در ضریح جدیدی که برای حضرت معصومه سلام الله علیها ساختهاند، روایتی از پیغمبر انتخاب کردهاند که چهل نفر راوی دارد، نام همه آنها فاطمه است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۲۹، برداشت آزاد [
اینجا]
اقبل ارضا سار فیها جمالها
+نوشته شده در پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی
هیچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بیاعتنا نیست. شما هندیها و ژاپنیها و اعراب را ببینید؛ دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند. میخواهد به همه مردم دنیا بگوید که من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم که علم و صنعت مربوط به کشور خاصی نیست. در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم اما در مورد شعارهای ملی، هر کسی به شعارهای خودش پایبند است. من چرا باید شعار یک ملت دیگر را بپذیرم ؟ ولی ما اگر فرنگی یک زنار ببندد، ما دو تا زنار میبندیم.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۶۷، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
مطابق معتبرترین نقلها، اوّلین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اکبر و آخرین نفر جناب ابوالفضل العباس بود. جناب ابوالفضل سه برادر کوچکتر از خود را مخصوصا قبل از خودش به میدان فرستاد. گفت بروید برادران؛ من میخواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. یعنی ایشان وقتی شهید شدند که از اصحاب و اهل بیت کسی جز سید الشهداء نمانده بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۷، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
روزی متوکل سراغ سرمغنیۀ خود را گرفت، گفتند: مسافرت رفته است. بعد از مدتی برگشت، متوکل از او پرسید: کجا رفته بودی؟ جواب داد: زیارت مکه؛ متوکل گفت: الان که وقت زیارت مکه نیست؛ نه ماه ذیالحجه است که وقت حج باشد، نه ماه رجب است که وقت عمره باشد. بالاخره معلوم شد این زن زیارت حسین(ع) رفته بود. متوکل فهمید نام حسین(ع) را نمیشود فراموشاند.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۶، برداشت آزاد [
اینجا]
توبه گالیلهمنتصر عبّاسی پدرش متوکّل را کشتدفاع ابن سکیت از خاندان علی(ع)
+نوشته شده در شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵ ق.ظ توسط اشرفی
قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ... (
انعام ۶۵)
چه عذابی؟ سنگ از آسمان بیاید؟ نه؛ اهلبیت علیهم السلام تفسیر کردهاند: عذاب بالای سر، یعنی شما از مافوق عذاب میبینید؛ عذاب زیر پا، یعنی از طبقه مادون عذاب میبینید.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۴۴، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۷:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی
نادر در یکی از جنگها سربازی را دید که فوقالعاده شجاع بود. تعجّب کرد و پرسید: آن روز که افاغنه اصفهان را غارت کردند تو کجا بودی؟ گفت: اصفهان! نادر گفت: پس شجاعتت کجا بود؟ گفت آن روز من بودم اما نادر نبود. من امروز شجاعتم را از نادر دارم.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه ۱۷۴، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
شب عاشورا اصحاب و اهل بیتش را جمع میکند، از آنها تشکر میکند و میفرماید: دشمن با شما کاری ندارد. اگر بخواهید بروید مانع شما نمیشود. من هم از نظر شخصی، بیعت خودم را از شما برداشتم. هر کس میخواهد برود آزاد است. این استغناء از کسانی است که درباره آنها فرمود: بهتر از اصحابم سراغ ندارم!
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۷۳،
برداشت آزاد [اینجا]استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکهعزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۴:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
این مقدار استغناء در دنیا نظیر ندارد. روزی که میخواهد از مکه به کربلا حرکت کند، ذرّهای قیام خودش را مشروط نمیکند. میفرماید: من فردا صبح حرکت میکنم هر کس آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند که من رفتم. فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى! همین استغنا بود که قیامهای مردمی را بهوجود آورد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۷۲،
برداشت آزاد [اینجا]عزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۴:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی
کوفه بعد از جنگهای صدر اسلام، به دستور عمربنخطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد. از کوفیها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت. اما امویها شخصیت اسلامی را در میان مسلمین کشتند. با اینکه هجده هزار نفر با امام حسین بیعت کردند و دوازده هزار نامه نوشتند، اما به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون ترسیدند. بیشک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب(ع) بودند. همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب سر قبر امام حسین رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند: ما منتقم خون حسینیم!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد سوم، صفحه ۱۷۰، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
گر تو ببینی نشناسیش باز
یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای قدیم ما هرگز جدا نمیشد، عروسی قاسم داماد! بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری میگوید ملا حسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است.
بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشناسیش باز
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۲۸، برداشت آزاد [
اینجا]
آنچه تاریخ کربلا را حفظ کردتحریف واقعه با روضة الشهداءتفاوت قرآن با رسالههای عملیه
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
جناب ام البنين، چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشتهاند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه میكند زنی برای من انتخاب كن كه ولدتها الفُحوله؛ از شجاعزادگان باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ میخواهم از او فرزند شجاع بهدنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه امام گفته باشد هدف من چيست. اما آنها كه به روشنبينی علی معترف و مؤمناند، میگويند امام آخر كار را پيشبينی میكرد. عقيل، ام البنين را انتخاب میكند. از این زن چهار پسر به دنیا میآید كه ارشدشان وجود مقدّس ابا الفضل العباس است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [
اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [
اینجا]
ابصارالعین فی انصارالحسین، شیخ محمد سماوی، صفحه ۵۶، برداشت آزاد [
اینجا]
هرچه مادر هست قربان چنین نامادری
جای زهرا، بعد زهرا، مثل زهرا مادری
اخزم طایینقش مادر باسواد در تربیت فرزند
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
در آن وقت مرثيهگوها مثل مرثيهگوهای حالا نبودند. «كميت» مرثيهگو بود «دِعبِل خُزاعی» مرثيهگو بود. همان دعبل خزائی كه گفت: پنجاه سال است كه من دار خودم را به دوش كشيدهام. او طوری مرثيه میگفت كه تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل میکرد. کمیت یک قصیده که میگفت دنیا را متزلزل میکرد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، چاپ صدرا، جلد ۱، صفحه ۲۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
گفت: فدايت شوم من همانم كه نگذاشتم تو بازگردى و كار را بر تو تنگ گرفتم ولى گمان نمىکردم مردم به اين حدّ برسانند. مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى!
سیدبن طاووس، لهوف، صفحه ۱۰۳، برداشت آزاد [
اینجا] [
اینجا]
يحسبون أنّهم يحسنون صنعا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۹ ب.ظ توسط اشرفی
جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از امام حسين مسموم و شهيد شد. سن اين طفل را هم ده سال نوشتهاند. يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته، او تازه به دنيا آمده و شايد بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چيزی يادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر بود. ابا عبدالله به عمۀ اين طفل، یعنی خواهر بزرگوارش زينب سپرده بود كه مراقب اين بچهها باشند. اين پسر بچهها مرتب تلاش میكردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند نمیدانم در آن لحظات آخر كه امام در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام الله عليها دويد او را بگيرد، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت والله لا افارق عمی. اين طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع كرد به صحبت كردن با عمو، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی به اباعبدالله بزند. اين بچه شروع كرد به بدگويی كردن که تو آمده ای عموی مرا بكشی؟ نمیگذارم. او كه شمشيرش را بلند كرد، اين طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتيجه دستش به پوست آويخته شد. فرياد زد يا عماه! عمو جان!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه311، برداشت آزاد
در عرف عزاداریِ ماه محرم شیعیان ایران، شب پنجم محرم، به شب عبدالله معروف است.[
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۸ ب.ظ توسط اشرفی
در كربلا ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكی از آنها تاريخ مینو يسد و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه جوانی كه پدرش در معركه شهيد شده بود فرزند مسلم بن عوسجه یا حرث بن جناده بوده است نه عبدالله بن عمیر. آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به ميدان فرمود نه، به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود چون پدرش كشته شده همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است شايد او راضی نباشد. عرض كرد اصلاً اين شمشير را مادرم به كمرم بسته و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو. شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا امام به او اجازه داد وقتی اين بچه به میدان آمد بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفی میكردند فرياد زد: اميری حسين و نعم الامير، سرور فؤاد البشير النذير!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه309برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۶ ب.ظ توسط اشرفی
سه نفر هستند كه با زن و بچه آمدهاند خدمت اباعبدالله بعد هم زن و بچههايشان رفتند در حرم امام و با آنها بودند. یكی مسلم بن عوسجه دیگر جناده بن حرث الانصاری و دیگری عبدالله بن عمير كلبی است. درباره عبدالله بن عمير نوشتهاند كه اين مرد در خارج كوفه بود وقتی اطلاع پيدا لشكر فراهم میكنند برای اينكه بروند به جنگ اباعبدالله. آمد به همسرش گفت من هم می خواهم بروم در رکاب امام، همسرش گفت به شرط این که مرا با خودت ببری. زن را كه با خودش برد، مادرش را هم برد. كسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و پنجههای دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش او را از بين برد. در همان حال آمد خدمت امام در حالی كه رجز میخواند به مادرش گفت مادر! آيا خوب عمل كردم؟ گفت نه، من تا تو را كشته نبينم از تو راضی نمیشوم. زنش به دامن عبدالله بن عمير آويخت. مادر گفت مبادا اينجا به حرف زنت گوش بدهی. اين مرد میرود تا شهيد میشود. بعد سر او را میبرند و میاندازند به طرف خيام حرم. اين مادر سر پسر خود را میگيرد و به سينه میچسباند، میبوسد و میگويد ما چيزی را كه در راه خدا داديم پس نمیگيريم، همان سر را پرت میكند به سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمهای را بر میدارد و حمله می کند و می خواند انا عجوز سيدی ضعيفه، خاويه باليه نحيفه/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه307 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی آن ترک رومی از روی اسب افتاد، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالين او. اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است. در حالی كه اين غلام در حال بیهوشی بود، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خون ها را از صورتش، از جلوی چشمانش پاك كردند. و در اين بين كه حال آمد نگاهی به اباعبدالله كرد و تبسمی نمود. اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر، درباره كس ديگری تاريخ چنين چيزی را ننوشته است،«و وضع خده علی خده» امام صورتش را بر صورت او گذاشت. او هم تبسم كرد، ثم صار الی ربه.
گر طبيبانه بيايی به سر بالينم، به دو عالم ندهم لذت بيماری را
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی
كسانی كه اباعبدالله خود را به بالين آنها رسانده است عدۀ معدودی هستند. اسم يكی از آنها جون است كه میگويند آزاد شدۀ جناب ابیذر غفاری است. اين شخص سياه است و ظاهرأ بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است. يعنی حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است. در روز عاشورا همين جون سياه میآيد خدمت اباعبدالله میگويد به من هم اجازه جنگ بدهيد حضرت میفرمايد نه، برای تو الان وقت اين است كه بروی بعد از اين در دنيا آقا باشی، اين همه خدمت كه به خانواده ما كردهای بس است ما از تو راضی هستيم. او باز التماس میكند، حضرت امتناع میكند. بعد اين مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد و بعد گفت من كجا و چنين سعادتی كجا، من با اين رنگ سياه شايسته چنين مقامی نيستم. فرمود به خاطر اين نيست، برو. میرود و رجز میخواند، كشته میشود. اباعبدالله رفت به بالين اين مرد و برایش دعا کرد. اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست، روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
صبح عاشورا، اول كسی كه دويد به طرف خيمهها تا ببيند اوضاع از چه قرار است، شمر بن ذی الجوشن بود. وقتی ديد خيمهها را جمع كردهاند و خندقی هم كندهاند و خار جمع كرده و آتش زدهاند. خيلی ناراحت شد كه از پشت نمیشود حمله كرد. شروع كرد به فحاشی! يكی از اصحاب گفت آقا! اجازه بدهيد همين جا با يك تير حرامش كنم؛ فرمود: نه! ما هرگز شروع به جنگ نمیكنيم
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۰۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی
حکما و عرفا گفته اند: عشق اگر منجر به وصال شود تبديل به بيزاری و معشوق تبديل به منفور میشود. گفتهاند انسان، عاشق چيزی است كه آن را ندارد. همينكه به آن رسيد، حرارت عشق سرد میشود و به دنبال معشوقی ديگر میرود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۹۱، برداشت آزاد
من: وصال مدفن عشق مجازی است اما انسان به دنبال عشق حقیقی است که هیچگاه به آن نمیرسد.
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتدیدار مینمایی و پرهیز میکنی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی
جناب ام البنين چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشتهاند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه میكند زنی برای من انتخاب كن كه ولدتها الفحوله؛ از شجاعان زاده شده باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ میخواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه علی (ع) گفته باشد هدف و منظور من چيست. اما آنها كه به روشنبينی علی معترف و مؤمناند، میگويند علی آن آخر كار را پيشبينی میكرد. عقيل، ام البنين را انتخاب میكند. یکی از جدات، یعنی مادربزرگهای ام البنین هم اسمش ام البنین بوده است. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است از اين زن به دنيا میآيند. وقتی كه نوبت به بنیهاشم رسيد اباالفضل كه برادر ارشد بود، به برادرانش گفت برادرانم من دلم میخواهد شما قبل از من به ميدان برويد چون میخواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم. هر سه نفر شهيد شدند، بعد اباالفضل قيام كرد. ام البنين كه آن وقت در كربلا نبود در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن علی عليه السلام شهيد شدند. برای اين پسرها ندبه و گريه میكرد. گاهی سر راه عراق و گاهی در بقيع مینشست و ندبههای جانسوزی میكرد. زنها هم دور او جمع میشدند. مروان حكم كه حاكم مدينه بود با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا که میآمد، میايستاد و گریه میکرد. این زن بزرگوار در اشعارش میگفت:
لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ/ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ
كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ/ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
گاهی وقتها افرادی در موقعيتهايی جانبازی میكنند كه يك دنيا ارزش دارد. اين مرد از دو چشم نابينا بود. يك چشمش را در جمل و چشم ديگرش را در صفين از دست داده بود. چون اعمی بود قهرا در جهاد هم شركت نمیكرد و غالبا عبادت می کرد. آن روز هم در مسجد كوفه بود. اين مرد وقتی شنید که ابن زیاد میگوید:
« الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اظْهَرَ الْحَقَّ وَ اهْلَهُ وَ نَصَرَ امیرَالْمُؤْمِنینَ وَ اشْیاعَهُ وَ قَتَلَ الْکذّابَ بْنَ الْکذّابِ »
میخواست مردم را بفريبد، و از آنها الهی شكر بگیرد و شايد صدها الهی شكر هم گفتند. عبدالله بن عفیف از جا حركت كرد و گفت كذاب توئی و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن بطوری كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند.
مرتضی مطهری، حماسۀ حسینی، جلد اول، صفحه ۳۶۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی
جبرگرايی منطق ابن زياد است كه وقتی مواجه میشود با زينب سلام الله عليها، فورا مسئله خدا را مطرح میكند كه الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم شكر خدا را كه شما را رسوا کرد و کشت. در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامی شكست بخورد، ديگر رسوا شده و قضيه تمام شده است. زينب گفت« الحمد لله الذی اكرمنا بنبيه» رسوايی بايد از پسر مرجانه باشد. اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه خواست حضرت را به قتل برساند مردی كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود. ايستاد و گفت امير! هيچ توجه داری كه با يك زن داری حرف میزنی؟ زنی كه چندين داغ ديده است؟ با يك زن برادرها كشته، عزيزان از دست رفته داری سخن میگويی؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه362 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
ابن زیاد فرعون وار صدا زد من انت؟ تو كی هستی؟ فرمود «انا علی بن الحسين» گفت اليس قد قتل الله علی بن الحسين؟ مگر علی بن حسين را خدا در كربلا نكشت؟ حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند. فرمود من برادری داشتم نام او هم علی بود و مردم در كربلا او را كشتند. گفت خير، خدا كشت. بعد گفت علی و علی يعنی چه؟ پدر تو اسم همه بچههايش را گذاشته بود علی، اسم تو را هم گذاشته علی، اسم ديگری نبود كه بگذارد؟ گفت پدر من به پدرش ارادت داشت، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد. ابن زياد وقتی ديد يك اسير اين چنين حرف میزند گفت و لك جراه لجوابی شما هنوز جان داريد، هنوز نفس داريد، هنوز در مقابل من حرف میزنيد، خواست آن حضرت را شهید کند که زینب سلام الله علیها مانع شد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه364 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی
هر قدرتی نياز به يك پشتوانۀ فكری و فلسفی و عقيدتی دارد. يعنی يك نظام اعتقادی لازم دارد تا تكيهگاه نظام اقتصادی و سياسی و وضع موجود آن باشد. میخواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد، يك ايسم داشته باشد، يا به صورت مذهب باشد. البته در ميان مردم مذهبی، باید آن فکر، رنگ و صورت مذهبی داشته باشد. چرا از شریح قاضی استمداد میکنند؟ تا به فکر مردم رنگ بدهند. در کربلا این برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. البته رؤسا به تعبیر فرزدق جوالشان از رشوه پر شده بود ولی تودۀ مردم که این حرفها سرشان نمیشد. فکر تودۀ مردم را اغوا میکردند. یزید در اثر شراب خواری کلهاش داغ میشد، افسارش پاره میشد و باطنش را بروز میداد میگفت: مستی و راستی! در حال مستی حرف راستش را میزد كه هيچ چيز را قبول ندارم. مستی رسوايش میكرد و الا خود او هم از اين برنامه استفاده میكرد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۵۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
مثل امشب كه شب دوازدهم است، يكسره از كربلا تا نجف! كه تقريبا دوازده فرسخ است. ترتيب كار را اين چنين داده بودند كه روز دوازدهم اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند. اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلاً خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلاً برده بودند. تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته در حالی كه اسراء را وارد كوفه میكردند دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آن ها كه با يكديگر بيايند. وضع عجيبی است غير قابل توصيف. دم دروازه كوفه دختر علی، دختر فاطمه، تجلی میكند اين زن با شخصيت خطابهای میخواند راويان چنين نقل كردهاند كه در يك موقع خاصی، زينب موقعيت را تشخيص داد و قد اومات الی الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس، و سكنت الاجراس يعنی در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل میزدند صدايش به جايی نمیرسيد، گويی نفسها در سينه حبس شد و صدای زنگ ها و هياهوها خاموش گشت، مركبها هم ايستادند. آدمها كه میايستادند قهرا مركبها هم میايستادند. خطبهای خواند. راوی گفت و لم ار والله خفره قط انطق منها اين «خفره» خيلی ارزش دارد خفره يعنی زن باحيا. اين زن نيامد مثل يك زن بیحيا حرف بزند. زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد. در عين حال دشمن میگويد ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود. شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود. در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زيادی خوانده بود، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علی عليه السلام ضرب المثل بود. راوی گفت: گويی سخن علی از دهان زينب میريزد، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب میريزد. وقتی حرفهای زينب كه ده دوازده سطر بيشتر نيست تمام شد میگويد مردم را ديدم كه همه انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزيدند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه۳۳۵، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط اشرفی
عصر روز يازدهم اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايی، شتر يا قاطر يا هر دو كه پالانهای چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسرا پارچهای روی پالانها نگذارند برای اينكه زجر بكشند. بعد اهل بيت تقاضایی كردند:
قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسين
گفتند: شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا میبريد، از قتلگاه حسين عبور بدهيد؛ میخواهيم برای آخرين بار با عزيزان خود خداحافظی كرده باشيم.
در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند، ديگران روی مركب آزاد بودند. وقتی كه به قتلگاه رسيدند همه بیاختيار خودشان را از روی مركبها به روی زمين انداختند. زينب سلام الله عليها خودش را میرسانَد به بدن مقدس اباعبدالله، آن را به يك وضعی میبيند كه تا آن وقت نديده بود. بدنی میبيند بیسر و بیلباس؛ با اين بدن معاشقه میكند و سخن میگويد:
بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی
آنچنان دلسوز ناله كرد كه: فابکت والله کل عدو و صدیق! كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه درآمدند. مجلس عزای حسین را برای اوّلین بار زینب ساخت ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست پرستاری زين العابدين به عهده اوست. نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع آنچنان ناراحت است كأنّه میخواهد قالب تهی كند، فورأ بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زين العابدين، يابن اخی! پسر برادر! چرا تو را در حالی میبينم كه میخواهد روح از بدنت پرواز كند؟ فرمود: عمّه جان! چطور میتوانم بدنهای عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم؟ زينب در همين شرايط شروع میكند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين!
ام ايمن زن بسيار مجللهای است كه ظاهراً كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است. كسی است كه از پيغمبر حديث روايت میكند. اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود. روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود، زينب يك روز در اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش، يا ابا! من حديثی اينچنين از ام ايمن شنيدهام میخواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟ همه را عرض كرد؛ پدرش تأييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن؛ همين طور است. زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت میكند. در اين حديث آمده است اين قضيّه فلسفهای دارد مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت. پسر برادر! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين (ع) همينجا كه اكنون جسد او را میبينی، بدون اينكه كفنی داشته باشد دفن میشود و همين جا قبر حسين (ع) مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواهكـه زيارتگه رندان جهان خواهد شدآينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود، زينب برای امام زين العابدين روايت میكند. بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريانش برای دفن اجساد افراد خود ماند ولی بدن اصحاب اباعبدالله همانطور ماند و اسرا را حركت دادند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۳۳، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ق.ظ توسط اشرفی
حربن يزيد رياحی آدم كوچكی نبود. بعد از عمر سعد شخصيت دوم لشكر بود. اولين كسی بود كه با هزار سوار مأمور اين كار شده بود. حالا حسين از دل او طلوع كرده است. مثل آتشی كه در دل سماور وجود دارد، آن را به جوش میرود و در نتيجه بخار فشار میآورد و سماور را تكان میدهد و میلرزاند، آن آتشی كه حسين بن علی از حقيقت، در دل اين مرد روشن كرده بود، در مقابل جدارهايی كه در وجودش بود، به او فشار آورده و میگويد برو به سوی حسين بن علی. او هم مثل ما و شما دنيا می خواست، پول و مقام و سلامت میخواست، عافيت می خواست از طرف ديگر آن افكار مادی كه در هر انسانی وجود دارد، او را وسوسه میكند: اگر بروم ، ساعتی بعد كشته خواهم شد، ديگر زن و فرزندان خود را نخواهم ديد، تمام ثروتم از دستم میرود، بچه هايم بیسرپرست میمانند، اينها مانع كشيده شدن او به سوی امام میشود. اين دو نيروی مخالف به او فشار میآورد . يك وقتی نگاه میكنند میبينند حر دارد میلرزد . كسی از او پرسيد چرا میلرزی؟ تو كه مرد شجاعی بودی . خيال كرد لرزشش از ترس او از ميدان جنگ است ! گفت : نه ، تو نمیدانی من دچار چه عذاب وجدانی هستم . خودم را در ميان بهشت وجهنم مخير میبينم . نمید انم بهشت نسيه را بگيريم يا دنبال همين دنيای نقد بروم كه عاقبتش جهنم است . مدتی در حال كشمكش و مبارزه با خود بود ، ولی بالاخره اين مرد شريف و به تعبير امام حسين ( ع ) حر و آزاده تصميم خود را گرفت . برای اينكه دشمن مانعش نشود آرام آرام خود را كنار كشيد ، بعد يكمرتبه به اسب خود شلاق زد و به سوی خيام حسينی رفت . ولی برای اينكه خيال نكنند او به قصد حمله آمده است علامت امان نشان داد . نوشتهاند : قلب ترسه ، يعنی سپر خودش را واژگونه كرد به علامت اينكه من به جنگ نيامدهام ، امان میخواهم . اول كسی كه با او مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود ، چون حضرت در بيرون خيام حرم ايستاده بود . سلام كرد : السلام عليك يا اباعبدالله ! عرض كرد آقا من گنهكارم ، رو سياه هستم ، من همان گنهكار و مجرمی هستم اول كسی هستم كه راه را بر شما گرفتم . اللهم انی ارعبت قلوب اوليائك خدايا ! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم ، آنها را ترساندم . اهل بيت حسين بن علی عليه السلام وقتی او را در بين راه ديدند ، اول باری بود كه چشمشان به دشمن افتاد . وقتی هزار نفر مسلح را ببينند كه جلويشان ايستادهاند ، قهرأ حالت رعب و ترس پيدا میكنند آقا من تائبم و میخواهم گناه خود را جبران بكنم . لكه سياهی كه برای خود به وجود آوردهام ، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمیشود . آمدهام كه با اجازه شما توبه كنم . توبه من پذيرفته است يا نه ؟ امام حسين عليه السلام است ، هيچ چيز را برای خود نمیخواهد . با اينكه میداند حر چه توبه بكند و چه نكند . در وضع فعلی او موثر نيست ولی او حر را برای خود نمیخواهد ، برای خدا میخواهد . در جواب او فرمود : البته توبۀ تو پذيرفته است . چرا پذيرفته نباشد ؟ مگر باب رحمت الهی به روی يك انسان تائب بسته میشود ؟ گفت حالا اجازه بدهيد من بروم خودم را فدای شما كنم و خونم را در راه شما بريزم . امام فرمود : ای حر ! تو ميهمان ما هستی ، پياده شو ! كمی بنشين تا از تو پذيرايی كنيم . من نمیدانم امام با چه میخواست پذيرايی كند ولی حر از امام اجازه خواست كه پائين نيايد . هر چه آقا اصرار كردند ، پائين نيامد . بعضی از ارباب سير رمز مطلب را اينطور كشف كردهاند كه حر مايل بود خدمت امام بنشيند ولی يك نگرانی او را ناراحت میكرد و آن اينكه میترسيد در مدتی كه خدمت امام نشسته است ، يكی از اطفال اباعبدالله عليه السلام او را ببيند و بگويد اين همان كسی است كه روز اول ، راه را بر ما بست ، و او شرمنده شود . امام فرمود حال كه اصرار داری مانع نمیشوم ، برو . اين مرد رشيد در مقابل مردم میايستد ، با آنها صحبت میكند . چون خودش كوفی است با مردم كوفه موضوع دعوت را مطرح میكند ، میگويد : مردم ! اتفاقا من خودم جزء كسانی كه نامه نوشته بودند ، نيستم ولی شما و سران شما كه اينجا هستند ، همه ، كسانی هستيد كه به اين مرد نامه نوشتيد ، او را به خانه خود دعوت كرديد ، به او وعده ياری داديد . روی چه اصلی ، روی چه قانونی ، روی چه مذهب و دينی ، اكنون با مهمان خودتان چنين رفتار میكنيد ! مردم كوفه ! شما خجالت نمیكشيد ؟ ! اين فرات مثل شكم ماهی برق میزند . آبی را كه بر همه موجودات حلال است شما بر فرزند پيغمبر خود بستهايد ؟ ! اين مرد میجنگد تا شهيد میشود . اباعبدالله فورأ خود را به بالين اين مرد بزرگوار رساند . برايش غزل خواند : « و نعم الحر حر بنیرياح » اين حر رياحی چه حر خوبی است . مادرش عجب اسم خوبی برايش انتخاب كرده است . روز اول گفت حر ، آزاد مرد . راستی كه تو آزاد مرد بودی/مقتل مقرم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی
روز عاشورا می شود، ابوالفضل جلو میآيد، عرض میكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد، اين سينۀ من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمیآورم ، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم. فرمود برادرم حال كه میخواهی بروی، برو بلكه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری. لقب "سقا"، آبآور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب های پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال اباعبدالله آب بياورد. اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند، ولی در اين خلال توانستند يكی دو بار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند، حتی غسل كردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانيت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداكاری است! يكتنه خودش را به جمعيت میزند. مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشتهاند). اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب میكند و به دوش میگيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب میبرد، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ، گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد، آبها را روی آب ريخت. كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟ اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه مخاطب، خودش بود نه ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نیاشامید.
يا نفس من بعد الحسين هونی/ فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون/ و تشربين بارد المعين
والله ما هذا فعال دينی/ و لا فعال صادقاليقين
قبلا از راه مستقيم آمده بود. در برگشت مسيرش را عوض كرد. از داخل نخلستان آمد. تا به سلامت آب را به خیمه برساند. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. از این رجز فهمیدند دست راستش قطع شده است:
والله ان قطعتعوا یمینی/انی احامی ابدأ عن دینی
و عن امام صادق الیقینی/نجل النبی الطاهرالامین
طولی نكشيد كه رجز عوض شد:
يا نفس لا تخشی من الكفار/ و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار/ قد قطعوا ببغيهم يساری
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فروسيتی كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد، چون خيلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمرد بزرگ می شود. اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرايی میكرد نوشتهاند نوحه سرايی اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس می آمد گریه میكرد، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود. در نوحهسرايی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی ارشد فرزندانش بود. اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خود اين جور می خواند:
يا من رای العباس كر/علی جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر/ كل ليث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصيب/براسه مقطوع يد
ويلی علی شبلی اما/ل براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فی يديك/لمادنی منه احد [منتهی الامال] [مفاتیح]
ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی، ای كسی كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، برای من قضيهای نقل كردهاند، نمیدانم راست است يا دروغ؟ گفتهاند در وقتی كه دستهای بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد، ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم میدانم، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن بريده شده بود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه60 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۷ ق.ظ توسط اشرفی
حُر، تا اذان ظهر با امام همراهی کرد. ظهر که شد، امام به حجاج بن مسرور فرمود اذان بگو تا نماز بخوانیم. آنگاه عبا و قبا و نعلین پوشید و فرمود مردم! من خودم نیامدم. شما دعوتم کردید. حالا هم اگر بر همان عهدید، بمانم و الّا برگردم همان جایی که بودم. همه ساکت ماندند و کسی کلمهای حرف نزد.
ارشاد شیخ مفید، جلد ۲، صفحه ۷۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
عكسهايی از علی (ع) منتشر میشود كه شمشيری مانند زبان مار در دست اوست و بازوها و قيافهای برای ايشان درست میكنند و نقاشی میكنند كه معلوم نيست از كجا به دست آوردهاند. اصلا عكس و مجسمه علی (ع) و پيغمبر (ص) قطعأ در دنيا نبوده است. میگویند در فلان موضعی که در پاریس است پیدا شد. برای مبارزه با انسان پرستی، خود مسلمان ها چنین کاری نکردند. عکس علی کجا بود که کسی بردارد؟ نقاشی علی کجا بود که کسی بردارد؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۹۷ الکترونیکی و صفحه ۱۱۱ چاپی، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی
ملاحسین کاشفی نویسندهی کتاب روضة الشهدا است. ملاحسين مرد ملا و با سوادی بوده که میگویند کلیله دمنه را خراب کرده است. اين بی انصاف در واقعهی عاشورا اسم هايی را ذكر میكند که همه جعلی است. روضة الشهدا اولين كتابی است كه به زبان فارسی نوشته شد. لذا مرثيه خوانها كه اغلب بیسواد بودند و به كتابهای عربی مراجعه نمیكردند همين كتاب را میگرفتند و در مجالس از روی آن میخواندند. از پانصد سال پیش تا حالا مجالس عزاداری امام حسين(ع) را روضهخوانی میگویيم. روضه خوانی يعنی خواندن كتاب روضة الشهدا! یعنی خواندن همان كتاب دروغ!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۵۴، برداشت آزاد [
اینجا]
حضرت رقیه سیارهای جدیدشیخ جعفر شوشتری
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
يكی از
اهل منبر روضۀ ليلا را میخواند گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش
را پريشان كرد، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته
نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد. يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد!
اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز « نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا، لازرعن طريق التفت
ريحانا» من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم. اين شعر مال مجنون
عامری است برای ليلی، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا میخوانده.
تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود،
آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها كه نمیفهمند كه اين داستان
را اين شخص از خودش جعل كرده است، بلكه میگويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بیشعور
بودهاند/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه26 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
مثنوی
می گويد از محبت تلخ ها شیرین شود ديگران آمدند گفتند از محبت مار موری می شود. از
محبت سقف ديوار می شود. از محبت خربزه هندوانه میشود. البته اينها نبايد گفته شود
ولی اين تحريف ها به حيات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند. حادثه كربلا در تربيت ما اثر
دارد اگر دخل و تصرفی صورت بگيرد حادثه را
منحرف می كند و قطعا ضرر خواهيم كرد./حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه17
برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
خصیصۀ يهوديان كه تحريف است در قرآن به صورت يك خصیصۀ نژادی شناخته شده است. اينها با موسی میرفتند و سخن خدا را میشنيدند اما وقتی بر میگشتند آن را زير و رو می كردند «يحرفونه من بعد ما عقلوه» خوب هم میفهميدند اما تحريف می كردند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
یكمرتبه آن عرب سوسمارخورِ شير شترخور، عرب غارتگری كه دخترش را زنده زنده به خاك میكرد، اين احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از پرستش غير خدا نجات بدهم، و هيچ اهميّت نمیداد كه اعتراف كند در گذشته چطور بوده است، و حتی افتخار میكرد كه بگويد من در گذشته پَست بودم، آنطور فكر میكردم، هيچ سابقۀ درخشان ملّی ندارم، ولی امروز اينطور فكر میكنم، از شما عالیتر فكر میكنم. اين را میگويند، شخصيّت!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد [
اینجا]
تجلیل از مرحوم آخوند خراسانیاول ابلیسی مرا استاد بودلغزش جوانمردانشاگرد نمانید
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط اشرفی
روح كوچك به دنبال خواهشهای تن میرود. به دنبال لقمه برای بدن میرود. آسايش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی كه زير سم اسب ها لگدمال میشود، جريمۀ يك روحيه بزرگ را میدهد.
