دلم برای علامه تنگ شده است. طباطبائی! خدا رحمتش کند. چه عمر بابرکتی داشت! بیست سال از عمرش را گذاشت، بیست جلد المیزان نوشت. گاهی هم شعر میگفت. مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم ره ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
علامه طباطبایی به آیت الله مکارم شیرازی فرمودند: دوست دارم تفسیر المیزان را شما ترجمه کنید. آیت الله مکارم میفرماید من به ایشان عرض کردم. اگر جایی اختلاف نظر داشتم، آیا اجازه میفرمایید در پاورقی، نظر خودم را بنویسم؟ [هم رجال و نحن رجال] فرمودند: قبلاً بیایید با من بحث کنید شاید قانع شدید. گفتم: اگر قانع نشدم چه؟ فرمودند: ایرادتان را همراه با جواب من در پاورقی بنویسید و قضاوت را به خوانندگان واگذار کنید. [اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
فرض کنید دختر یک خانوادۀ ثروتمند هستید در تبریز … با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامۀ تحصیل او راهی نجف میشوید. در گرما و غربت شهر نجف، خدا به شما فرزندی میدهد اما میمیرد! فرزند دومت میمیرد؛ فرزند سومت میمیرد. این درحالی است که فقر گریبانتان را گرفته، بهحدی که اسباب خانه را یکییکی میفروشید. حتی رختخواب! بیجهت نیست که علامه فرمودند: نوشتن المیزان را مدیون همسرم هستم.
+نوشته شده در دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی علامه طباطبایی درس اسفار را به صورت عمومی شروع کرد، به آیت الله بروجردی نامههایی نوشتند که رواج فلسفه در حوزه خطرناک است. آیت الله بروجردی هم آن را تعطیل کرد. امام خمینی فرمود: حق با آقای بروجردی است. این درسها نباید عمومی شود. البته خود آیت الله بروجردی مدرس فلسفه بود. مجموعه آثار آیت الله شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، جلد ۲، صفحه ۶۶۸، برداشت آزاد هر کسی را سیرتی بنهادهام تعطیلی تفسیر قرآن آیتالله خویی ارسطو چگونه شاگرد افلاطون شد؟
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۲:۰ ب.ظ توسط اشرفی
ایرج میرزا شاعر لطیفهگویی است که گاهی هم هجو میگفت. همین ایرج میرزا شعری در باره علی اکبر امام حسین علیهما السلام دارد. در آنجا میگوید: بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد آتش زدند لانۀ مرغ پریده را وقتی این شعر را برای علامۀ طباطبایی خواندند، علامه گریه کرد و فرمود: کاش ایرج میرزا این بیت را به من میداد، من تفسیر المیزان را به او میدام! محبت امام سجاد به فرزدق محبت ائمه به شعرای اهلبیت
+نوشته شده در دوشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
امیرالمؤمنین زهد را بر عیال خودش تحمیل نمیکرد. حتّی نه امام حسن، حتّی نه امام حسین، حتّی نه همسران بزرگوارش. خوراک شخص امیرالمؤمنین، در یک کیسهی سربهمهر پیچیده بود؛ میآوردند، باز میکرد، میریخت، میخورد، بعد سرش را مهر میزد و در جایی میگذاشت؛ مگر کسی میتواند اینطور زندگی کند؟ من از خود مرحوم علامهی طباطبایی(رضواناللهتعالیعلیه) شنیدم؛ ایشان میفرمود: امام که به ما میگوید به طرف من بیایید، مثل آن کسی است که در قلهی کوهی ایستاده و به مردمی که در دامنه هستند، میگوید به این طرف بیایید. معنایش آن نیست که هر یک از این راهروان و کوهنوردان میتوانند به آن قله برسند. نه، میگوید راه این طرف است، باید این طرف بیایید، کسی پایین نرود، کسی طرف سقوط نرود. [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۲:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی
ماسینیون، اسلامشناس فرانسوی، استاد هانری کُربَن بود. روزی در کلاس درس یک نسخه از کتاب حکمة الاشراق سهروردی را برای مطالعه به کربن داد. مطالعه این کتاب چنان شوری در کُربَن ایجاد کرد که حیات فکری آینده او را تحت تأثیر خود قرار داد و او را متوجه شرق کرد. [اینجا] شرط خواندن حکمة الاشراق
+نوشته شده در یکشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۶ ق.ظ توسط اشرفی
اندکی پیش از انقلاب، برخی گفته بودند تشکیل جلسات هانری کُربَن با علامه طباطبایی از اول کار درستی نبود و معلوم نیست هانری کُربَن کیست و صلاح نیست ادامه پیدا کند. ابراهیم دینانی این مطلب را به علامه طباطبایی رسانده بود، علامه ناراحت شده و گفته بود به عنوان شخصی که در گوشهای نشستهام و چیز مینویسم تنها راه من به جهان و تفکر جهان این جلسه است، این را هم نمیتوانند برای من ببینند. بعدها کسانی از مأموریت هانری کُربَن و یارانش برای ترویج تصوف سنتی در لباس مدرن سخن گفتند. [اینجا] همفر در استامبول مرشد هانری کربن در سلوک انگیزه نوشتن کتاب فصل الخطاب ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۸:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند علت انتقاد صاحب جواهر به میرداماد ذوفن بودن صاحب جواهر و ذوفنون بودن میرداماد است. غَلَبتُ كلَّ ذي فُنونٍ وَ غَلَبَني ذُوفَنّ وٰاحِد مجموعه رسائل علامه طباطبایی، جلد ۳، صفحه ۲۹، برداشت آزاد [اینجا] آیا علمای بزرگ شعرای بزرگی نبودند؟ تمرکز شیخ بهایی نویسندگی میرداماد
+نوشته شده در جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی
یکی از علل آن این است که وقتى اقبال نفوس نسبت به امری زیاد شد و مردم عاشقانه به آن گرویدند، عدهاى سودجو خود را در لباس اهل آن مسلک در آورده و آن را به تباهى مىکشند. معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق به آن مکتب روی آورده بودند، از آن متنفر مىشوند. المیزان، العلامه الطباطبایی، جلد ۵، صفحه ۲۸۲، برداشت آزاد [اینجا] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، جلد ۵، صفحه ۴۵۷، برداشت آزاد [اینجا] هر که شیرینی فروشد آیا انقلاب فرزندخوار است؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۸:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
مکتب تصوّف ریشه در عهد خلفا دارد. البته نه به عنوان تصوّف، بلکه به عنوان زهدگرائى! در اوائل بنى عباس با پیدا شدن رجالى از متصوفه چون بایزید بسطامى، جنید، شبلى، معروف کرخى و غیر ایشان رسما به عنوان یک مکتب ظاهر گردید. پیروان این مکتب معتقدند که راه به سوى کمال، طریقت است. و طریقت نوعى ریاضت کشیدن در تحمّل شریعت است. ضمن اینکه سند طریقت را به علی(ع) نسبت دادند. و چون ادعای کرامتهای آنان را شرع و عقل نمیپذیرفت، میگفتند عقل شما به آن نمیرسد! اگر آنچه آنان مىگویند مغز دین و لب حقیقت است و ظواهر دینى به منزله پوستۀ آن است که باید دور ریخته شود، چرا شارع مقدس خودش اعلام نکرد تا همۀ مردم پوسته را دور بریزند و مغز دین را بگیرند!؟ المیزان، العلامه الطباطبایی، جلد ۵، صفحه ۲۸۱، برداشت آزاد [اینجا] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، جلد ۵، صفحه ۴۵۶، برداشت آزاد [اینجا] چون شدی بر بامهای آسمان اهل تصوف در نگاه علامه طباطبایی میگفت در بيابان رند دهلدريده
+نوشته شده در شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی
اهل تصوّف برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را پدید آوردند که در شریعت وجود نداشت. پیوسته راههای جدیدی را به آن افزودند تا جایی که شرع را در یک طرف و شریعت را در طرف دیگر قرار دادند. واجبات را ترک کردند و در محرّمات غوطه ور شدند. در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند و آن را مقام فنا نامیدند. المیزان، العلامه الطباطبایی، جلد ۵، صفحه ۲۸۲، برداشت آزاد [اینجا] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، جلد ۵، صفحه ۴۵۸، برداشت آزاد [اینجا] میگفت در بيابان رند دهلدريده پیدایش مکتب تصوّف آیا تصوف معلول حمله مغولان بود؟ معراج عبدالقدوس گانگهی انرژی درمانی عرفان نیست
+نوشته شده در شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۲:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
رابطهای بین شعر و فلسفه نداریم به این معنا که از فلسفه چیزی برداریم و در شعر نشان بدهیم یا از شعر چیزی برداریم و در فلسفه نشان بدهیم؛ اینجور نیست. حقیقتا شعر از یک منشأ خیالی سرچشمه میگیرد و فلسفه از یک منشأ واقعی؛ واقعیت با خیال دو موضوغ غیر هماند. بنابراین دیگر نمیتوان گفت شعر با فلسفه آشتی دارد. مگر بگوییم کلام منظوم است، که در این صورت دیگر شعر نیست. شعر منطقی آن است که از خیال سرچشمه بگیرد. استاد! چرا شعر گفتید؟ بله؛ حق است! برای اینکه گاهی جنبهی خیال جلوه میکرد و بیشتر تأثیر داشت؛ ما هم چند بیت گفتیم. استاد! شعری از اشعارتان به یاد دارید؟ شاید یادمان باشد؛ من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم راه/ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم/او که میرفت مرا هم به دل دریا برد [اینجا] قنوت میرزا جواد آقای ملکی تبریزی شعر در شان پیامبر نیست در شعر مپیچ و در فن او اقبال فیلسوف و شاعر
+نوشته شده در شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
مطهّری هوش فوق العادهای داشت و حرف از او ضایع نمیشد. حرفی که میگفتیم میگرفت و به مغزش میسپرد. علاوه بر مسئله تقوا و انسانیت و جهات اخلاق که انصافا داشت، یک هوش فراوانی هم داشت و هر چه میگفتیم هدر نمیرفت، مطمئن بودم که هدر نمیرود. این عبارت، عبارت خوبی نیست؛ اما وقتی ایشان به درس میآمدند بنده حالت رقص پیدا میکردم از شوق و شعف! دیگر چه عرض کنم!؟ [اینجا] شقشقه
+نوشته شده در شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی
مردوخ میگوید: عجیب است که شیعه متعه میگیرد اما متعه نمیدهد. علامه طباطبایی در پاسخ میگوید: این به همان دلیل است که شما به ازدواجی که منجر به طلاق شود راضی نمیشوید. بررسیهای اسلامی، علامه طباطبایی، به اهتمام سیدهادی خسروشاهی، صفحه ۱۲۹، برداشت آزاد ازدواج موقت در نگاه خسرو معتضد
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۷:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
از مرحوم علامه طباطبایی نقل شده است: نجف که بودم روزی در حین مطالعه حواسم پرت شد. ناگهان دیدم در میزنند. باز کردم مردی بود بلندقد با لباسی که شباهت به لباس زمان ما نداشت. گفت: من "شاه حسين ولی" پروردگار متعال میفرمايد در اين مدت ۱۸ سال، کِی گرسنهات گذاشتم که حالا مطالعهات را رها کردی و به فکر روزیات افتادهای؟ خداحافظی کرد و رفت. تا اینکه مرحوم والدم از تبريز نوشتند تابستان به ايران بروم. در تبريز مثل زمانی که نجف بودم، بينالطلوعين قدم میزدم. روزی از قبرستان کهنهی تبريز میگذشتم قبری دیدم که متعلق به یکی از بزرگان است، سنگ قبر را خواندم ديدم قبر مردی است دانشمند به نام "شاه حسين ولی" که حدود ۳۰۰ سال پيش از دنيا رفته است. فهمیدم این همان شاهحسین ولیایی است که برایم پیغام آورده بود. اما نمیدانستم مبدأ تاریخ ۱۸ سال چیست؟ که گفته بود از ۱۸ سال پیش گرسنهات نگذاشتهاند. حساب کردم ديدم ۱۸ سال است که معمم شدهام. موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان ۱، صفحه ۵۴۸، برداشت آزاد [اینجا] اشتباه در داستان شاه حسین ولی اعتراض سردار فاخر به محمدعلی وحیدی
+نوشته شده در سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد/رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت/از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم ره/ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم/او که میرفت مرا هم به دل دریا برد جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود/که درین بزم بگردید و دل شیدا برد خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود/که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم/با برافروخته رویی که قرار از ما برد همه یاران سر راه تو بودیم ولی/خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت/همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد [علامه طباطبایی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی