نکات

روایت ضریح حضرت معصومه

در ضریح جدیدی که برای حضرت معصومه سلام الله علیها ساخته‌اند، روایتی از پیغمبر انتخاب کرده‌اند که چهل نفر راوی دارد، نام همه آن‌ها فاطمه است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۲۹، برداشت آزاد [اینجا]
اقبل ارضا سار فیها جمالها
+نوشته شده در پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

زنار فرنگی

هیچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی‌اعتنا نیست. شما هندی‌ها و ژاپنی‌ها و اعراب را ببینید؛ دانشمندان‌ درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند. می‌خواهد به‌ همه مردم دنیا بگوید که من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم و در مقابل‌ علم و صنعت تعصب ندارم که علم و صنعت مربوط به کشور خاصی نیست. در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم اما در مورد شعارهای ملی، هر کسی به شعارهای خودش پایبند است. من چرا باید شعار یک ملت دیگر را بپذیرم ؟ ولی ما اگر فرنگی یک زنار ببندد، ما دو تا زنار می‌بندیم‌.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۶۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

اجر مصیبت برادر

مطابق معتبرترین نقل‌ها، اوّلین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب‌ علی اکبر و آخرین نفر جناب ابوالفضل العباس بود. جناب ابوالفضل سه برادر کوچکتر از خود را مخصوصا قبل از خودش به میدان فرستاد. گفت بروید برادران؛ من می‌خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. یعنی ایشان وقتی شهید شدند که از اصحاب و اهل بیت کسی جز سید الشهداء نمانده بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

زیارت سرمغنیۀ متوکل

روزی متوکل سراغ‌ سرمغنیۀ خود را گرفت، گفتند: مسافرت رفته است. بعد از مدتی برگشت، متوکل از او پرسید: کجا رفته بودی؟ جواب داد: زیارت مکه؛ متوکل گفت: الان که وقت زیارت مکه نیست‌؛ نه ماه ذی‌الحجه است که وقت حج باشد، نه ماه رجب است که وقت‌ عمره باشد. بالاخره معلوم شد این زن زیارت حسین‌(ع) رفته بود. متوکل فهمید نام حسین(ع) را نمی‌شود فراموشاند.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۶، برداشت آزاد [اینجا]
توبه گالیله
منتصر عبّاسی پدرش متوکّل را کشت
دفاع ابن سکیت از خاندان علی(ع)
+نوشته شده در شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵ ق.ظ توسط اشرفی  

عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ... (انعام ۶۵)
چه عذابی؟ سنگ از آسمان بیاید؟ نه؛ اهلبیت علیهم السلام تفسیر کرده‌اند: عذاب بالای سر، یعنی شما از مافوق‌ عذاب می‌بینید؛ عذاب زیر پا، یعنی از طبقه مادون عذاب‌ می‌بینید.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۴۴، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۷:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

شجاعت سرباز از نادر بود

نادر در یکی از جنگ‌ها سربازی را دید که فوق‌العاده شجاع بود. تعجّب کرد و پرسید: آن روز که افاغنه اصفهان را غارت کردند تو کجا بودی؟ گفت: اصفهان! نادر گفت: پس شجاعتت کجا بود؟ گفت آن روز من بودم اما نادر نبود. من امروز شجاعتم را از نادر دارم.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه ۱۷۴، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

استغنای امام حسین در شب عاشورا

شب عاشورا اصحاب و اهل بیتش را جمع می‌کند، از آن‌ها تشکر می‌کند و می‌فرماید: دشمن با شما کاری ندارد. اگر بخواهید بروید مانع شما نمی‌شود. من هم از نظر شخصی، بیعت خودم را از شما برداشتم. هر کس می‌خواهد برود آزاد است. این استغناء از کسانی است که درباره آن‌ها فرمود: بهتر از اصحابم سراغ ندارم!
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۷۳، برداشت آزاد [اینجا]
استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکه
عزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۴:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکه

این مقدار استغناء در دنیا نظیر ندارد. روزی که می‌خواهد از مکه به کربلا حرکت کند، ذرّه‌ای قیام‌ خودش را مشروط نمی‌کند. می‌فرماید: من‌ فردا صبح حرکت می‌کنم هر کس آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‌ خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح‌ حرکت کند که من رفتم. فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‌! همین استغنا بود که قیام‌های مردمی را به‌وجود آورد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۷۲، برداشت آزاد [اینجا]
عزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۴:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

کوفه اموییون و توابین

کوفه بعد از جنگهای صدر اسلام، به دستور عمربن‌خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد. از کوفی‌ها و مردم عراق شجاع‌تر و سلح‌شورتر وجود نداشت. اما اموی‌ها شخصیت اسلامی را در میان مسلمین کشتند. با اینکه هجده هزار نفر با امام حسین بیعت کردند و دوازده هزار نامه نوشتند، اما به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون‌ ترسیدند. بی‌شک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب(ع) بودند. همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب سر قبر امام حسین‌ رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند: ما منتقم خون حسینیم!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد سوم، صفحه ۱۷۰، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آنچه تاریخ کربلا را حفظ کرد

اتّفاقا هیچ حادثه‌ای در تاریخ‌های دور دست به اندازه‌ حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم، قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقل‌ها با یکدیگر انطباق‌ دارد و نزدیک است.
آنچه سبب شد متن این حادثه‌ محفوظ بماند این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شد، سؤال و جواب زیاد شد، رجز زیاد خوانده شد، نامه‌های زیادی مبادله شد؛ لذا قضایای کربلا قضایای روشن و افتخار آمیز است ولی ما چهرۀ این حادثه تابناک تاریخی را مشوّه کردیم.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۱، برداشت آزاد [اینجا]
تاریخ قابل اعتماد است
بس که ببستند بر او برگ و ساز
تاریخ علم است یا هنر؟
علم تاریخ اضعف علوم است
سند کتبی واقعه کربلا
ثبت جزئیات حادثۀ کربلا
مورخین معتبر اسلامی
+نوشته شده در دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

بس که ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببینی نشناسیش باز
یکی از چیزهایی که‌ از تعزیه خوانی‌های قدیم ما هرگز جدا نمی‌شد، عروسی قاسم داماد! بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب‌های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می‌گوید ملا حسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است.
بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشناسیش باز
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۲۸، برداشت آزاد [اینجا]
آنچه تاریخ کربلا را حفظ کرد
تحریف واقعه با روضة الشهداء
تفاوت قرآن با رساله‌های عملیه
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

شجاعت ام البنین

جناب ام البنين، چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشته‌‏اند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه می‏‌كند زنی برای من‏ انتخاب كن كه ولدتها الفُحوله؛ از شجاع‌زادگان باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ می‏‌خواهم از او فرزند شجاع به‏‌دنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه امام گفته باشد هدف من چيست. اما آن‌ها كه به روشن‌بينی علی معترف و مؤمن‌اند، می‏‌گويند امام آخر كار را پيش‌بينی می‏‌كرد. عقيل، ام البنين را انتخاب می‏‌كند. از این زن چهار پسر به دنیا می‌آید كه ارشدشان وجود مقدّس ابا الفضل العباس است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [اینجا]
ابصارالعین فی انصارالحسین، شیخ محمد سماوی، صفحه ۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
هرچه مادر هست قربان چنین نامادری
جای زهرا، بعد زهرا، مثل زهرا مادری
اخزم طایی
نقش مادر باسواد در تربیت فرزند
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

کُمیت و دِعبِل خُزاعی

در آن وقت مرثيه‌گوها مثل مرثيه‌گوهای حالا نبودند. «كميت» مرثيه‏‌گو بود «دِعبِل خُزاعی» مرثيه‌گو بود. همان دعبل‏ خزائی كه گفت: پنجاه‏ سال‏ است كه من دار خودم را به دوش كشيده‏‌ام. او طوری مرثيه می‏‌گفت كه تخت‏ خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد. کمیت یک قصیده که می‌گفت دنیا را متزلزل می‌کرد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، چاپ صدرا، جلد ۱، صفحه ۲۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

حر گمان نمی‌کرد

گفت: فدايت شوم من همانم كه نگذاشتم تو بازگردى و كار را بر تو تنگ گرفتم ولى گمان نمى‏‌کردم مردم به اين حدّ برسانند. مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى!
سیدبن طاووس، لهوف، صفحه ۱۰۳، برداشت آزاد [اینجا] [اینجا]
يحسبون أنّهم يحسنون صنعا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

عبدالله بن حسن(ع)

جناب‏ قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از امام حسين مسموم و شهيد شد. سن اين طفل را هم ده سال‏ نوشته‏اند. يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته، او تازه به دنيا آمده‏ و شايد بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چيزی يادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم‏ به منزله پدر بود. ابا عبدالله به عمۀ اين طفل، یعنی خواهر بزرگوارش زينب‏ سپرده بود كه مراقب اين بچه‏ها باشند. اين پسر بچه‏ها مرتب‏ تلاش می‏كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند نمی‏دانم در آن لحظات آخر كه امام در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام‏ الله عليها دويد او را بگيرد، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت‏ والله لا افارق عمی. اين طفل آمد و آمد تا خودش را به‏ دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع كرد به صحبت كردن با عمو، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی‏ به اباعبدالله بزند. اين بچه شروع كرد به بدگويی كردن که تو آمده ‏ای عموی مرا بكشی؟ نمی‏گذارم. او كه شمشيرش را بلند كرد، اين طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتيجه دستش به پوست آويخته شد. فرياد زد يا عماه! عمو جان!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه311، برداشت آزاد
در عرف عزاداریِ ماه محرم شیعیان ایران، شب پنجم محرم، به شب عبدالله معروف است.[اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

اطفال نابالغ در محضر ابی عبدالله(ع)

در كربلا ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكی از آنها تاريخ می‏نو يسد و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه جوانی كه پدرش‏ در معركه شهيد شده بود فرزند مسلم بن عوسجه یا حرث بن جناده بوده است نه عبدالله بن عمیر. آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به‏ ميدان فرمود نه، به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود چون پدرش كشته شده همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است شايد او راضی نباشد. عرض كرد اصلاً اين شمشير را مادرم به كمرم بسته و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو. شروع كرد به خواهش‏ و التماس كردن تا امام به او اجازه داد وقتی اين بچه به میدان آمد بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفی‏ می‏كردند فرياد زد: اميری حسين و نعم الامير، سرور فؤاد البشير النذير!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه309برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

خانواده در محضر ابی عبدالله(ع)

سه نفر هستند كه با زن و بچه آمده‏اند خدمت‏ اباعبدالله بعد هم زن و بچه‏هايشان رفتند در حرم امام و با آنها بودند. یكی مسلم بن عوسجه دیگر جناده بن‏ حرث الانصاری و دیگری عبدالله بن عمير كلبی است. درباره عبدالله بن عمير نوشته‏اند كه اين مرد در خارج كوفه بود وقتی اطلاع‏ پيدا لشكر فراهم می‏كنند برای اينكه‏ بروند به جنگ اباعبدالله. آمد به همسرش گفت من هم می خواهم بروم در رکاب امام، همسرش گفت به شرط این که مرا با خودت ببری. زن را كه با خودش برد، مادرش را هم برد. كسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و پنجه‏های دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش‏ او را از بين برد. در همان حال آمد خدمت امام در حالی كه رجز می‏خواند به مادرش گفت مادر! آيا خوب عمل كردم؟ گفت نه، من تا تو را كشته نبينم از تو راضی نمی‏شوم. زنش به دامن عبدالله بن عمير آويخت. مادر گفت مبادا اينجا به حرف زنت گوش بدهی. اين مرد می‏رود تا شهيد می‏شود. بعد سر او را می‏برند و می‏اندازند به طرف خيام حرم. اين مادر سر پسر خود را می‏گيرد و به سينه می‏چسباند، می‏بوسد و می‏گويد ما چيزی را كه در راه خدا داديم پس نمی‏گيريم، همان سر را پرت می‏كند به‏ سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمه‏ای را بر می‏دارد و ‏ حمله می کند و می خواند انا عجوز سيدی ضعيفه، خاويه باليه نحيفه/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه307 برداشت آزاد 
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

صورت به صورت غلام سیاه

وقتی آن ترک رومی از روی اسب افتاد، اباعبدالله خودشان را رساندند به‏ بالين او. اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است. در حالی كه اين غلام‏ در حال بی‏هوشی بود، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خون ها را از صورتش‏، از جلوی چشمانش پاك كردند. و در اين بين كه حال آمد نگاهی به‏ اباعبدالله كرد و تبسمی نمود. اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام‏ گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر، درباره كس‏ ديگری تاريخ چنين چيزی را ننوشته است،«و وضع خده علی خده» امام صورتش را بر صورت او گذاشت. او هم تبسم‏ كرد، ثم صار الی ربه.
گر طبيبانه بيايی به سر بالينم، به دو عالم ندهم لذت بيماری را
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

امام حسین بر بالین جون

كسانی كه‏ اباعبدالله خود را به بالين آنها رسانده است عدۀ معدودی هستند. اسم يكی از آنها جون است كه می‏گويند آزاد شدۀ جناب ابیذر غفاری است. اين شخص سياه است و ظاهرأ بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است. يعنی حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است. در روز عاشورا همين جون‏ سياه می‏آيد خدمت اباعبدالله می‏گويد به من هم اجازه جنگ بدهيد حضرت‏ می‏فرمايد نه، برای تو الان وقت اين است كه بروی بعد از اين در دنيا آقا باشی، اين همه خدمت كه به خانواده ما كرده‏ای بس است ما از تو راضی هستيم. او باز التماس می‏كند، حضرت امتناع می‏كند. بعد اين مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد و بعد گفت من كجا و چنين سعادتی كجا، من با اين رنگ سياه شايسته چنين مقامی نيستم. فرمود به خاطر اين نيست، برو. می‏رود و رجز می‏خواند، كشته می‏شود. اباعبدالله رفت به بالين اين مرد و برایش دعا کرد. اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست، روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد  
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

فحاشی شمر

صبح عاشورا، اول كسی كه دويد به طرف خيمه‏‌ها تا ببيند اوضاع از چه قرار است، شمر بن ذی الجوشن بود. وقتی ديد خيمه‏‌ها را جمع كرده‌اند و خندقی هم كنده‌اند و خار جمع‏ كرده و آتش زده‏‌اند. خيلی ناراحت شد كه از پشت نمی‌شود حمله كرد. شروع‏ كرد به فحاشی! يكی از اصحاب گفت آقا! اجازه بدهيد همين جا با يك تير حرامش كنم؛ فرمود: نه! ما هرگز شروع به جنگ‏ نمی‏‌كنيم
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۰۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

وصال مدفن عشق است

حکما و عرفا گفته اند: عشق اگر منجر به وصال شود تبديل به بيزاری و معشوق تبديل‏ به منفور می‌شود. گفته‌اند‏ انسان، عاشق چيزی است كه آن را ندارد. همين‌كه به آن رسيد، حرارت عشق سرد‏ می‏‌شود و به دنبال معشوقی ديگر می‏‌رود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۹۱، برداشت آزاد
من: وصال مدفن عشق مجازی است اما انسان به دنبال عشق حقیقی است که هیچگاه به آن نمی‌رسد.
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی  

ام البنین در عزای قمر بنی هاشم

جناب ام البنين چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشته‌‏اند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه می‏‌كند زنی برای من‏ انتخاب كن كه ولدتها الفحوله؛ از شجاعان زاده شده باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ می‏‌خواهم از او فرزند شجاع به‏ دنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه علی (ع) گفته باشد هدف و منظور من چيست. اما آن‌ها كه به روشن‌بينی علی معترف و مؤمن‌اند، می‏‌گويند علی آن آخر كار را پيش‌بينی می‏‌كرد. عقيل، ام البنين را انتخاب می‏‌كند. یکی از جدات، یعنی مادربزرگ‌های ام البنین هم اسمش ام البنین بوده است. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است از اين‏ زن به دنيا می‌‏آيند. وقتی كه نوبت به بنی‏‌هاشم رسيد اباالفضل كه برادر ارشد بود، به برادرانش گفت برادرانم من دلم‏ می‏‌خواهد شما قبل از من به ميدان برويد چون می‌‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم. هر سه نفر شهيد شدند، بعد اباالفضل قيام كرد. ام البنين كه آن وقت در كربلا نبود در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن علی‏ عليه السلام شهيد شدند. برای اين پسرها ندبه و گريه می‏‌كرد. گاهی سر راه‏ عراق و گاهی در بقيع می‌‏نشست و ندبه‌‏های جانسوزی می‏‌كرد. زن‌ها هم دور او جمع می‌‏شدند. مروان حكم كه حاكم مدينه بود با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا که می‏‌آمد، می‏‌ايستاد و گریه می‌کرد. این زن بزرگوار در اشعارش می‌گفت:

لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ/ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ

كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ/ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ

حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [اینجا]

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

عبدالله بن عفيف در مسجد کوفه

گاهی وقت‌ها افرادی در موقعيت‌هايی جانبازی می‏‌كنند كه يك دنيا ارزش دارد. اين مرد از دو چشم نابينا بود. يك چشمش را در جمل و چشم ديگرش را در صفين از دست داده بود. چون اعمی بود قهرا در جهاد هم‏ شركت نمی‏‌كرد و غالبا عبادت می کرد. آن روز هم در مسجد كوفه بود. اين مرد وقتی شنید که ابن زیاد می‌گوید:
« الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اظْهَرَ الْحَقَّ وَ اهْلَهُ وَ نَصَرَ امیرَالْمُؤْمِنینَ وَ اشْیاعَهُ وَ قَتَلَ الْکذّابَ بْنَ الْکذّابِ »
می‌‏خواست مردم را بفريبد، و از آنها الهی شكر بگیرد و شايد صدها الهی شكر هم گفتند. عبدالله بن عفیف از جا حركت كرد و گفت كذاب توئی و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه‏ انشاء كردن بطوری كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند.
مرتضی مطهری، حماسۀ حسینی، جلد اول، صفحه ۳۶۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

جبرگرایی در کاخ ابن زیاد

جبرگرايی منطق ابن زياد است كه وقتی مواجه‏ می‏شود با زينب سلام الله عليها، فورا مسئله خدا را مطرح می‏كند كه‏ الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم شكر خدا را كه شما را رسوا کرد و کشت. در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامی شكست بخورد، ديگر رسوا شده و قضيه‏ تمام شده است. زينب گفت« الحمد لله الذی اكرمنا بنبيه» رسوايی بايد از پسر مرجانه باشد. اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه خواست حضرت را به قتل برساند مردی كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود. ايستاد و گفت امير! هيچ توجه داری كه‏ با يك زن داری حرف می‏زنی؟ زنی كه چندين داغ ديده است؟ با يك زن برادرها كشته، عزيزان از دست رفته‏ داری سخن می‏گويی؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه362 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

علی بن الحسین در کاخ ابن زیاد

ابن زیاد فرعون وار صدا زد من انت؟ تو كی‏ هستی؟ فرمود «انا علی بن الحسين» گفت اليس قد قتل الله علی بن الحسين؟ مگر علی بن حسين را خدا در كربلا نكشت‏؟ حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه‏ اينها همه بر حق هستند. فرمود من برادری داشتم نام او هم علی بود و مردم در كربلا او را كشتند. گفت خير، خدا كشت. بعد گفت علی و علی يعنی چه؟ پدر تو اسم همه بچه‌‏هايش را گذاشته بود علی، اسم تو را هم‏ گذاشته علی، اسم ديگری نبود كه بگذارد؟ گفت پدر من به پدرش ارادت‏ داشت، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد. ابن زياد وقتی ديد يك‏ اسير اين چنين حرف می‏زند گفت و لك جراه لجوابی شما هنوز جان داريد، هنوز نفس داريد، هنوز در مقابل من‏ حرف می‏زنيد، خواست آن حضرت را شهید کند که زینب سلام الله علیها مانع شد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه364 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی  

مستی و راستی

هر قدرتی نياز به يك پشتوانۀ فكری و فلسفی و عقيدتی‏ دارد. يعنی يك نظام اعتقادی لازم دارد تا تكيه‌‏گاه نظام اقتصادی و سياسی‏ و وضع موجود آن باشد. می‏‌خواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد، يك ايسم داشته باشد، يا به صورت مذهب باشد. البته در ميان مردم‏ مذهبی، باید آن فکر، رنگ و صورت مذهبی داشته باشد. چرا از شریح قاضی استمداد می‌کنند؟ تا به فکر مردم رنگ بدهند. در کربلا این برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. البته رؤسا به تعبیر فرزدق جوالشان از رشوه پر شده بود ولی تودۀ مردم که این حرف‌ها سرشان نمی‌شد. فکر تودۀ مردم را اغوا می‌کردند. یزید در اثر شراب خواری کله‌اش داغ می‌شد، افسارش پاره می‌شد و باطنش را بروز می‌داد می‌گفت: مستی و راستی! در حال مستی حرف راستش را می‏‌زد كه هيچ چيز را قبول ندارم. مستی رسوايش می‏‌كرد و الا خود او هم از اين برنامه‏ استفاده می‏‌كرد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۵۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی  

شب دوازدهم محرم

مثل‏ امشب كه شب دوازدهم است، يكسره از كربلا تا نجف! كه تقريبا دوازده‏ فرسخ است. ترتيب كار را اين چنين داده بودند كه روز دوازدهم اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال‏ خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند. اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلاً خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلاً برده بودند. تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته در حالی‏ كه اسراء را وارد كوفه می‏‌كردند دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به‏ استقبال آن ها كه با يكديگر بيايند. وضع عجيبی است غير قابل توصيف. دم‏ دروازه كوفه دختر علی، دختر فاطمه، تجلی می‏‌كند اين زن با شخصيت خطابه‌‏ای می‏‌خواند راويان چنين نقل كرده‌‏اند كه‏ در يك موقع خاصی، زينب موقعيت را تشخيص داد و قد اومات الی الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس، و سكنت الاجراس يعنی در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل می‏زدند صدايش به جايی نمی‏‌رسيد، گويی نفس‌ها در سينه حبس شد و صدای زنگ ها و هياهوها خاموش گشت، مركب‌ها هم ايستادند. آدم‌ها كه‏ می‌‏ايستادند قهرا مركب‌ها هم می‏‌ايستادند. خطبه‌‏ای خواند. راوی گفت و لم ار والله خفره قط انطق منها اين «خفره» خيلی ارزش دارد خفره يعنی زن باحيا. اين زن نيامد مثل يك زن بی‏حيا حرف بزند. زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد. در عين حال دشمن می‏‌گويد ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود. شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود. در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال‏ خلافت خود خطابه‌‏های زيادی خوانده بود، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن‏ علی عليه السلام ضرب المثل بود. راوی گفت: گويی سخن علی از دهان زينب‏ می‌‏ريزد، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب می‏‌ريزد. وقتی‏ حرف‌های زينب كه ده دوازده سطر بيشتر نيست تمام شد می‏‌گويد مردم را ديدم كه همه انگشتانشان را به دهان گرفته و می‌‏گزيدند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه۳۳۵، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

عصر روز یازدهم محرم

عصر روز يازدهم اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركب‌هايی، شتر يا قاطر يا هر دو كه پالان‌های چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسرا پارچه‌‏ای روی پالان‌ها نگذارند برای اينكه زجر بكشند. بعد اهل بيت تقاضایی‏ كردند:
قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسين
گفتند: شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا می‌‏بريد، از قتلگاه حسين عبور بدهيد؛ می‏‌خواهيم برای آخرين بار با عزيزان خود خداحافظی كرده باشيم.
در ميان اسرا تنها امام زين‏ العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته‏ بودند، ديگران روی مركب آزاد بودند. وقتی كه به قتلگاه رسيدند همه ‏بی‌‏اختيار خودشان را از روی مركب‌ها به روی زمين انداختند. زينب سلام الله‏ عليها خودش را می‏‌رسانَد به بدن مقدس اباعبدالله، آن را به يك وضعی‏ می‏‌بيند كه تا آن وقت نديده بود. بدنی می‏‌بيند بی‌سر و بی‌‏لباس؛ با اين‏ بدن معاشقه می‏‌كند و سخن می‏‌گويد:
بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی
آنچنان دلسوز ناله كرد كه: فابکت والله کل عدو و صدیق! كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه درآمدند. مجلس عزای حسین را برای اوّلین بار زینب ساخت ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست پرستاری زين العابدين به عهده‏ اوست. نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع‏ آنچنان ناراحت است كأنّه می‏‌خواهد قالب تهی كند، فورأ بدن اباعبدالله‏ را گذاشت آمد سراغ زين العابدين، يابن اخی! پسر برادر! چرا تو را در حالی می‌‏بينم كه می‏‌خواهد روح از بدنت پرواز كند؟ فرمود: عمّه جان! چطور می‌‏توانم بدن‌های عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم؟ زينب در همين‏ شرايط شروع می‌‏كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين!
ام ايمن زن بسيار مجلله‌‏ای است كه ظاهراً كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است. كسی است كه‏ از پيغمبر حديث روايت می‏‌كند. اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود. روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی‏ بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود، زينب يك روز در اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته‏ صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش، يا ابا! من حديثی اينچنين از ام‌ ‏ايمن شنيده‏‌ام می‌‏خواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟ همه را عرض كرد؛ پدرش تأييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن؛ همين طور است. زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت می‌‏كند. در اين حديث آمده است اين قضيّه فلسفه‏‌ای دارد مبادا در اين شرايط خيال‏ كنيد كه حسين ‌‌كشته شد و از بين رفت. پسر برادر! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين (ع) همين‌جا كه‏ اكنون جسد او را می‌‏بينی، بدون اينكه كفنی داشته باشد دفن می‌‏شود و همين‏ جا قبر حسين (ع) مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كـه زيارتگه رندان جهان خواهد شد
آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود، زينب برای امام زين‏ العابدين روايت می‏‌كند. بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريانش برای دفن اجساد افراد خود ماند ولی بدن ‏ اصحاب اباعبدالله همانطور ماند و اسرا را حركت دادند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۳۳، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

حربن یزید ریاحی

حربن يزيد رياحی آدم كوچكی نبود. بعد از عمر سعد شخصيت دوم لشكر بود. اولين كسی بود كه با هزار سوار مأمور اين كار شده بود. حالا حسين از دل او طلوع‏ كرده است.  مثل آتشی كه در دل سماور وجود دارد، آن را به جوش‏ می‏رود و در نتيجه بخار فشار می‏آورد و سماور را تكان می‏دهد و می‏لرزاند، آن آتشی كه حسين بن علی از حقيقت، در دل اين مرد روشن كرده‏ بود، در مقابل جدارهايی كه در وجودش بود، به او فشار آورده و می‏گويد برو به سوی حسين بن علی. او هم مثل ما و شما دنيا می‏ خواست، پول و مقام و سلامت می‏خواست، عافيت می‏ خواست از طرف ديگر آن افكار مادی كه در هر انسانی وجود دارد، او را وسوسه می‏كند: اگر بروم ، ساعتی‏ بعد كشته خواهم شد، ديگر زن و فرزندان خود را نخواهم ديد، تمام ثروتم‏ از دستم می‏رود، بچه هايم بی‏سرپرست می‏مانند، اينها مانع كشيده شدن‏ او به سوی امام می‏شود. اين دو نيروی مخالف به او فشار می‏آورد . يك‏ وقتی نگاه می‏كنند می‏بينند حر دارد می‏لرزد . كسی از او پرسيد چرا می‏لرزی؟ تو كه مرد شجاعی بودی . خيال كرد لرزشش از ترس او از ميدان جنگ است ! گفت : نه ، تو نمی‏دانی من دچار چه عذاب وجدانی هستم . خودم را در ميان‏ بهشت وجهنم مخير می‏بينم . نمی‏د انم بهشت نسيه را بگيريم يا دنبال همين‏ دنيای نقد بروم كه عاقبتش جهنم است . مدتی در حال كشمكش و مبارزه با خود بود ، ولی بالاخره اين مرد شريف و به تعبير امام حسين ( ع ) حر و آزاده تصميم خود را گرفت . برای اينكه دشمن مانعش نشود آرام آرام خود را كنار كشيد ، بعد يكمرتبه به اسب خود شلاق زد و به سوی خيام حسينی رفت . ولی برای اينكه خيال نكنند او به قصد حمله آمده است علامت امان نشان داد . نوشته‏اند : قلب ترسه ، يعنی سپر خودش را واژگونه كرد به علامت اينكه‏ من به جنگ نيامده‏ام ، امان می‏خواهم . اول كسی كه با او مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود ، چون حضرت در بيرون خيام حرم ايستاده بود . سلام كرد : السلام عليك يا اباعبدالله ! عرض كرد آقا من گنهكارم ، رو سياه هستم ، من همان گنهكار و مجرمی هستم اول كسی هستم كه راه را بر شما گرفتم . اللهم انی ارعبت قلوب اوليائك خدايا ! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم ، آنها را ترساندم . اهل بيت حسين بن علی عليه السلام وقتی او را در بين راه ديدند ، اول باری بود كه چشمشان به دشمن افتاد . وقتی هزار نفر مسلح را ببينند كه جلويشان ايستاده‏اند ، قهرأ حالت رعب و ترس پيدا می‏كنند  آقا من تائبم و می‏خواهم گناه خود را جبران بكنم . لكه سياهی كه‏ برای خود به وجود آورده‏ام ، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمی‏شود . آمده‏ام كه با اجازه شما توبه كنم . توبه من پذيرفته است يا نه ؟ امام حسين عليه السلام است ، هيچ چيز را برای خود نمی‏خواهد . با اينكه می‏داند حر چه توبه بكند و چه نكند . در وضع فعلی او موثر نيست ولی‏ او حر را برای خود نمی‏خواهد ، برای خدا می‏خواهد . در جواب او فرمود : البته توبۀ تو پذيرفته است . چرا پذيرفته نباشد ؟ مگر باب رحمت الهی‏ به روی يك انسان تائب بسته می‏شود ؟ گفت حالا اجازه بدهيد من بروم خودم را فدای شما كنم و خونم را در راه شما بريزم . امام فرمود : ای حر ! تو ميهمان ما هستی ، پياده شو ! كمی بنشين تا از تو پذيرايی كنيم . من نمی‏دانم امام‏ با چه می‏خواست پذيرايی كند ولی حر از امام اجازه خواست كه پائين‏ نيايد . هر چه آقا اصرار كردند ، پائين نيامد . بعضی از ارباب سير رمز مطلب را اينطور كشف كرده‏اند كه حر مايل بود خدمت امام بنشيند ولی يك‏ نگرانی او را ناراحت می‏كرد و آن اينكه می‏ترسيد در مدتی كه خدمت امام‏ نشسته است ، يكی از اطفال اباعبدالله عليه السلام او را ببيند و بگويد اين همان كسی است كه روز اول ، راه را بر ما بست ، و او شرمنده شود . امام فرمود حال كه‏ اصرار داری مانع نمی‏شوم ، برو . اين مرد رشيد در مقابل مردم می‏ايستد ، با آنها صحبت می‏كند . چون خودش‏ كوفی است با مردم كوفه موضوع دعوت را مطرح می‏كند ، می‏گويد : مردم ! اتفاقا من خودم جزء كسانی كه نامه نوشته بودند ، نيستم ولی شما و سران‏ شما كه اينجا هستند ، همه ، كسانی هستيد كه به اين مرد نامه نوشتيد ، او را به خانه خود دعوت كرديد ، به او وعده ياری داديد . روی چه اصلی ، روی‏ چه قانونی ، روی چه مذهب و دينی ، اكنون با مهمان خودتان چنين رفتار می‏كنيد ! مردم كوفه ! شما خجالت نمی‏كشيد ؟ ! اين فرات مثل شكم ماهی برق‏ می‏زند . آبی را كه بر همه موجودات حلال است شما بر فرزند پيغمبر خود بسته‏ايد ؟ ! اين‏ مرد می‏جنگد تا شهيد می‏شود . اباعبدالله  فورأ خود را به بالين اين مرد بزرگوار رساند . برايش غزل خواند : « و نعم‏ الحر حر بنی‏رياح » اين حر رياحی چه حر خوبی است . مادرش عجب اسم‏ خوبی برايش انتخاب كرده است . روز اول گفت حر ، آزاد مرد . راستی كه‏ تو آزاد مرد بودی/مقتل مقرم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی  

شهادت قمر بنی هاشم

روز عاشورا می‏‏ شود، ابوالفضل جلو می‏آيد، عرض‏ می‏كند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد، اين سينۀ من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمی‏آورم ، می‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم. فرمود برادرم حال كه می‏خواهی بروی، برو بلكه‏ بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری. لقب "سقا"، آب‏آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب های پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال‏ اباعبدالله آب بياورد. اين‏جور نيست كه سه شبانه‏روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند، ولی در اين خلال توانستند يكی‏ دو بار از جمله در شب‏عاشورا آب تهيه كنند، حتی غسل كردند، بدنهای‏ خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهی‏ است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانيت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداكاری است! يك‏تنه‏ خودش را به جمعيت می‏زند. مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‏اند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشته‏اند). اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب می‏كند و به‏ دوش می‏گيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه‏ سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب می‏برد، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهای‏مقدسش می‏آورد . آنهائی كه از دور ناظر بوده‏اند ، گفته‏اند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آب‏نخورده بيرون آمد، آبها را روی‏ آب ريخت. كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟ اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه مخاطب، خودش بود نه‏ ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نیاشامید.

يا نفس من بعد الحسين هونی/ فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون/ و تشربين بارد المعين
والله ما هذا فعال دينی/ و لا فعال صادق‏اليقين

قبلا از راه مستقيم آمده بود. در برگشت مسيرش را عوض كرد. از داخل نخلستان‏ آمد. تا به سلامت آب را به خیمه برساند. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. از این رجز فهمیدند دست راستش قطع شده است:

والله ان قطعتعوا یمینی/انی احامی ابدأ عن دینی
و عن امام صادق الیقینی/نجل النبی الطاهرالامین

طولی نكشيد كه رجز عوض شد:

يا نفس لا تخشی من الكفار/ و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار/ قد قطعوا ببغيهم يساری

در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته ‏اند با آن‏ هنر و فروسيتی كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی‏گويم چه حادثه‏ای پيش آمد، چون خيلی جانسوز است‏. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين‏مرد بزرگ می‏ شود. اين را هم عرض كنم كه ام‏البنين مادر حضرت‏ ابوالفضل در حادثه كربلا زنده‏ بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع می‏آمد و برای‏ فرزندان خودش نوحه ‏سرايی می‏كرد نوشته‏اند نوحه ‏سرايی اين زن آنقدر دردناك‏ بود كه هر كس می آمد گریه می‏كرد، حتی مروان‏حكم كه از دشمن‏ترين دشمنان بود. در نوحه‏سرايی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد می‏كرد. ابوالفضل‏، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی ارشد فرزندانش بود. اين مادر داغدار در آن مرثيه‏های جانسوز خود اين جور می خواند:

يا من رای العباس كر/علی جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر/ كل ليث‏ ذی لبد

انبئت ان ابنی اصيب/براسه مقطوع يد
ويلی علی شبلی اما/ل براسه ضرب‏ العمد

لو كان سيفك فی يديك/لمادنی منه احد [منتهی الامال] [مفاتیح]

ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را می‏ديدی، ای كسی‏ كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچه‏گان‏ ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، برای من‏ قضيه‏ای نقل كرده‏اند، نمی‏دانم راست است يا دروغ؟ گفته‏اند در وقتی كه‏ دستهای بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می‏گويد، ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم می‏دانم، اگر دست می‏داشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن‏ بريده شده بود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه60 برداشت آزاد

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

انصراف ابی عبدالله از رفتن به کوفه

حُر، تا اذان ظهر با امام همراهی کرد. ظهر که شد، امام به حجاج بن مسرور فرمود اذان بگو تا نماز بخوانیم. آنگاه عبا و قبا و نعلین پوشید و فرمود مردم! من خودم نیامدم. شما دعوتم کردید. حالا هم اگر بر همان عهدید، بمانم و الّا برگردم همان جایی که بودم. همه ساکت ماندند و کسی کلمه‌ای حرف نزد.
ارشاد شیخ مفید، جلد ۲، صفحه ۷۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

تحریف در تمثال

عكس‌هايی از علی (ع) منتشر می‏‌شود كه شمشيری مانند زبان مار در دست اوست و بازوها و قيافه‏‌ای برای ايشان درست می‏‌كنند و نقاشی می‏‌كنند كه معلوم نيست از كجا به دست آورده‏‌اند. اصلا عكس و مجسمه علی (ع) و پيغمبر (ص) قطعأ در دنيا نبوده است. می‌گویند در فلان موضعی که در پاریس است پیدا شد. برای مبارزه با انسان پرستی، خود مسلمان ها چنین کاری نکردند. عکس علی کجا بود که کسی بردارد؟ نقاشی علی کجا بود که کسی بردارد؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۹۷ الکترونیکی و صفحه ۱۱۱ چاپی، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف واقعه با روضة الشهداء

ملاحسین کاشفی نویسنده‌ی کتاب روضة الشهدا است. ملاحسين مرد ملا و با سوادی بوده که می‏‌گویند کلیله دمنه را خراب کرده است. اين بی ‏انصاف در واقعه‌ی عاشورا اسم ‌هايی را ذكر می‏‏‌كند که همه جعلی است. روضة الشهدا اولين كتابی است كه به زبان ‏فارسی نوشته شد. لذا مرثيه‏ خوان‏‌ها كه اغلب بی‌سواد بودند و به كتاب‌های عربی مراجعه نمی‌‏كردند همين‏ كتاب را می‌گرفتند و در مجالس از روی آن می‌خواندند. از پانصد سال پیش تا حالا مجالس‏ عزاداری امام حسين(ع) را روضه‌خوانی می‌گویيم. روضه ‏خوانی يعنی‏ خواندن كتاب روضة الشهدا! یعنی خواندن همان كتاب دروغ!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۵۴، برداشت آزاد [اینجا]
حضرت رقیه سیاره‌ای جدید
شیخ جعفر شوشتری
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف لیلا به لیلی

يكی از اهل منبر روضۀ ليلا را می‏خواند گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان‏ كرد، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد. يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ‏ راه را ريحان بكارد! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز « نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا، لازرعن طريق التفت ريحانا» من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم. اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا می‏خوانده. تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين‏ قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها كه نمی‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است، بلكه می‏گويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بی‏شعور بوده‏اند/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه26 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف مؤثّر

مثنوی می‏ گويد از محبت تلخ ها شیرین شود ديگران آمدند گفتند از محبت مار موری می‏ شود. از محبت سقف ديوار می ‏شود. از محبت خربزه هندوانه می‏شود. البته اينها نبايد گفته شود ولی اين تحريف ها به حيات و سعادت‏ اجتماع ضربه نمی‏زند. حادثه كربلا در تربيت ما اثر دارد اگر دخل و تصرفی صورت بگيرد حادثه را منحرف‏ می‏ كند و قطعا ضرر خواهيم كرد./حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه17 برداشت آزاد                
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف یهود

خصیصۀ يهوديان كه تحريف است در قرآن به صورت‏ يك خصیصۀ نژادی شناخته شده است. اين‌ها با موسی می‌رفتند و سخن خدا را می‏‌شنيدند اما وقتی بر می‏‌گشتند آن را زير و رو می‏ كردند «يحرفونه من بعد ما عقلوه» خوب هم می‏‌فهميدند اما تحريف می كردند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

احساس شخصیت با سوء پیشینه

یك‌‌مرتبه آن عرب سوسمارخورِ شير شترخور، عرب غارتگری كه دخترش را زنده‏ زنده به خاك می‏‌كرد، اين‏ احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از پرستش ‏ غير خدا نجات بدهم، و هيچ اهميّت نمی‏‌داد كه اعتراف كند در گذشته‏ چطور بوده است، و حتی افتخار می‏‌كرد كه بگويد من در گذشته پَست بودم، آن‌طور فكر می‏‌كردم، هيچ سابقۀ درخشان ملّی ندارم، ولی امروز اين‌طور فكر می‏‌كنم، از شما عالی‌تر فكر می‌كنم. اين را می‏‌گويند، شخصيّت!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد [اینجا]
تجلیل از مرحوم آخوند خراسانی
اول ابلیسی مرا استاد بود
لغزش جوانمردان
شاگرد نمانید
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

روح کوچک و روح بزرگ

روح كوچك به دنبال‏ خواهش‌های تن می‌‏رود. به دنبال لقمه برای بدن می‏‌رود. آسايش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش‏ وارد شود. آن تنی كه زير سم اسب ها لگدمال می‌‏شود، جريمۀ يك روحيه‏ بزرگ را می‌‏دهد.
و اذا کانت النفوس کبارا، تعبت فی مرادها الاجسام
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴۲، برداشت آزاد [اینجا]
به خدا قاتل من دیده بینای من است
جسم و روح در کلام امام صادق(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

آهن باش تا نان داشته باشی

موسولینی گفته است انسان بايد آهن‏ داشته باشد تا نان داشته باشد، يعنی اگر می‏‌خواهی نان داشته باشی زور داشته باش! ولی اقبال می ‌گويد اين حرف درست نيست، اگر می‏‌خواهی نان‏ داشته باشی آهن باش! يعنی‏ شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت ‏آهن باشد. چرا به زور متوسل می‏‌شوی ؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۵، برداشت آزاد
دلایل قوی باید و معنوی
هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

عزت نفس سیدالشهدا

باور نكنيد اباعبدالله گفته باشد اسقونی شربة من الماء؛ من كه اين‏ جمله را در جایی نديدم. حسين(ع) اهل اين‏‌جور درخواست‌ها نبود. بلکه‌ او در مقابل لشکر دشمن می‌ایستد و فریاد می‌زند: الا و ان الدعی ابن‌ الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة! روز عاشورا هم که به زمین افتاد خواهش و تمنا نکرد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکه
آیا حضرت زینب سر مبارک را به چوبه محمل زد؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

جشن شهادت یا عزای شهادت؟

مقايسه‏‌ای ميان حسین بن علی و عیسی مسیح كرده‌اند كه عمل مسيحی‌ها بر عمل‏ مسلمين شيعه ترجيح دارد، زيرا آنها شهادت را برای عيسی‏ مسيح موفقيت می‏‌دانند و جشن‏ می‏‌گيرند اما مسلمين شهادت را شكست‏ می‏‌دانند و عزا می‌گیرند. شهادت حسین بن علی از دیدگاه فردی یک موفقیت بود. اما از جنبه اجتماعی مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامی بود، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر چنين كاری را مرتكب نشوند. این همان آخی است كه يك ملت می‏‌گويد.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه۲۲، انتشارات صدرا، برداشت آزاد
مرحوم حداد در ماه محرم
جشن مولوی در عزای امام حسین
چرا به زبان عربی نماز بخوانیم؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

داستان طفلان مسلم‏ جنايی است

داستان طفلان مسلم فقط يك داستان جنايی است. كه دو تا طفل نابالغ بيگناهِ پدر كشتۀ غريب، در يك شهر به دست يك آدم جانی‏ می‏ افتند. اين ها هم حرفی نداشتند؛ چون بچه‏‌هايی در سنين ده دوازده ساله يا كمتر بوده‏‌اند. یک طرف جنايت و طرف دیگر رثاء و مصيبت و مظلوميت است. اما داستان كربلا يك‏ داستان دو صفحه‌ای است که یک صفحۀ آن جنایتِ جانیان و صفحۀ دیگرش قهرمان بودن حسین بن علی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

در مصیبت قهرمان بگرييد

رثای يك آدم نفلۀ بيچارۀ بی‏دست و پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد. در رثای قهرمان بگرييد تا احساسات قهرمانی پيدا كنيد/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد1 صفحه127 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف در اربعین سیدالشهدا

اربعين كه می‏‌رسد، همه اين روضه را می‏‌خوانند كه اسرا از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند. در صورتی كه به جز در كتاب لهوف[اینجا] و [اینجا] كه آن هم نويسنده‏‌اش ‏ سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده‏ است در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست ولی مگر می‏‌شود اين قضايا را از مردم گرفت؟ جابر اولين زائر امام حسين عليه ‏السلام بود و اربعين‏ هم جز موضوع زيارت قبر امام هيچ چيز ديگری ندارد. موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست اصلا راه شام از كربلا نيست راه شام به مدينه از همان شام جدا می‌شود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۰، برداشت آزاد [اینجا]
اهلبیت از شام به مدینه
روایتی ضعیف در کتابی معتبر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی  

محتشم کاشانی از نظر مطهری

لذا وقتی كه صفحه سياه‏ این تاریخ را مطالعه می‌کنیم فقط جنایت و رثاء بشریت را می‌بینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگری نیست که بگوییم. باید بگوییم:
زان تشنگان هنوز به عیّوق می رسد/ فریاد العطش ز بیابان کربلا
اما آیا تاریخچۀ عاشورا فقط همین یک صفحه است؟ آیا فقط رثاء است؟ فقط  مصیبت است و چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد نیست، شمر نيست. در آنجا قهرمان حسين است.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۳، برداشت آزاد [اینجا]

در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند. «كميت» مرثيه‏ گو بود «دعبل خزائی» مرثيه گو بود. همان دعبل‏ خزائی كه گفت پنجاه‏ سال‏ است كه من دار خودم را به‌دوش كشيده‏‌ام. او طوری مرثيه می‏‌گفت كه تخت‏ خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد.  او که محتشم نبود شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته‌اند. کمیت که این جور نبوده یک قصیده که می‌گفت دنیا را متزلزل می‌کرد ولی با تاریخچه حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد [اینجا]

اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست. مگر محتشم کاشانی هم يكی از اركان‏ مذهب است؟! بايد اين شعارهای مفت...
[متاسفانه بقيه بيانات آن شهيد بزرگوار در نوار ضبط نشده است]
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد [اینجا]

برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله به تناسب زمان‏، فقط جنبه ‏های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه‏ های‏ تاثرآميز، رقت‌آور و گريه‌آور آن است. برداشت عمان سامانی يا صفی عليشاه از اين نهضت برداشت‌های عرفانی است. همۀ اين برداشت‌ها درست است ولی به عنوان يكی از جنبه‌‏ها!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۲۹۳، برداشت آزاد [اینجا]

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی