویشان و مردان خود نگاه کرد، دید آن خانهها با زبان حال خود ناله و ندبه میکنند و سراغ سروران خود را از امام میگیرند.
هر کدام با زبان حال میگوید: آن رادمردان، همدم شب و روز من بودند. نور شبهای تاریک من بودند. خورشید و ماه من بودند... [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
در این هنگام که امام در مدینه خطبه خواند، صوحان بن صعصعَة بن صوحان که از ناحیه پا فلج بود به عذرخواهی پرداخت و گفت: من از ناحیه پا زمینگیرم که نتوانستم شما را یاری کنم.
امام سجّاد عذر او را پذیرفت و برای پدرش از درگاه خدا طلب رحمت نمود. [
اینجا]
من: نام صوحان بن صعصعه در منابع دیگر درج نشده است! ممکن است مراد سید بن طاووس صعصعة بن صوحان باشد که حدود سال ۷۰ق درگذشت.
صعصعة بن صوحان
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
بشیر میگوید: مردم مرا رها کردند و سیل آسا به طرف امام سجّاد رهسپار شدند، سوار بر اسب شدم و به طرف آنها شتافتم. دیدم همه جا پر از جمعیّت بود. پیاده شدم و از روی دوش مردم خود را به نزدیک در خیمه امام سجّاد رساندم. حضرت از خیمه بیرون آمد و با دستمالی اشک چشمانش را پاک میکرد. پشت سرش خادمش میآمد و چهارپایه آورد و بر زمین نهاد، امام سجّاد روی آن نشست، در حالی که بیاختیار میگریست، مردم از هر سو شیون و ضجّه میزدند و به امام سجّاد تسلیت میگفتند. حضرت با دست اشاره کرد که ساکت شوید، جوش و خروش آنها فرو نشست، آنگاه امام خطبه خواند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی
بشیر میگوید: دختری را دیدم که برای مصیبت شهادت امام نوحهسرایی میکرد. به من گفت: غم ما را تازه کردی و زخمهایی را که هنوز خوب نشده بود خراشیدی! خدا تو را رحمت کند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
کاروان به قصد مدینه، از کربلا
!!! خارج شد. بشیر بن جَذلَم میگوید: هنگامی که نزدیک مدینه رسیدیم، امام سجاد به من فرمود: وارد مدینه شوم و خبر شهادت امام را به مردم مدینه ابلاغ کنم. بشیر میگوید: وارد شهر شدم صذایم را به گریه بلند کردم و خواندم:
يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا / قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ
الْجسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ / وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ
هرگز ندیده بودم که مدینه این گونه سرتاسر پر از صدای گریه و شیون گردد. [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی
از ابو حباب کلبی روایت شده که عدّهای از بنّاهای گچکار برایم نقل کردند که شب به محلّی به نام جَبّانَه میرفتیم، وقتی از کنار قتلگاه عبور میکردیم صدای جنّیان را میشنیدیم که برای حسین(ع) عزاداری میکردند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۷ ق.ظ توسط اشرفی
راوی میگوید: هنگامی که اهل بیت امام از شام به مدینه رهسپار شدند، در مسیر راه به سرزمین عراق رسیدند، به راهنمای کاروان فرمودند: ما را از راه کربلا ببرید. وقتی به قتلگاه رسیدند، جابر بن عبد اللّه انصاری رحمة اللَّه و جماعتی از بنی هاشم و مردانی از بستگان پیامبر را در آنجا دیدند که برای زیارت مرقد امام به آنجا آمده بودند. همگی در یک وقت در آنجا اجتماع نمودند و عزاداری کردند. زنانی که در آن نواحی بودند به آنها ملحق شدند و چند روز به عزاداری ادامه دادند. [
اینجا]
تحریف در اربعین سیدالشهدا
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
یزید به امام سجّاد عرض کرد: آن سه حاجتی که وعده برآوردن آن را به تو دادم بگو! امام سجّاد فرمود:
اول اینکه صورت آقا و مولایم حسین را به من نشان بده تا آن را زیارت نمایم و با او وداع کنم.
دوم اینکه آن چه از ما غارت شده به ما بازگردان.
سوم اینکه اگر تصمیم بر قتل من داری، همراه این بانوان شخصی امین بفرست تا آنها را به حرم جدّشان پیامبر برساند.
یزید پاسخ داد: صورت پدرت را هرگز نخواهی دید.
در مورد کشتن تو، تو را بخشیدم، و بانوان را جز تو کسی به مدینه بازنگرداند.
به جای اموال شما چند برابر بهای آنها را به تو خواهم داد.
امام سجّاد فرمود: اموالی را میخوام که از ما به یغما بردهاند. زیرا در میان آنها لباس دست بافت حضرت فاطمه و روسری و گردنبند و پیراهن او قرار دارد.
یزید امر کرد همه آنچه را گرفته بودند به امام سجّاد برگردانند.
سپس دستور داد اسیران و بستگان امام را به وطنشان مدینه بازگردانند.
سر انور امام به کربلا برگردانده شد و با پیکر مقدّس حضرت دفن شد. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
زمانی که خاندان رسالت در شام بودند، یزید امام سجّاد و عمرو بن حسن را که یازده ساله بود، به مجلس خود احضار کرد. آنگاه به عمرو گفت: آیا با این پسرم خالد کشتی میگیری؟ عمرو گرفت: کشتی نه! اما خنجری به من بده و خنجری به پسرت، تا با هم بجنگیم. یزید گفت:
شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمٍ / هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ إِلَّا الْحَيَّةَ؟
این خوی و طبیعتی است که از اخزم میشناسم. آیا از مار جز مار متولد میشود؟
یعنی این پسر، شجاعت را از پدرش به ارث برده است. [اینجا]
اخزم طایی
+نوشته شده در شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳ ق.ظ توسط اشرفی
روزی امام سجّاد از بازار دمشق عبور میکرد که منهال بن عمرو را ملاقات نمود. منهال از شیعیان سرشناس کوفه بود. از امام سجاد پرسید: روزها را چگونه به شب میرسانید؟ امام سجّاد پاسخ داد: مثل ما مثل بنی اسرائیل در میان فرعونیان است که فرزندانشان را سر میبریدند و زنانشان را زنده نگه میداشتند. منهال! روزی عرب به عجم افتخار میکرد که محمّد عرب است. روزی قریش به خود میبالید که محمّد از قریش است، و اکنون روزی بر ما گذشت که خاندان پیامبر را کشتند. [
اینجا]
از حرمله چه خبر؟
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
امام سجّاد(ع) فرمود: یزید سر مقدس امام را پیش روی خود میگذاشت و شراب میخورد.
روزی سفیر شاه روم در مجلس یزید شرکت کرد و پرسید این سر کیست؟ یزید گفت: سر فرزند دختر رسول خدا! سفیر روم که مسیحی بود، به یزید گفت: نفرین بر تو و دین تو! پدر من از نوادههای حضرت داود(ع) است. بین پدرم با داوود(ع) پدران بسیار واسطه است. مسیحیان خاک پایم را به عنوان تبرّک برمیدارند! ولی شما پسر دختر پیامبرتان را با یک واسطه کشتید!
سپس گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیدهای؟ یزید گفت: نه، بگو تا بشنوم. سفیر روم گفت: بین عمّان و چین، دریایی وجود دارد که طول مسیر آن در شش ماه پیموده میشود. در میان این دریا تنها یک شهر وجود دارد که در میان آن کلیسای حافر قرار دارد. در محراب این کلیسا حقّهای از طلا آویزان است. در میان آن حقّه سُمّی وجود دارد که میگویند: سم الاغ پیامبرشان عیسی(ع) است. هر سال مسیحیان به زیارت میآیند. آن را میبوسند و از خدا حاجت میطلبند. امّا شما پسر دختر پیامبرتان را میکشید.
یزید عصبانی شد؛ گفت: این نصرانی را بکشید تا در کشورش مرا رسوا نکند. سفیر روم گفت: دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم به من فرمود: یا نصرانیّ انت من اهل الجنّة!
یزید دستور داد او را کشتند. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
گفت: با اینکه بین من و حضرت داوود(ع) هفتاد پدر واسطه است. مردم مرا احترام میکنند.
اما بین حسین(ع) و پیغمبر(ص) یک پدر واسطه بود، شما او را کشتید! [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
یزید فرمان داد تا اسرای کربلا را در خرابه شام جای دهند. حضرت سکینه(س) میگوید: روز چهارم سکونت ما در آنجا بود که من در عالم خواب دیدم بانویی در میان هودجی نشسته و دست خود را بر سر گذاشته! پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: جدهات فاطمه! گفتم: مادر جان! به خدا حقّ ما را انکار کردند. مادر جان! به خدا جمع ما را پراکنده کردند. مادر جان! به خدا حرمت ما را شکستند. مادر جان! به خدا پدر ما را کشتند.
فرمود: كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ(ع) لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱ ب.ظ توسط اشرفی
یزید دستور داد سخنران منبر رود و حسین و اجدادش علیهم السلام را نکوهش کند! او منبر رفت، امامان را سرزنش کرد و معاویه و یزید را ستود. امام سجاد به او اعتراض کرد. آنگاه این شعر را خواند:
أَ عَلَى الْمَنَابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ / وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ أَعْوَادُهَا
آیا بر منابر به علی(ع) ناسزا میگویید؟ در حالی که منبر با شمشیر او مهیا شد. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی
مردی از اهالی شام در مجلس یزید، نظرش به فاطمه دختر امام حسین(ع) افتاد. به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش! فاطمه مکرمه به عمّهاش زینب کبری(س) گفت: آیا یتیم شدهام، کنیز هم بشوم؟ زینب(س) فرمود: نه، به این فاسق اعتنا نکن!
مرد شامی پرسید: مگر این کنیزک کیست؟ یزید گفت: این فاطمه دختر حسین است و آن عمّهاش زینب دختر علی است. مرد شامی گفت: فرزند فاطمه و علی!؟ ای یزید! خدا تو را لعنت کند، عترت پیامبر را میکشی و اهل بیت او را اسیر میکنی!؟ من گمان کردم اینها اسیران روم هستند!
یزید عصبانی شد و فرمان داد او را گردن زدند. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
یزید بر لب و دندان امام چوب خیزران میزد و میگفت:
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ
فرزند جدم خندف نیستم اگر انتقام نگیرم [
اینجا]
زینب هم خطبه خواند و گفت:
كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ
از پسر کسی که جگر پاکان را جوید چه توقعی است؟ [
اینجا]
خندف از جدّههاى اعلاى قریش و از جمله یزید محسوب مى شود. [
اینجا]
گویا زینب(س) فرمود: به جای خِندِف به جدّهات هند جگرخوار (مادر معاویه) نگاه کن! چرا راه دور میروی؟
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
یزید با چوب خیزران بر دندانهای مقدس امام میزد. ابو برزه اسلمی که از صحابه رسول خدا بود به یزید گفت: آیا با چوب دستی خود بر دندانهای فرزند زهرا میزنی؟ من دیدم رسول خدا همواره دندانهای حسین و برادرش حسن علیهما السّلام را میبوسید و میفرمود:
أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
یزید عصبانی شد، دستور داد او را از مجلس بیرون کردند. آنگاه یزید اشعار ابن زَبَعری را خواند.
ابن زَبَعری یکی از کفّار قریش بود که این اشعار را در جنگ احد علیه مسلمانان سروده بود.
لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً / ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ / وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ / مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ
در این هنگام زینب علیها السلام برخاست و خطبهای آتشین خواند. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
در درون خانه یزید بانویی از بنی هاشم زندگی میکرد، ناگاه به ناله فریاد زد:
يَا حَبِيبَاهْ يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتَاهْ يَا ابْنَ مُحَمَّدَاهْ يَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى يَا قَتِيلَ أَوْلَادِ الْأَدْعِيَاءِ
صدای جانسوز آن زن هاشمی باعث شد همه کسانی که صدایش را شنیدند گریه کردند. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
اسیران آل محمّد را که به طناب بستند و وارد مجلس یزید کردند. امام سجّاد رو به یزید کرد و گفت: اگر رسول خدا ما را با این وضع مشاهده مینمود چه میکرد؟ یزید دستور داد طناب را برداشتند. آنگاه سر بریده امام را پیش روی یزید نهادند. زنان اسیر را در پشت سر یزید جا دادند تا چشمشان به سر مقدس نیفتند. امام سجّاد سر نازنین پدر را دید. از آن پس هرگز غذایی که از سر گوسفند یا حیوانات حلال گوشت دیگر تهیه شده بود نخورد.
زینب هنگامی که سر برادر را مقابل یزید دید فریاد زد: یا حسیناه! یا حبیب اللَّه، یا بن مکّة و منی، یا بن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء، یا ابن بنت المصطفی
راوی گوید: ناله زینب باعث شد همه گریه کردند جز یزید! [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
هنگام ورود خاندان نبوّت به شام، پیرمردی به آنها نزدیک شد و گفت:
سپاس خدای را که شما را کشت...!
امام سجّاد(ع)فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای؟ گفت: آری!
فرمود: آیا معنی این آیه را فهمیدهای که خداوند میفرماید:
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی [شوری ۲۳]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ [اسراء ۲۶]
وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی [انفال ۴۱]
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً [احزاب ۳۳]
پیرمرد پشیمان شد و توبه کرد؛ یزید فرمان داد او را کشتند. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
یکی از تابعین هنگامی که سر بریده امام را در دمشق دید، یک ماه خود را پنهان کرد. پس از یک ماه او را یافتند و علّت غیبت را پرسیدند. گفت: آیا نمیبینید چه بلایی بر سر ما آمده است؟ سپس اشعاری به این مضمون خواند:
هنگام کشتن تو تکبیر (فتح) گفتند، در صورتی که اللَّه اکبر و لا اله الّا اللَّه را کشتند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۹:۳ ب.ظ توسط اشرفی
دشمن، سر مقدّس امام را همراه بانوان و اسیران به سوی دمشق میبردند، هنگامی که نزدیک دمشق رسیدند، حضرت امّ کلثوم نزد شمر رفت و گفت: ما را از دروازههایی وارد دمشق کن که تماشاچی کمتری داشته باشد، و به این سپاه پیشنهاد کن که سرها را از بین محملها بیرون ببرند، و از ما دور کنند، زیرا از بس ما را در حال اسارت دیدند، رسوا شدیم.
شمر از روی ناپاکی و ظلمی که داشت در پاسخ به درخواست امّ کلثوم دستور داد سر شهدا را بالای نیزهها بردند و در میان محملها عبور دادند، و در نتیجه اهل بیت امام را به صورت اسیر در میان تماشاگران حرکت دادند تا آنان را کنار دروازه دمشق آوردند و روی پلههای مسجد جامع، در همان جا که اسیران را نگه میداشتند، سر پا نگه داشتند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
ابن لَهيعَة میگوید: مشغول طواف کعبه خانه خدا بودم ناگاه مردی را دیدم که میگفت: خدایا مرا بیامرز ولی گمان ندارم که مرا بیامرزی! گفتم: از خدا بترس و این گونه دعا نکن! گفت: ما پنجاه نفر بودیم که سر امام را از کوفه به شام میبردیم؛ شبها سر را در میان صندوقی میگذاشتیم و در کنار آن صندوق شراب میخوردیم.
شبی رعد و برق رخ داد. ناگاه دیدم درهای آسمان گشوده شد و حضرات آدم، نوح، ابراهیم، اسحاق، اسماعیل و پیامبر اسلام(ص) همراه جبرئیل و گروهی از فرشتگان به زمین آمدند. جبرئیل نزدیک صندوق رفت. سر امام را برداشت، بوسید و به خود چسباند. آنگاه پیامبران چنین کردند، پیامبر(ص) گریه کرد، پیامبران به او تسلیت گفتند.
جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! خداوند به من فرمان داد اگر امر کنی زمین را برای امتت زیر و رو کنم. همان گونه که نسبت به قوم لوط کردم. پیامبر فرمود: نه! روز قیامت مرا با این دشمنان حسابی است.
آنگاه فرشتگان نزد ما آمدند تا ما را بکشند. گفتم: الامان ای رسول خدا!
فرمود: برو؛ خدا تو را نیامرزد. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
یزید در جواب نامه به ابن زیاد فرمان داد تا سر مطهر شهدا را به همراه اموال و زنان و افراد خانواده حضرت به شام بفرستد. ابن زیاد اهل بیت امام را همانند اسیران کافر با صورت باز روانه کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
ابن زیاد نامهای برای یزید نوشت و در آن نامه او را به کشته شدن حسین(ع) و اسارت اهل بیتش خبر داد. نامهای دیگر به همین مضمون برای عمرو بن سعید بن عاص، حاکم مدینه فرستاد.
هنگامی که نامه به دست عمرو بن سعید رسید، منبر رفت و خطبه خواند و خبر قتل امام را به مردم ابلاغ کرد. بنی هاشم شیون کردند. مجالس عزاداری به پا کردند و زینب بن عقیل در سوگ امام نوحه سرایی کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی
ابن زیاد منبر رفت و یاوه گفت. عبداللَّه بن عفیف ازدی که چشم چپش در جنگ جمل و چشم راستش در جنگ صفّین نابینا شده بود و روز تا در مسجد اعظم کوفه در نماز و عبادت به سر میبرد، پس از شنیدن سخن گستاخانه ابن زیاد برخاست و جواب او را داد.
خواستند عبدالله را دستگیر کنند اما عموهایش او را از مسجد خارج کردند و به خانه اش رساندند. دشمن به خانهاش یورش برد. عبداللَّه، دخترش را صدا زد و گفت: شمشیر مرا بیاور! دشمن از هر سو که به طرف عبداللَّه میآمد، دخترش میگفت: پدر! از فلان جهت آمدند.
تا اینکه او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند. گردنش را زدند و پیکرش را به دار آویختند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی
عبیداللَّه بن زیاد دستور داد سر مقدّس امام را در کوچههای کوفه بگردانند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
بعد از مناظره با زینب، ابن زیاد متوجّه امام سجّاد(س) شد و گفت: این کیست؟ گفتند: علی پسر حسین(ع) است. گفت: مگر خداوند او را نکشت؟
امام سجّاد فرمود: من برادری به نام علی اکبر داشتم که مردم او را کشتند...
ابن زیاد گفت: ببرید و گردنش را بزنید. حضرت زینب خود را سپر امام سجّاد قرار داد و فریاد زد: ای پسر زیاد! آن همه از خون ما ریختی برای تو بس است. اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش!
ابن زیاد از کشتن امام سجّاد صرف نظر کرد. دستور داد آن حضرت را با همراهانش به خانهای که در کنار مسجد اعظم کوفه بود بردند و در آنجا زندانی کردند. زینب(س) فرمود: هیچ زن عربنژاد حقّ ملاقات با ما را ندارد، جز کنیزان که آنها نیز مانند ما اسیری دیدهاند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی
عبیداللَّه بن زیاد در قصر خود نشست. به همه مردم اجازه داد تا در مجلس او حاضر شوند. آنگاه سر بریده امام را آوردند و در پیش روی او نهادند سپس اهل بیت امام از بانوان و کودکان را وارد آن مجلس کردند. زینب(س) به طور ناشناس وارد مجلس شد و در گوشهای نشست.
ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ گفتند: زینب(س) دختر علی(ع) است. ابن زیاد گفت: کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدی؟ حضرت زینب علیها السّلام فرمود: ما رأیت الّا جمیلا، من جز خیر و زیبایی چیزی ندیدم. اینان افرادی بودند که خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از این رو داوطلبانه به خوابگاههای خود شتافتند... مادرت به عزایت بنشیند. ای پسر مرجانه!
ابن زیاد عصبانی شد؛ گویی بر کشتن زینب(س) تصمیم گرفت. عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود به ابن زیاد گفت: زن را نباید به گفتارش مجازات کرد. [
اینجا]
سلام بر زینب و قلب صبورشآیا حضرت زینب سر مبارک را به چوبه محمل زد؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
امام سجّاد(ع) با دست به مردم اشاره کرد تا ساکت شدند. آنگاه برخاست و خطبه خواند.
حاضران گفتند: ای فرزند رسول خدا! همه ما فرمانبردار شما هستیم. میجنگیم با کسی که با تو بجنگد، صلح میکنیم با کسی که با تو صلح کند و از یزید قصاص نماییم.
امام سجّاد فرمود: ای فریبکاران دغلباز! آیا میخواهید همان گونه مرا یاری کنید که پدرم را یاری کردید؟ پدرم همراه یارانش دیروز کشته شدند. به خدا قسم هنوز زخم ما التیام نیافته است. نه با ما باشید، نه علیه ما! [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی
در همان روز ام کلثوم(س) دختر علی(ع) از پشت پرده نازکی در حالی که با صدای بلند میگریست خطبه خواند. از هر سو ناله و شیون برخاست. زنها موهای خود را پریشان کرده بودند و خاک بر سر خود میریختند. صورت خود را میخراشیدند و سیلی به خود میزدند. مردان نیز میگریستند و ریش خود را از شدّت اندوه میکندند. هیچ مرد و زنی مانند آن روز گریه نکرد. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی
فاطمه صغری(ع) دختر امام حسین و همسر حسن مثنی است. حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی(ع) است. پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شدند، خطبه خواند:
روای میگوید: حاضران را چنان تحت تأثیر قرار داد که صدای آنها به گریه بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان! بس کن که دل ما را سوزاندی و سینه ما را کباب کردی! [
اینجا]
عبدالله محض فرزند حسن مثنی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۶ ق.ظ توسط اشرفی
وقتی نگاه اهل کوفه به اسیران مظلوم افتاد ناله و گریه کردند. امام سجّاد(ع) به آنها رو کرد و فرمود: آیا شما به حال ما نوحه میکنید و میگریید، پس چه کسی ما را کشت؟
زینب(س) به مردم اشاره کرد که ساکت باشید، نفسها در سینهها حبس شد و زنگولههای گردن اسبها و استرها از حرکت ایستاد. و زینب خطبه خواند.
راوی میگوید: مردم کوفه را حیران و بهتزده دیدم گریه میکردند، و از حیرت انگشت خود را با دندان میگزیدند.
پیرمردی را گریان دیدم در کنارم ایستاده بود، آنقدر گریست که ریشش خیس شد. در همان حال خطاب به خاندان نبوّت میگفت: پدر و مادرم به فدای شما، پیران شما برتر از پیران دیگر، جوانانتان بهتر از جوانان دیگر، زنانتان برتر از زنان دیگر و نسل شما بهتر از نسلهای دیگر هستند. [
اینجا]
شب دوازدهم محرم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
امام سجّاد(ع) همراه اسیران بود. همچنین حسن بن حسن که به حسن مثنّی معروف بود، نسبت به عمو و رهبرش امام حسین(ع) فداکاری بسیار نمود. از میدان جنگ خارج شد و در بین اسیران بود.
حسن مثنّی فرزند امام حسن مجتبی(ع) هفده نفر از دشمنان را به خاک هلاکت افکند و هیجده زخم بر بدنش اصابت کرد. به زمین افتاد، دائیاش او را به کوفه آورد و در آنجا مداوا نمود آنگاه او را به مدینه فرستاد.
از جمله افرادی که همراه اسیران بودند، دو پسر امام حسن(ع) به نام زید و عمرو بودند. [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
عمر سعد اهل بیت امام و بازماندگان شهدا را به صورت اسیر به نزدیک کوفه رساند. وقتی آنها به کنار دروازه کوفه رسیدند، مردم کوفه برای تماشای آنها اجتماع کردند. بانویی از زنان کوفه از پشت بام سر برآورد و صدا زد: شما اسیران از کدام طایفه هستید؟ پاسخ دادند: از آل محمّدیم! آن بانو از پشت بام پایین آمد، به آنها لباس داد، آنها گرفتند و خود را پوشاندند. [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی
عمر سعد در روز عاشورا سر بریده امام را نزد ابن زیاد فرستاد. سپس دستور داد سر از بدن سایر شهیدان جدا نمودند و به کوفه بردند.
عمر سعد تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند، سپس اهل بیت امام و بازماندگان شهدا را از کربلا به کوفه روانه ساخت.
آنگاه گروهی از بنی اسد به قتلگاه آمدند، بر پیکر شهدا نماز خواندند و آنها را به خاک سپردند. [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۲ ق.ظ توسط اشرفی
طلحه گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: حضرت موسی بن عمران عرض کرد: پروردگارا! برادرم هارون از دنیا رفت، او را بیامرز! خداوند وحی کرد: اگر آمرزش همه پیشینیان و آیندگان را بخواهی، دعای تو را اجابت میکنم، جز قاتل حسین بن علی! [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۰ ق.ظ توسط اشرفی
رسول خدا فرمود: وقتی روز قیامت چشم دخترم فاطمه(س) به فرزندش بیفتد، شیون میکند. از ذریّه ما هیچ فردی باقی نمیماند مگر این که یک بار قاتلین حسین را به قتل برساند.
فرمود: در قیامت به فاطمه(س) فرمان میرسد وارد بهشت شو! میگوید: نمیروم تا بدانم با فرزندم حسین(ع) چه کردند. خطاب میرسد به قلب قیامت نظر کن! نگاه میکند، میبیند حسین(ع) بیسر ایستاده است. چنان شیون میکند که کرّوبیان میخروشند.
روایت است: فاطمه(س) فریاد میزند: وای فرزندم! وای میوه دلم! خداوند به آتش هَبهَب که آن را هزار سال افروختهاند فرمان میدهد تا قاتلین حسین را برباید. [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
راوی میگوید: مردی را دیدم کور شده بود. پرسیدم چرا چشمانت کور شده است؟ گفت: من روز عاشورا در میان لشکر عمر سعد حاضر بودم. نه نیزهای انداختم. نه شمشیر زدم و نه تیری افکندم؛ بعد از شهادت امام به خانه بازگشتم. شب شد، نماز عشا را خواندم و سپس خوابیدم... خواب دیدم مرا کشان کشان محضر رسول خدا بردند... عرض کردم ای رسول خدا به خدا قسم من نه شمشیر زدم، نه نیزه افکندم و نه تیر انداختم.
فرمود: صَدَقْتَ وَ لَكِنَّكَ كَثَّرْتَ السَّوَادَ
ناگاه تشتی پر از خون دیدم. فرمود: این خون پسرم حسین است. آنگاه از همان خون اندکی بر چشمم کشید، بیدار شدم، دیدم نابینا شدهام [
اینجا]
معاونت در ظلم
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
عمر سعد در میان لشکرش نعره زد: کیست بر پیکر حسین(ع) بتازد و پشت و سینهاش را پایمال سم ستوران کند؟ ده نفر داوطلب شدند و چنان کردند که استخوانهای پشت و سینه آن حضرت شکسته شد.
راوی میگوید: این ده نفر نزد ابن زیاد آمدند. ابن زیاد گفت: شما کیستید؟ اسید بن مالک گفت: ما استخوانهای سینه حسین را بعد از کوبیدن استخوانهای پشتش، پایمال سم اسب کردیم.
راوی میگوید: تحقیق کردیم، دریافتیم که همه آن ده نفر زنا زاده بودند.
مختار آنها را دستگیر کرد. دستها و پاهایشان را در زمین به میخها بست. مأمورانش سوار بر اسبها بر پشت آنها تاختند تا به هلاکت رسیدند. [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
حضرت سکینه(ع) پیکر پدر را در آغوش کشید اما گروهی از اعراب اجتماع کردند و او را از بالین پدر جدا کردند. [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۴ ق.ظ توسط اشرفی
دشمن زنان را با سر و پای برهنه و لباسهای به غارت برده به اسارت گرفتند و خیمهها را آتش زد. زنان گفتند شما را به خدا قسم ما را از قتلگله حسین(ع) عبور دهید. آنها را از کنار قتلگاه عبور دادند. وقتی چشم بانوان به بدنهای پاره پاره افتاد فریاد گریه سر دادند، سیلی به صورتشان میزدند. زینب فریاد میزد:
يَا مُحَمَّدَاهْ... هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا... وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ... بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى...
راوی میگوید: به خدا قسم دوست و دشمن گریه کردند. [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی
دشمنان برای غارت به خیمهها حمله کردند. حتّی چادری که بانویی به کمرش بسته بود را میکشیدند.
دختران و بانوان خاندان پیامبر از خیمهها خارج میشدند و گریه میکردند.
در این بین بانویی از طایفه بنی بکر بن وائل که با شوهرش در میان سپاه عمر سعد بود، شمشیر به دست گرفت؛ کنار خیمهها آمد و فریاد زد: ای آل بکر بن وائل! آیا لباسهای بانوان رسول خدا به یغما میرود؟ لا حکم الّا للَّه، یا لثارات رسول اللَّه!
البته شوهرش آمد و او را به اقامتگاه خود باز گرداند. [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی
راوی گوید: کنیزی از خیمه بیرون آمد. کسی به او گفت: کنیز! آقایت کشته شد.
کنیز میگوید: تا این خبر را شنیدم، شتابان و فریادزنان نزد خانمم زینب(س) رفتم.
بانوان حرم وقتی مرا در این حال دیدند برخاستند فریاد زدند و گریستند. [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
پس از شهادت امام دشمنان برای غارتگری هجوم آوردند. نخست به سراغ امام آمدند.
یکی پیراهن حضرت را دزدید، به بیماری پیسی مبتلا شد و موهای بدنش ریخت.
یکی شلوار حضرت را دزدید، زمین گیر شد و هر دو پایش بیحرکت ماند.
یکی عمامه حضرت را دزدید و آن را بر سر گذاشت، دیوانه شد.
یکی نعلین حضرت را دزدید.
یکی انگشتر حضرت را دزدید و در انگشت خود کرد، انگشتش قطع شد.
یکی قطیفه حضرت را که از جنس خزّ بود دزدید.
یکی شمشیر حضرت را دزدید.
عمر سعد زره حضرت را دزدید. به دستور مختار کشته شد. مختار زره را به قاتل او بخشید. [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
راوی گوید: ساعتی بعد از شهادت امام، غبار شدید و سیاه و تاریکی در آسمان کربلا ظاهر شد و باد سرخ وزید و هوا مثل شب تاریک شد که هیچ چیز دیده نمیشد، به طوری که دشمنان گمان کردند دچار بلا و عذاب الهی شدهاند، ساعتی با این وضع بود تا ظلمت و طوفان برطرف گردید. [
اینجا]
تحلیل سرخی افق در شهادت سیدالشهدا
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی
مختار سِنان را گرفت؛ بند بند انگشانش را برید و دست و پاهایش را قطع کرد؛ دیگی از روغن زیتون جوشاند؛ او را میان روغن انداخت و به هلاکت رساند. [
اینجا]
این مطلب باید در بخش سوم کتاب میآمد اما سیّد اینجا آورده است.
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی
روایت است که امام صادق(ع) فرمود: هنگامی که امام حسین(ع) را به شهادت رساندند، فرشتگان شیون نمودند. خداوند سایۀ حضرت قائم(عج) را به آنها نشان داد و فرمود: بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
امام سوار بر اسب بود و بدن حضرت به شدت مجروح! در این هنگام دشمن نیزهای به پهلوی امام زد که از ناحیه راست صورت به زمین افتاد. فرمود: بسم اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه سپس برخاست. زینب از خیمه بیرون آمد و فریاد زد: ای برادرم کاش آسمان خراب میشد و کوهها متلاشی!
شمر به سپاه خود فریاد زد چرا منتظرید؟ دشمن از هر سو به امام حمله کرد. ناگاه ظالمی با شمشیر بر شانه چپ آن حضرت زد و امام را از پای درآورد. ظالم دیگری شمشیر بر گردن آن حضرت زد. حضرت از ناحیه صورت به زمین افتاد. دیگر ناتوان شد. میخواست برخیزد ولی به رو میافتاد.
سنان بن انس، نیزهاش را در گودی گلوی آن حضرت فروبرد. سپس نیزه را بیرون کشید و آن را بر استخوانهای سینهاش کوبید و تیر بر گودی گلویش زد که امام به زمین افتاد.
نشست و آن تیر را از گلویش بیرون آورد. کف دستانش را زیر گلو میگرفت وقتی پر از خون میشد به سر و صورت میمالید و میفرمود: خداوند را با این حال که به خونم رنگینم ملاقات کنم.
عمر سعد به مردی که در جانب راستش بود گفت: او را راحت کن! خولی بن یزید اصبحی پیش دستی کرد تا سر از بدن امام جدا کند. ترس و لرز بر اندامش افتاد.
سنان بن انس نخعی فرود آمد و شمشیری به گلوی امام زد و گفت: به خدا قسم سرت را جدا میکنم با اینکه میدانم تو پسر رسول خدایی!
آنگاه سر مطهرش را جدا نمود.
هلال بن نافع میگوید: من در میان لشکر عمر سعد بودم که یکی فریاد زد: ای امیر بر تو مژده باد! این شمر است که حسین(ع) را کشت.
خودم را به بالین حسین(ع) رساندم، دیدم در حال جان دادن است. چهره ای تابان داشت.
کسی به او گفت: سوگند به خدا آب را نچشی تا وارد دوزخ گردی!
حسین(ع) فرمود: بلکه بر جدّم رسول خدا وارد گردم!
دشمن خشمگین شد سر مطهّر حسین(ع) را از بدن جدا کرد. [
اینجا]
پیروزی امام حسین(ع)
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
امام هنگام وداع فرمود: جامهای بیاورید که مورد علاقۀ کسی نباشد. میخوام زیر لباسهایم بپوشم تا کسی مرا برهنه نکند. شلوار کوتاهی آوردند، آن را نپسندید. فرمود: این لباسی است که انسانِ گرفتار ذلّت آن را میپوشد. آنگاه جامۀ کهنهای گرفت، پاره کرد و زیر لباسهایش پوشید البته وقتی به شهادت رسید، همین لباس کهنه را نیز از بدنش بیرون آوردند. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی
شمر با نیزه به خیمه امام حمله کرد و فریاد زد: آتش بیاورید تا هر که و چه در میان خیمه است، بسوزانم.
امام فرمود: ای پسر ذی الجوشن! این تو هستی که برای سوزاندن خانوادهام آتش میطلبی؟ خداوند تو را با آتش بسوزاند.
شبث بن ربعی، او را سرزنش کرد. شمر حیا کرد و از آتش زدن منصرف شد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
امام در میدان معرکه از دشمن آب طلبید ولی سودی نداشت تا اینکه به بدن آن حضرت هفتاد و دو زخم وارد شد. امام ایستاد تا اندکی استراحت کند. ناگاه سنگی آمد و بر پیشانی حضرت خورد، دامنش را بلند کرد تا خون پیشانیاش را پاک کند، قلب او هدف تیر زهرآلود قرار گرفت.
فرمود: «بسم اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه
تیر را از پشت بیرون کشید. سرانجام مردی از قبیله کنده که به او مالک بن نسر میگفتند، به امام دشنام داد و با شمشیر بر سر امام زد. دشمن حضرت را محاصره کرد. ناگاه عبداللّه بن امام حسن که یازده سال بیشتر نداشت و بچهای نابالغ بود از خیمه بانوان بیرون آمد و دوان دوان خود را به عمویش حسین(ع) رساند و در کنار عمو ایستاد.
امام وقتی که او را دید صدا زد: خواهرم او را نگه دار! زینب(س) از خیمه خارج شد تا او را نگهدارد و به خیمه برگرداند. گفت: و اللَّه لا افارق عمّی!
یکی از دشمنان شمشیرش را به طرف امام فرود آورد. عبداللّه دستش را سپر شمشیر قرار داد. دستش بریده و آویزان شد. صدا زد: یا عمّاه!
امام عبداللّه را به سینهاش چسباند. در این هنگام حرمله گلوی او را هدف تیر قرار داد و سر از بدن او جدا کرد و عبدالله در آغوش عمویش جان داد. [
اینجا]
عزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
امام همچنان با دشمن میجنگید تا اینکه از خیمهها دور افتاد و دشمن به خیمهها نزدیک شد.
امام صدا زد: ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم
شمر فریاد زد: ای پسر فاطمه چه میگویی؟ امام فرمود: میگویم من با شما میجنگم و شما با من میجنگید؛ زنها تقصیری ندارند. متجاوزان و نادانان و گمراهان! تا زندهام متعرّض حرم من نشوید.
شمر گفت: ای پسر فاطمه! این پیشنهادت را میپذیریم. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
جمعیت بسیاری را هلاک کرد و رجز خواند:
الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ / وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ
کشته شدن بهتر از زندگی ننگین است و شکست ظاهری بهتر از آتش دوزخ است.
راوی میگوید: به خدا قسم هرگز مرد مغلوب و گرفتاری را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش، کشته شده باشند و دلاورتر از حسین(ع) باشد.
او با شمشیر بر دشمنان حمله شدید میکرد، و آنها از چپ و راست فرار میکردند، مانند روبهانی که از شیر میگریزند.
حضرت به آنها که تعداد ۳۰/۰۰۰ نفر بودند حمله میکرد؛ آنها مثل ملخ پراکنده میشدند. آنگاه به مرکز خود بازمیگشت و میفرمود: لا حول و لا قوّة الّا باللَّه! [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
تشنگی بر امام شدید شد. حضرت همراه برادرش عبّاس(ع) بر فراز تپّهای مشرف بر آب فرات رفتند تا وارد فرات شوند. عبّاس(ع) جلوتر حرکت میکرد. سپاهیان عمر سعد جلوی آنها را گرفتند و درگیری شدیدی رخ داد. مردی از بنی دارم، امام را هدف تیر قرار داد. تیر به زیر چانه آن حضرت اصابت کرد. امام تیر را بیرون کشید. دستهایش را زیر گلو گرفت، کف دستانش پر از خون شد. آن را به طرف آسمان پاشید و عرض کرد: خدایا! به تو شکایت میکنم. در این درگیری، عبّاس(ع) از امام جدا افتاد. از هر طرف به عبّاس(ع) حمله کردند تا او را کشتند. [
اینجا]
نفرین امام حسین به زرعه
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
وقتی امام دید همۀ جوانان و یارانش کشته شدند، تصمیم گرفت خود به میدان برود. صدا زد: آیا مدافعی هست که از حریم حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که از ما دادرسی کند؟ آیا یاوری هست که به ما کمک کند؟ با شنیدن صدای مظلومانه امام، ناله و شیون بانوان حرم بلند شد. امام به در خیمه آمد، به زینب(س) فرمود: کودکم را به من بده تا با او خداحافظی کنم. علی اصغر را گرفت، خواست او را ببوسد که حرملة بن کاهل اسدی او را هدف قرار داد. تیر بر گلویش نشست و سر آن کودک را از بدن جدا کرد. امام کودک را به زینب(س) داد، آنگاه هر دو دستش را زیر گلوی کودک گرفت، کف دستهایش پر از خون شد، آن را به سوی آسمان افکند و فرمود چه آسان است بر من مصیبتی که نزد خدا نازل شود. امام باقر فرمود: از این خون، قطرهای به روی زمین نریخت.
سید بن طاووس، لهوف، صفحه ۱۱۶، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی
مردان اهل بیت امام یکی بعد از دیگری به میدان جنگ میرفتند. در این هنگام حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت. سرانجام ابن فضیل ازدی ضربهای با شمشیر بر سر قاسم(ع) زد که سر حضرت را شکافت.
قاسم(ع) از ناحیه صورت بر روی زمین افتاد. صدا زد: عموجان به دادم برس! امام همچون باز شکاری به میدان تاخت و همچون شیر خشمگین به دشمن حمله کرد. شمشیری بر ابن فضیل زد او دستش را سپر شمشیر قرار داد دستش از آرنج قطع شد و نعرهاش بلند شد.
لشکر دشمن آمد تا ابن فضیل را از دست امام نجات دهد. در این بین بدن نازنین قاسم(ع) زیر دست و پای اسبها قرار گرفت و همان دم به شهادت رسید. وقتی گرد و غبار به زمین نشست، دیدند امام بر بالین قاسم(ع) ایستاده و قاسم(ع) از شدّت درد پاهایش را بر زمین میساید.
امام فرمود: از رحمت خدا دور باد، آن قومی که تو را کشتند. به خدا قسم بر عمویت سخت است که تو او را به یاری بخوانی ولی او دعوتت را اجابت نکند یا اجابت کند ولی جواب او سودی به حال تو نداشته باشد.
سپس پیکر غرقه به خون قاسم(ع) را بر سینهاش گرفت و آن را به سوی خیمهها آورد و در کنار پیکرهای شهیدان اهل بیتش بر زمین نهاد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی
یاران امام همه به شهادت رسیدند. جز خاندانش کسی باقی نمانده است. علی اکبر(ع) برای رفتن به میدان اجازه خواست. امام گریه کرد و گفت: خدایا گواه باش، جوانی رهسپار میدان میشود که در صورت و سیرت شبیهترین مردم به پیامبر است. علی اکبر(ع) به دشمن حمله کرد و سپس نزد پدر بازگشت و صدا زد: پدرجان! آیا جرعه آبی هست که بنوشم؟ امام گریه کرد و فرمود: به میدان برو رسول خدا تو را سیراب خواهد کرد. علی اکبر(ع) به میدان بازگشت و جنگید تا هدف تیر قرار گرفت و روی زمین افتاد. صدا زد: پدرجان! جدّم به تو سلام میرساند و میفرماید: زودتر به سوی ما بیا! سپس صیحهای زد و جان سپرد. امام به بالین علی اکبر آمد. خم شد و صورت خود را بر صورت نازنینش گذاشت. فرمود: بعد از تو خاک بر سر دنیا! [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۴ ق.ظ توسط اشرفی
سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع به میدان رفت. جنگید تا با بدن پر از زخم در میان کشتگان بیهوش افتاد تا اینکه به هوش آمد و شنید میگویند: حسین(ع) کشته شد. با زحمت زیاد برخاست و از میان کفش خود چاقویی را که پنهان کرده بود بیرون آورد و با دشمنان جنگید تا به شهادت رسید. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی
وقت نماز ظهر رسید. امام به زهیر بن قین و سعید بن عبداللّه حنفی امر کرد با نصف کسانی که باقی مانده بودند، به ترتیبِ نماز خوف، پیش روی آن حضرت بایستند.
آنگاه امام با سایر اصحاب نماز خواند. در این هنگام تیری به طرف حضرت آمد، سعید بن عبداللّه خود را سپر قرار داد. همچنان ایستاد و تیرها را به جان خرید تا اینکه بر اثر شدّت جراحات به زمین افتاد.
در بدن او به غیر از جراحات شمشیرها و نیزهها سیزده چوبۀ تیر وجود داشت.
در این حال میگفت: خدایا! این مردم را به لعنتی که بر قوم عاد و ثمود کردهای لعنت کن! [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی
حنظلة بن سعد شبامی جان خود را سپر کرده بود. تیرها و شمشیرها و نیزهها را که متوجّه امام میشد، به جان میخرید. مقابل صف دشمن آمد و آنها را به آیاتی از قرآن نصیحت کرد و گفت: حسین(ع) را نکشید که اگر او را بکشید به عذاب الهی دچار میشوید.
آنگاه از امام اجازه گرفت، به میدان رفت و شهید شد. رضوان خدا بر او باد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۶ ق.ظ توسط اشرفی
عمرو بن خالد صیداوی به محضر امام آمد و عرض کرد: فدایت شوم تصمیم گرفتهام که به شهدا بپیوندم. دوست ندارم بمانم و تو را بین زن و بچهات غریب و تنها ببینم.
امام فرمود: برو که تا ساعتی دیگر ما هم به تو میپیوندیم.
عمرو بن خالد به میدان رفت و با دشمن جنگید تا به شهادت رسید. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی
جون غلام سیاه چهره از غلامان آزادشدۀ ابوذر غفاری، در کنار سپاه امام بود. امام به او فرمود: به تو اجازه دادم که از اینجا بروی، تو برای کسب عافیت و سلامتی همراه ما بودی، اینک که وضع چنین است، خود را در راه ما گرفتار نکن!
جون گفت: ای پسر رسول خدا آیا من هنگام خوشی و رفاه، کاسه لیس شما باشم اما هنگام سختی و فشار، شما را به خودتان واگذارم؟ سوگند به خدا بدنم بدبو است، سرشت و اصالت خانوادگیام پست است و چهرهام سیاه است؛ بهشت را برایم ارزانی دار تا بوی بدنم خوش گردد، سرشت و شخصیّتم شریف و چهرهام سفید شود. به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا این خون سیاه من با خونهای شما آمیخته گردد. به میدان رفت، جنگید تا به شهادت رسید. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی
پس از مسلم بن عوسجه، عَمْرُو بْنُ قُرْطَةَ الْأَنْصَارِيّ از امام اجازه گرفت تا به میدان برود. امام اجازه داد. هر تیری که به سوی امام میآمد، عمرو دستش را سپر میکرد، و هر شمشیری که به طرف امام کشیده میشد، جانش را سپر میکرد تا اینکه پیکرش پر از زخم شد، در این هنگام به امام گفت: آیا به عهد خود وفا کردم؟ امام فرمود: آری؛ تو جلوتر از من بهشت رفتی؛ سلام مرا به رسول خدا برسان، و عرض کن من نیز به دنبال تو خواهم آمد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
پس از وهب، مسلم بن عوسجه(ره) به میدان رفت. جنگید تا به زمین افتاد. امام با حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند.
امام فرمود: خدا تو را رحمت کند مسلم! فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
آنگاه حبیب بن مظاهر که از خویشان مسلم بود صورت خود را به سر مسلم نزدیک کرد و گفت: دوست داشتم هر چه در دل داری به من وصیّت کنی امّا میدانم که بعد از تو کشته میشوم.
مسلم بن عوسجه به امام اشاره کرد و به حبیب گفت: تو را به یاری این آقا وصیت میکنم.
حبیب گفت: سفارش تو را به دیده منّت دارم. آنگاه مسلم شهید شد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۲ ق.ظ توسط اشرفی
پس از بریر، وهب بن حباب کلبی به میدان رفت. همسر و مادرش در کربلا بودند. وهب جنگ نمایانی کرد و نزد آنها بازگشت و از مادر پرسید: آیا خوشنود شدی؟ مادر گفت: نه! خشنود نشوم تا در پیش روی حسین کشته شوی. همسرش مانع شد ولی مادرش گفت: از سخن همسرت بگذر، و به میدان برو!
وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دستهایش از بدن جدا شد. در این هنگام همسرش ستون خیمه را به دست گرفت، به سوی شوهر رفت و گفت: با دشمن بجنگ!
وهب نزد او آمد تا او را به خیمهها بازگرداند، او دامن وهب را گرفت و گفت: هرگز باز نمیگردم تا در کنار تو کشته شوم.
امام فرمود: خداوند به شما جزای خیر دهد به سوی بانوان حرم برگرد. همسر وهب بازگشت.
وهب به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد. [
اینجا]
یا سری ساز که در پای حبیب اندازی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
پس از حرّ، بُرَيْرُ بْن خُضَيْرٍ الْخَضْرَمِيّ به میدان رفت، یزید بن معقل از طرف دشمن به جنگ او آمد، بریر او را به مباهله دعوت کرد یعنی هر که کشته شد، بر باطل است. با هم درگیر شدند، بریر او را کشت، سپس همچنان به جنگ خود با دشمن ادامه داد تا به شهادت رسید. [
اینجا]
شادی بریر در صبح عاشورا
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳ ق.ظ توسط اشرفی
امام در این هنگام فریاد زد: آیا فریادرسی نیست که برای خوشنودی خدا به فریاد ما برسد، آیا مدافعی نیست که از حریم حرم رسول خدا دفاع کند؟
حرّ بن یزید ریاحی شنید؛ نزد عمر سعد رفت و به او گفت: آیا تو با این مرد جنگ میجنگی؟ عمر سعد گفت: به خدا قسم جنگی که آسانترین مرحلهاش پریدن سرها از بدنها باشد. حرّ از عمر سعد جدا شد، در جایی کنار سربازان ایستاد امّا لرزه بر اندامش افتاده بود، کسی به او گفت: اگر از من بپرسند شجاعترین مردان کوفه کیست، نام تو را به زبان میآورم، چرا میلرزی؟ حرّ گفت: خودم را بین بهشت و دوزخ میبینم.
آنگاه سوار بر اسب به سوی خیمههای امام شتافت، دستهایش را بر سر گذاشت و گفت: خدایا توبه کردم، توبهام را بپذیر، من فرزندان دختر پیامبرت را ترساندم. آنگاه رو به امام کرد و گفت: فدایت شوم من همانم که سر راه شما را گرفتم و از بازگشت شما جلوگیری کردم به خدا قسم گمان نمیکردم مردم کار را به اینجا برسانند. حالا که توبه کردم خدا میپذیرد؟ امام فرمود: آری خدا پذیرفت، از اسب پیاده شو و به سوی ما بیا!
حرّ گفت: من نخستین شخصی بودم که بر تو خروج کردم، اجازه دهید نخستین کسی باشم که کشته شوم!
مؤلّف گوید: منظور حرّ، نخستین کشته در آن ساعت است، زیرا جماعتی قبل از او به شهادت رسیده بودند.
امام اجازه داد، حرّ به میدان رفت، جنگید تا شهید شد. پیکرش را نزد امام آوردند، امام خاک از صورت حرّ پاک میکرد و میفرمود: تو آزاد هستی همان گونه که مادرت تو را حرّ نامید. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی
امام صادق(ع) فرمود: از پدرم شنیدم: هنگامی که امام حسین(ع) با عمر سعد روبرو شد و آتش جنگ شعلهور گردید، فرشتگان بالهای خود را بر سر امام گشودند و او را بین پیروزی بر دشمن و لقای خدا مخیّر کردند. امام شهادت را برگزید. [
اینجا]
یاری فرشتگان و جنّیان به امام
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
امام پس از ایراد خطبه از مرکب پیاده شد، و اسب پیامبر را که به آن مُرْتَجِز میگفتند سوار شد. و یارانش را صفآرایی کرد.
از امام باقر(ع) روایت است که همه سپاهیان امام چهل و پنج نفرسوار و صد نفر پیاده بودند.
در این هنگام عمر سعد جلو آمد و تیری به سوی لشکر امام انداخت و صدا زد: در نزد فرماندار، عبیداللَّه بن زیاد گواه باشید من نخستین نفری بودم که به سوی حسین تیر انداختم. سپس تیرها مانند باران از سوی دشمن باریدن گرفت.
سپاه امام با سپاه دشمن ساعتی با هم جنگیدند، به طوری که جماعتی از اصحاب امام به شهادت رسیدند.
در این هنگام امام دست بر محاسن خود گرفت و گفت: غضب خدا بر یهود هنگامی سخت شد که برای خدا فرزند قرار دادند، بر نصاری هنگامی شدید شد که خداوند را سومین خدا خواندند، بر مجوسیان آنگاه شدّت یافت که به جای خدا، خورشید پرست و ماه پرست شدند، اینک خداوند بر گروهی خشم گرفته است که برای کشتن پسر دختر پیامبرشان همدست شدهاند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲ ب.ظ توسط اشرفی
صبح عاشورا امام بر شتر یا اسبش سوار شد و مقابل صف دشمن آمد. فرمود: ساکت شوید! آنها پس از مدّتی ولوله سکوت کردند. پس از حمد خدا فرمود: مرگتان باد ای گروه کوفیان! دست فریادرسی به سوی ما دراز کردید ولی شمشیری را که باید به نفع ما بکشید به روی ما کشیدید. آیا شما شایسته بلا نیستید؟ زمانی که شمشیرها در نیام بود آشوب به راه انداختید و مانند ملخهای ناتوان، خیز برداشتید، و همچون پروانۀ پرسوخته به حرکت در آمدید. خاک ذلّت بر سرتان!
شگفتا! زنازادۀ فرزند زنازاده، مرا بین مرگ و ذلّت مجبور کرده است. هیهات که ما ذلّت بپذیریم.
آنگاه سخنان خود را به اشعار شاعری از شاهزادگان جاهلیت که اسلام پذیرفت ختم کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۹:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
روز عاشورا فرا رسید. امام صبح زود دستور داد خیمهای برای نظافت و شستشو برپا کردند. امام حسین درون خیمه رفت. بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيّ، و عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الْأَنْصَارِيّ بر در خیمه ایستادند. بریر با عبدالرّحمن شوخی میکرد و میخندید. عبدالرّحمن به او گفت: اکنون وقت خنده و شوخی نیست. بریر جواب داد: بستگانم میدانند که من نه در جوانی و نه در پیری اهل شوخی و بیهوده گویی نبودم امّا اکنون به خاطر شادی بسیار است که در پیش داریم. [
اینجا]
شهادت بریر
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
شب عاشورا امام و یارانش، تا صبح مناجات کردند. صدای ناله و زمزمه آنها مانند آوای بال زنبور عسل از خیمه ها بلند بود. بعضی در حال رکوع، بعضی در حال سجود و بعضی در حال قیام بودند. در این شب تعداد ۳۲ نفر از لشکر عمر سعد به لشکر امام پیوستند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
پس از بستگان، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: ما تو را تنها رها کنیم و برویم؟ نه به خدا! من در اینجا هستم تا نیزهام را در سینه دشمنان بشکنم، و تا شمشیر در دست دارم، آنها را با شمشیرم بزنم و اگر بدون اسلحه شدم با پرتاب سنگ با آنها نبرد میکنم تا در رکاب تو کشته شوم.
ثُمَّ قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ وَ قَالَ نَحْنُ نُخَلِّيكَ هَكَذَا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِكَ هَذَا الْعَدُوُّ لَا وَ اللَّهِ لَا يَرَانِي اللَّهُ أَبَداً وَ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ حَتَّى أَكْسِرَ فِي صُدُورِهِمْ رُمْحِي وَ أُضَارِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمَتُهُ بِيَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْكَ أَوْ أَمُوتَ مَعَكَ
پس از مسلم، سعید بن عبد اللّه حنفی برخاست و گفت: اگر هفتاد بار در راه تو کشته شوم باز زنده شوم مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند از تو جدا نمیشوم.
پس از سعید، زهیر بن قین برخاست و گفت: دوست دارم به جای تو هزار بار کشته شوم.
گروهی از یاران امام هم برخاستند و گفتند: ما با دستها و صورتهایمان از تو نگهبانی میکنیم، تا پیش روی تو کشته شویم.
در این حال به محمّد بن بشیر حضرمی خبر دادند پسرت در مرز منطقه ری به اسارت دشمن درآمده است. گفت: او و خودم را با خدا حساب میکنم.
امام فرمود: تو را از قید بیعت آزاد ساختم، در مورد آزاد نمودن پسرت از اسارت، اقدام کن!
محمد بن بشیر گفت: درندگان مرا زنده بدرّند و بخورند اگر از تو جدا شوم. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
برادران و پسران و پسران عبد اللّه بن جعفر، شوهر زینب، گفتند: چرا برویم؟ تا بعد از تو مدتی زندگی کنیم؟ هرگز!
امام به فرزندان عقیل فرمود: کشته شدن مسلم در خانواده شما برای شما کافی است، من به شما اجازه دادم از اینجا بروید.
در این هنگام همه برادران و افراد خاندانش یک صدا گفتند: اگر ما برویم، مردم چه میگویند؟ ما به آنها چه بگوییم؟ بگوییم فرزند دختر پیامبرمان را رها کردیم و همراه او نه تیری به سوی دشمن انداختیم نه نیزهای افکندیم و نه شمشیر زدیم؟ خداوند زندگی بعد از تو را زشت گرداند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
شب عاشورا فرا رسید. امام اصحاب را نزد خود جمع کرد. فرمود: من یارانی بهتر از شما و خاندانی بهتر از خاندانم نمیشناسم. دشمن تنها با من کار دارد. شما از تاریکی شب استفاده کنید. هر یک از شما دست یکی از مردان خانواده مرا بگیرید و از اینجا دور شوید. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی
تاسوعاست امام اندکی به خواب رفت و سپس بیدار شد، فرمود: خواهرم در همین لحظه جدّم محمّد پدرم علی مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را دیدم به من گفتند: یا حسین انّک رائح الینا عن قریب ای حسین! تو به زودی نزد ما میآیی! و به قولی فرمود: عن غد فردا نزد ما میآیی! زینب تا این سخن را شنید، به صورت خود سیلی زد و فریاد و شیون کشید. امام حسین فرمود: آرام باش، ما را مورد شماتت و سرزنش دشمن قرار نده! [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
روز نهم محرّم بود، امام دید دشمن برای جنگ عجله دارد و محاصره را تنگتر میکند به عبّاس(ع) فرمود: اگر میتوانی امروز دشمن را از جنگ منصرف کن تا امشب نماز و قرآن بخوانیم. عبّاس(ع) نزدیک دشمن رفت و از آنها مهلت خواست. عمر سعد، سکوت کرد امّا عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی که یکی از سران دشمن بود گفت: اگر اینها از ترک و دیلم بودند به آنها مهلت میدادیم، تا چه رسد به اینکه از آل محمّد(ص) هستند. آنگاه پیشنهاد مهلت را پذیرفتند. [
اینجا]
مدتی این مثنوی تاخیر شد
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
شمر نزدیک خیام امام رفت و صدا زد: خواهرزادههایم عبداللَّه، جعفر، عبّاس، و عثمان کجایند؟
امام فرمود: جواب شمر را بدهید با اینکه فاسق است، اما دایی شماست.
عبّاس و برادرانش(ع) گفتند: چه کار داری؟
شمر گفت: خواهرزادههایم! شما در امان هستید. خود را همراه حسین به کشتن ندهید.
عباس(ع) پاسخ داد: دستانت بریده باد! لعنت بر اماننامه ای که برایمان آوردهای! برادرمان و آقایمان را رها کنیم و پیرو شما ملعونان شویم؟ [
اینجا]
بیعت عبدالله بن عمر با عبدالملک مروانجرعۀ پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد [
وحشی]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
امام برخاست به شمشیر خود تکیه کرد و فرمود:
آیا مرا میشناسید؟
آیا میدانید جدّ من رسول خداست؟
آیا میدانید که مادرم فاطمه دختر محمّد است؟
آیا میدانید که پدرم علی بن ابی طالب است؟
آیا میدانید جدّه من خدیجه(ع) دختر خویلد نخستین زنی است که به اسلام گروید؟
آیا میدانید که حمزه(ع) عموی پدرم است؟
آیا میدانید که جعفر طیّار عموی من است؟
آیا میدانید شمشیری که در دست من است، شمشیر رسول خداست؟
آیا میدانید عمامهای که بر سر دارم، عمامه رسول خداست؟
گفتند: آری
فرمود: پس چرا ریختن خون مرا مباح میدانید؟
گفتند: همه اینها را میدانیم امّا رهایت نمیکنیم تا مرگ را با لب تشنه بچشی!
زینب و دختران امام سخت گریه کردند. امام به برادرش عباس فرمود: بانوان را آرام کن که گریههای بسیاری در پیش دارند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی
شاید یکی از علل آن این باشد كه اگر آن حضرت، اهل بيت خود را در حجاز يا يكى از شهرهاى ديگر مىگذاشت، يزيد آنان را به اسارت میگرفت، آنقدر اذیت میکرد تا امام از مبارزه با يزيد منصرف شود و از سعادت شهادت باز بماند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ / كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ
مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ / وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ / مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ / و کلّ حیّ سالک سبیلی [اینجا]
عصر تاسوعا و شب عاشورا
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
امام سوار بر مرکب شد و با همراهان حرکت کرد، گاهی لشکر حرّ از حرکت آن حضرت جلوگیری میکردند، و گاهی آنها جلو و خود پشت سر حرکت میکردند تا روز دوم محرّم به کربلا رسیدند. امام پرسید: نام این زمین چیست؟ گفتند: کربلا! فرمود: اللّهم انّی اعوذ بک من الکرب و البلاء
همینجا فرود آیید که محل ریختن خون ماست و محل قبرهای ماست و همینجا اهل بیت من به اسیری برده میشوند.
حرّ و لشکرش نیز در ناحیهای از آن سرزمین توقّف نمودند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
امام برخاست و خطبهای کوتاه خواند؛ فرمود: با این وضع مؤمن باید به لقای خدا اشتیاق یابد. من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز ملامت و ناراحتی نمینگرم.
زهیر بن قین، برخاست و گفت: اگر دنیا مرگ نداشت باز هم همراهی با تو را انتخاب میکردیم.
هلال بن نافع بجلّی برخاست و گفت: با دوستانت دوست، و با دشمنانت دشمنیم.
بریر بن خضیر برخاست و گفت: ای پسر رسول خدا! سوگند به خدا، خداوند به وسیله تو بر ما منّت نهاد، تا در رکاب تو با دشمن بجنگیم، و در راه تو اعضای بدنهایمان قطعه قطعه گردد، سپس جدّ تو رسول خدا در قیامت، ما را شفاعت کند. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۴ ق.ظ توسط اشرفی
امام نامهای توسط قیس برای سران شیعۀ کوفه فرستاد. وقتی قیس نزدیک کوفه رسید، حصین بن نمیر که رئیس دژخیمان جلّاد ابن زیاد بود، او را دستگیر کرد. قیس بیدرنگ نامه امام را بیرون آورد و پاره کرد، حصین او را به کوفه نزد ابن زیاد برد. ابن زیاد گفت: یا نام کسانی را که حسین به آنان نامه نوشته بود بگو یا بالای منبر حسین و پدرش و برادرش را لعنت کن، یا قطعه قطعهات میکنم. قیس منبر رفت. بر علی و حسن و حسین علیهما السّلام رحمت فرستاد و عبید اللَّه بن زیاد و پدرش، و همچنین ستمگران بنی امیّه را لعنت کرد، و خود را به مردم معرفی کرد. ابن زیاد دستور داد، قیس را بالای دار الاماره بردند و از آنجا به زمین انداختند. خبر شهادت قیس به امام رسید. امام گریه کرد و عرض کرد:
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مَنْزِلًا كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ [
اینجا]
امام نامه فوق را به قولی در منزلگاه حاجز فرستاد.
قیس در زندان ابن زیاد
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی
در آنجا خبر شهادت حضرت مسلم به امام رسید. صدای شیون و گریه از امام و همراهان برخاست. گروهی از نزد امام پراکنده شدند، فقط افراد خانواده آن حضرت و برگزیدگان از اصحابش ماندند. در مسیر راه فرزدق شاعر معروف با امام ملاقات کرد. بعد از سلام، عرض کرد: ای پسر رسول خدا! چگونه به مردم کوفه اعتماد میکنی که مسلم بن عقیل و شیعیانش را کشتند؟ امام گریست و فرمود: خدا مسلم را رحمت کند، او مسئولیتّی را که بر عهدهاش بود انجام داد، اکنون نوبت ما است. [
اینجا]
غربت امام حسین(ع)
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
گروهی از هم کاروانیهای زهیر بن قین روایت کردهاند که در کاروان زهیر از سفر حجّ به کوفه حرکت میکردیم. کاروان امام جلوتر بود. هر جا که امام میخواست توقّف کند، ما از او کناره میگرفتیم و در منزلگاه دیگری فرود میآمدیم. در یکی از منازل کاروان امام فرود آمد، ما نیز ناگزیر شدیم در همان جا فرود آییم ناگاه فرستاده امام آمد سلام کرد و به زهیر گفت: اباعبداللّه میخواهد که نزد او بیایی! همه مبهوت ماندیم. ناگاه همسر زهیر گفت: سبحان اللَّه! پسر رسول خدا تو را میخواند و نزدش نمیروی؟ زهیر برخاست و به حضور امام رفت. شادمان بازگشت و دستور داد خیمهاش را کنار کاروان امام بردند، آنگاه به همسرش گفت: تو را طلاق دادم چون دوست ندارم از ناحیه من آسیبی به تو برسد. آنگاه اموال همسرش را به او داد، و او را در اختیار پسرعموهایش قرار داد تا به بستگانش برسانند. خانم برخاست و نزد زهیر آمد در گریه کنان با او خداحافظی کرد و گفت: خداوند یاور تو باشد و آنچه خیر است برایت فراهم سازد، تقاضا دارم روز قیامت در نزد پیغمبر از من یاد کنی! [
اینجا]
همسر زهیر
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی
امام و همراهان شب را در ثعلبیّه به صبح رساندند، صبح شخصی به نام ابوهِرَّه که از کوفه میآمد محضر امام رسید، پس از سلام به نحو اعتراض پرسید: چه باعث شد که شما از حرم خدا و حرم جدّتان رسول خدا بیرون آمدید؟ امام فرمود: وای بر تو! بنی امیّه اموالم را گرفتند، تحمّل کردم؛ دشنام دادند، تحمّل کردم؛ اینک میخواهند خون مرا بریزند؛ از این رو گریختم. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی
مقارن ظهر بود، امام سر به بالین گذاشت و لحظهای خوابید. بیدار شد و فرمود: هاتفی دیدم که میگفت: شما شتابان میروید، ولی مرگ شما را زودتر به سوی بهشت میبرد.
فرزندش علی اکبر عرض کرد: أَفَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ ؟
امام فرمود: بَلَى يَا بُنَيَّ وَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ
علی اکبر عرض کرد: يَا أَبَهْ إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْتِ [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
با شخصی به نام بشر بن غالب که از عراق میآمد ملاقات نمود. پرسید: از عراق چه خبر؟ عرض کرد: دلهایشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه است. امام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ[
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی
هنگامی که امام از مکّه به سوی مدینه رهسپار شد، گروههایی از فرشتگان سوار بر اسبهای بهشتی آمدند و عرض کردند: خداوند متعال ما را به یاری تو فرستاده است. امام فرمود: وعدهگاه من و شما در گودال قتلگاه!
گروههایی از جنّیان آمدند عرض کردند ما از شیعیان و یاران تو هستیم اگر دستور بدهی قبل از حرکت دشمنانت را نابود میکنیم. امام قرائت کرد:
قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ [
اینجا]
امداد فرشتگان در صبح عاشورا
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵ ب.ظ توسط اشرفی