و اذا کانت النفوس کبارا، تعبت فی مرادها الاجسام
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴۲، برداشت آزاد [
اینجا]
به خدا قاتل من دیده بینای من استجسم و روح در کلام امام صادق(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی
موسولینی گفته است انسان بايد آهن داشته باشد تا نان داشته باشد، يعنی اگر میخواهی نان داشته باشی زور داشته باش! ولی اقبال می گويد اين حرف درست نيست، اگر میخواهی نان داشته باشی آهن باش! يعنی شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت آهن باشد. چرا به زور متوسل میشوی ؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۵، برداشت آزاد
دلایل قوی باید و معنویهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
باور نكنيد اباعبدالله گفته باشد اسقونی شربة من الماء؛ من كه اين جمله را در جایی نديدم. حسين(ع) اهل اينجور درخواستها نبود. بلکه او در مقابل لشکر دشمن میایستد و فریاد میزند: الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة! روز عاشورا هم که به زمین افتاد خواهش و تمنا نکرد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۵۶،
برداشت آزاد [اینجا]استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکهآیا حضرت زینب سر مبارک را به چوبه محمل زد؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
مقايسهای ميان حسین بن علی و عیسی مسیح كردهاند كه عمل مسيحیها بر عمل مسلمين شيعه ترجيح دارد، زيرا آنها شهادت را برای عيسی مسيح موفقيت میدانند و جشن میگيرند اما مسلمين شهادت را شكست میدانند و عزا میگیرند. شهادت حسین بن علی از دیدگاه فردی یک موفقیت بود. اما از جنبه اجتماعی مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامی بود، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر چنين كاری را مرتكب نشوند. این همان آخی است كه يك ملت میگويد.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه۲۲، انتشارات صدرا، برداشت آزاد
مرحوم حداد در ماه محرمجشن مولوی در عزای امام حسینچرا به زبان عربی نماز بخوانیم؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
داستان طفلان مسلم فقط يك داستان جنايی است. كه دو تا طفل نابالغ بيگناهِ پدر كشتۀ غريب، در يك شهر به دست يك آدم جانی می افتند. اين ها هم حرفی نداشتند؛ چون بچههايی در سنين ده دوازده ساله يا كمتر بودهاند. یک طرف جنايت و طرف دیگر رثاء و مصيبت و مظلوميت است. اما داستان كربلا يك داستان دو صفحهای است که یک صفحۀ آن جنایتِ جانیان و صفحۀ دیگرش قهرمان بودن حسین بن علی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
رثای
يك آدم نفلۀ بيچارۀ بیدست و پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد. در رثای قهرمان
بگرييد تا احساسات قهرمانی پيدا كنيد/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد1 صفحه127 برداشت
آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی
اربعين كه میرسد، همه اين روضه را میخوانند كه اسرا از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند. در صورتی كه به جز در كتاب لهوف[
اینجا] و [
اینجا] كه آن هم نويسندهاش سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده است در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست ولی مگر میشود اين قضايا را از مردم گرفت؟ جابر اولين زائر امام حسين عليه السلام بود و اربعين هم جز موضوع زيارت قبر امام هيچ چيز ديگری ندارد. موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست اصلا راه شام از كربلا نيست راه شام به مدينه از همان شام جدا میشود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۰، برداشت آزاد [
اینجا]
اهلبیت از شام به مدینهروایتی ضعیف در کتابی معتبر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
لذا وقتی كه صفحه سياه این تاریخ را مطالعه میکنیم فقط جنایت و رثاء بشریت را میبینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگری نیست که بگوییم. باید بگوییم:
زان تشنگان هنوز به عیّوق می رسد/ فریاد العطش ز بیابان کربلا
اما آیا تاریخچۀ عاشورا فقط همین یک صفحه است؟ آیا فقط رثاء است؟ فقط مصیبت است و چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد نیست، شمر نيست. در آنجا قهرمان حسين است.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۳، برداشت آزاد [
اینجا]
در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند. «كميت» مرثيه گو بود «دعبل خزائی» مرثيه گو بود. همان دعبل خزائی كه گفت پنجاه سال است كه من دار خودم را بهدوش كشيدهام. او طوری مرثيه میگفت كه تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل میکرد. او که محتشم نبود شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانستهاند. کمیت که این جور نبوده یک قصیده که میگفت دنیا را متزلزل میکرد ولی با تاریخچه حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد [اینجا]
اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست. مگر محتشم کاشانی هم يكی از اركان مذهب است؟! بايد اين شعارهای مفت...
[متاسفانه بقيه بيانات آن شهيد بزرگوار در نوار ضبط نشده است]
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد [اینجا]
برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله به تناسب زمان، فقط جنبه های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه های تاثرآميز، رقتآور و گريهآور آن است. برداشت عمان سامانی يا صفی عليشاه از اين نهضت برداشتهای عرفانی است. همۀ اين برداشتها درست است ولی به عنوان يكی از جنبهها!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۲۹۳، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی