نکات

دیدار تو حل مشکلات است

صبر از تو خلاف ممکنات است...
لب‌های تو خضر اگر بدیدی/ گفتی لب چشمۀ حیات است
بر کوزهٔ آب نه دهان را/ بردار که کوزهٔ نبات است...
زهر از قبل تو نوشدارو/ فحش از دهن تو طیبات است [۱]
چون روی تو صورتی ندیدم/ در شهر که مبطل صلاة است...
آخر نگهی به سوی ما کن/ کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان/ چه فایده گر جهان فرات است
سعدی غم نیستی ندارد/ جان دادن عاشقان نجات است [سعدی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۳:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی  

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان...
سر کوی ماه‌رویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم [و لایمکن الفرار]
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو
که قیامت است چندان سخن از دهان خندان
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان [سعدی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

گفت عالم به گوش جان بشنو

ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار
بهشت مردم و جهنم ما


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را [سعدی ۳]
کاش یک بار با جوانان شراب بنوشم تا کودکان، این پیر عاشق‌ لای‌خوار را سنگ‌زنان ملامت کنند.
منطق ماشین دودی
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
+نوشته شده در جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۷:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

به یادگار کسی دامن نسیم صبا

+نوشته شده در چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم

گفتم این منزلت از قدر تو می‌بینم بیش
گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش [سعدی]
جغدی که طاووس نبیند
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی  

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه
که تَحیّتی نویسی و هَدیتّی فرستی [سعدی]
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
+نوشته شده در شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۴:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی  

شکر خدای را که بر مصیبتی گرفتار شدم

پارسایی بر کنار دریا زخم پلنگ داشت و شکر خدای می‌گفت. پرسیدند: این چه شکر است؟ گفت: شکر خدای را که به مصیبتی گرفتار شدم؛ نه به معصیتی!
گلستان سعدی، اخلاق درویشان، برداشت آزاد [اینجا]
اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

این شکم بی‌هنر پیچ پیچ

صبر ندارد که بسازد به هیچ [سعدی]
و علیکم بالصبر
+نوشته شده در دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

همی میردت عیسی از لاغری

تو در بند آنی که خر پروری [سعدی]
خود را فربه مسازيد مانند خوكهائى كه كفار براى ذبح كردن فربه مى‌سازند. [معراج السعادة]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۹:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی  

زن خوب فرمانبر پارسا

+نوشته شده در شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۴:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

گر در همه شهر یکی نیشتر است

در پای کسی رود که درویش‌تر است [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۷:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

یکی از بزرگان اهل تمیز

یکی از بزرگان اهل تمیز/ حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری/ فرو مانده در قیمتش جوهری...
قضا را درآمد یکی خشک سال/ که شد بدر سیمای مردم هلال...
بفرمود و بفروختندش به سیم/ که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد/ به درویش و مسکین و محتاج داد [سعدی]
عمر بن عبدالعزیز در بارۀ علی(ع)
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
نصیحت امام باقر به عمر بن عبدالعزیز
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۹:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

هر که دست از جان بشوید

پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن؛ که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید آنچه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نمانَد گریز/دست بگیرد سر شمشیر تیز [سعدی]
از آن مار بر پای راعی زند
پسندد که از من برآید دمار
+نوشته شده در شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آب حیات من است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرّمی است ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست...
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست [سعدی]
علاقه شهید مطهری به غزل سعدی
یفجّرونها تفجیرا
خضر شدن محال نیست
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۶:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد

ریشی درون جامه داشتم. شیخ از آن هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست. دانستم از آن احتراز می‌کند که ذکر همه عضوی روا نباشد. خردمندان گفته‌اند هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد. [سعدی]
هر که آنجا نشیند که خواهد
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

+نوشته شده در جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۶:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گر چه دانی که نشنوند بگوی

گر چه دانی که نشنوند بگوی/ هر چه دانی ز نیکخواهی و پند
زود باشد که خیره سر بینی/ به دو پای اوفتاده اندر بند
دست بر دست می زند که دریغ/ نشنیدم حدیث دانشمند [سعدی]
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۹:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن

چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن/ که می‌گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی [سعدی]
گفت چشم تنگ دنیادوست را
هر که آنجا نشیند که خواهد
خاک بر فرق قناعت بعد از این
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۹:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

شنیدم که اسب سلطانی خطا کرد

بپیوست از زمین بر آسمان گرد
پادشاهی از اسب افتاد و گردنش صدمه دید. حکیمی او را معالجه کرد اما روز بعد که به دیدن او رفت پادشاه از حکیم روی بگرداند. حکیم با خود گفت:
چو از چاهش برآوردی و نشناخت/ دگر واجب کند در چاهش انداخت
بنابراین گیاهی به غلام داد تا در شبستان پادشاه دود کند. غلام چنین کرد و دوباره گردن شاه گرفت! دنبال حکیم فرستادند تا پادشاه را مداوا کند، اما حکیم از شهر رفته بود!
طلب کردند مرد کاردان را/ کجا بینی دگر برق جهان را؟
چو به بودی طبیب از خود میازار/ که بیماری توان بودن دگر بار
چو باران رفت بارانی میفکن/ چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن [اینجا]
چه نیازی به معارف داریم؟
شکر منعم واجب آید در خرد
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۷:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

که سعدی هر چه گوید پند باشد

حریص پند دولتمند باشد [سعدی]
آیا نصیحت تلخ است؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۲:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی

+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۵:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست [سعدی]
کودک هفتاد ساله
برد عارفان
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود

+نوشته شده در شنبه ۴ دی ۱۴۰۰ ساعت ۹:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

ما خود زده‌ایم جام بر سنگ

دیگر مزنید سنگ بر جام [سعدی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

ای خواجه برو به هر چه داری

یاری بخر و به هیچ مفروش [سعدی]
من از طریق نپرسم رفیق می‌جویم
+نوشته شده در سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۷:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی  

چو باطل سرایند مگمار گوش

+نوشته شده در چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۴:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

چو قانع شدی سیم و سنگت یکی است

شنیدی که در روزگار قدیم/ شدی سنگ در دست اَبدال سیم
نپنداری این قول معقول نیست/ چو قانع شدی سیم و سنگت یکی است [سعدی]
سروش، قرآن و انجیل، جلسه هجدهم، دقیقه ۳۴:۳۵، برداشت آزاد
نان جو در پیش من حلوا شود
+نوشته شده در سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۶:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

خدای دور نزدیک

نسبت اشیاء با خدا یکسان نیست‌ ولی نسبت خدا با اشیاء یکسان است. خدا به همه اشیاء یکجور نزدیک است‌ ولی اشیاء در قرب و بعد نسبت به خدا متفاوت می‌باشند. در دعای افتتاح‌ می‌خوانیم: الذی بعد فلا یری و قرب فشهد النجوی خداوند دور است و در نتیجه دیده نمی‌شود؛ نزدیک است و در نتیجه نجواها را گواه است. ما از خداوند دوریم و دیدن صفت انسان است، خداوند به ما نزدیک است و حضور صفت اوست.
چه کنم با که توان گفت که دوست‏/ در کنار من و من مهجورم [سعدی]
مرتضی مطهری، عدل الهی، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۶:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

پیش از آن که از تو نیاید هیچ کار [سعدی]
اگر بار خار است خود كشته‌ای
+نوشته شده در یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۴:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

تنور شکم دم به دم تافتن

مصیبت بود روز نایافتن [سعدی]
اندرونت ز طعام خالی دار
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۳:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

اندرونت ز طعام خالی دار

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی. صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضل‌تر بودی!
اندرونت ز طعام خالی دار/ تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن/ که پری از طعام تا بینی [سعدی]
تنور شکم ذم به دم تافتن
خانوادۀ پیغمبر در شعب ابی طالب
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
صفای سفره
دعای سفره
پذیرایی حضرت ابراهیم از فرشتگان
غذای جسم و غذای روح
چند شب‌ها خواب را گشتی اسیر
این دهان بستی دهانی باز شد
آن یکی می‌گفت من پیغمبرم
اعدی عدوّک نفسک
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

+نوشته شده در دوشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

دو چیز حاصل عمر است

نام نیک[در دنیا] و ثواب[در آخرت]
وزین دو درگذری کل من علیها فان [سعدی]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۹:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن

تو خود به چشم و ابرو بر هم زنی سپاهی [سعدی]
لو خرجوا فیکم
فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۵:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

نیاموزد بهایم از تو گفتار

تو خاموشی بیاموز از بهایم [سعدی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۴:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش/با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش...
دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند/گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش
خونت برای قالی سلطان بریختند/ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق/بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش [.]
چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب/تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود/بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش
با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد/تا چاه دیگران نکنند از برای خویش [سعدی]
گر گنجشکی نبرد با باز مکن
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ
+نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۸ ق.ظ توسط اشرفی  

چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

+نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۹:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست

+نوشته شده در شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

صدها چراغ دارد و بیراهه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش [سعدی]
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۶:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

گفت چشم تنگ دنیادوست را

+نوشته شده در شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۶:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

عیب خود از دوستان مپرس که بپوشانند

+نوشته شده در شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

عارف که برنجد تنگ آب است هنوز

طایفهٔ رندان، به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند. شکایت از بی‌طاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت. گفت: ای فرزند! خرقه‌ٔ درویشان جامهٔ رضاست، هر که در این کسوت تحمّل بی‌مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام!
دریای فراوان نشود تیره به سنگ/عارف که برنجد تُنگ است آب هنوز [سعدی]
من از دو کار نفرت دارم
بنوش و بنوشان؛ مرنج و مرنجان
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

اگر بریان کند بهرام گوری

نه چون پای ملخ باشد ز موری [سعدی]
يا شيخنا لو جئتنا
+نوشته شده در جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۶:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

وقتی افتاد فتنه‌ای در شام

وقتی افتاد فتنه‌ای در شام/هر کس از گوشه‌ای فرا رفتند
روستازادگان دانشمند/به وزیری پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل/به گدایی به روستا رفتند [سعدی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

دو چیز طیرۀ عقل است

+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

یکی روستایی سقط شد خرش

علم کرد بر تاکِ بستان سرش
جهاندیده پیری بر او بر گذشت/چنین گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جانِ پدر، کاین حمار/کند دفع، چشمِ بد از کشتزار
که این، دفعِ چوب از سر و گوش خویش/نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش
چه داند طبیب از کسی رنج بُرد/که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟ [سعدی]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۸:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

دوستی دشمن

دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسله‌ی دوستی بجنبانَد، پس آن‌گه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند. [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۲:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی  

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هر کس به تماشایی رفته است به صحرایی

ما را که تو مقصودی خاطر نرود جایی [سعدی]
در آی تا صانع بینی
+نوشته شده در جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی

زحمتِ خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت
سعدی از اینکه خاک نشینِ راهِ تو گردد، واهمه‌ای ندارد. اگر چنین نمی‌کند، برای آن است که نمی‌خواهد تو در گذرگاهت با زحمت وجود او مواجه گردی! [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۵:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی  

مشک آن است که خود ببوید

مشک آن است که خود ببوید نه آن‌که عطار بگوید.
دانا چون طبلۀ عطار است خاموش و هنرنمای؛ و نادان چون طبل غازی، بلندآواز و میان‌تهی [سعدی]
هر آن کو ز دانش برد توشه‌ای
دوستی با مردم دانا
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۳:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

ادب از که آموختی؟

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟
گفت: از بی ادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. [سعدی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۲:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

دشمنان را پوست بر کن

درویشی، گلیمی از خانۀ یاری بدزدید. حاکم ملامت کردن گرفت که: جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الاّ از خانه چنین یاری؟! گفت: ای خداوند! نشنیده‌ای که گویند: خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب؟
چون به سختی در بمانی تن به عجز اندر مده/دشمنان را پوست بر کن دوستان را پوستین [سعدی]
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام [وحشی]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

مکن گفتمت مردی خویش فاش

مکن گفتمت مردی خویش فاش/ چو مردی نمودی مخنث مباش
به قدر بود باید نمود/خجالت نبرد آن که ننمود و بود...
اگر کوتهی پای چوبین مبند/که در چشم طفلان نمایی بلند [سعدی]
اللهم ارزقنی... لبا راجحا
تواضع عقلانی
ما هم اهل بخیه‌ایم
+نوشته شده در شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۳:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

قیامت که بازار مینو نهند

قیامت که بازار مینو نهند/منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت چندان که آری بری/وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار هر چه آکنده‌تر/تهیدست را دل پراکنده‌تر [سعدی]
برگ عیشی به گور خویش فرست
اگر بار خار است خود كشته‌ای
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

هر چه نپاید دلبستگی نشاید

به چه کار آیدت ز گل طبقی/از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد/وین گلستان همیشه خوش باشد [سعدی]
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
فلمّا جنّ عليه اللّيل رأى كوكبا
عید بیاید رود عید تو ماند ابد
مقام چیست؟
+نوشته شده در دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم [سعدی]
کوشش بیهوده به از خفتگی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۲:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

چو بر دشمنی باشدت دسترس

مرنجانش کو را همین غصّه بس [سعدی]
اقتدار پیامبر (ص)
+نوشته شده در سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

عهد نابستن از آن به

+نوشته شده در دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۹:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

تا نسوزد برنیاید بوی عود

پخته داند کاین سخن با خام نیست [سعدی]
اثر ازدواج در اخلاق
+نوشته شده در سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۷:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید [سعدی]
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
+نوشته شده در سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۹:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است

+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

احمق را ستایش خوش آید

+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۳:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

برگ عیشی به گور خویش فرست

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

بوریاباف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دوا کن بیطار از آنچه در چشم چارپای می‌کرد در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند؛ گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی!
گلستان سعدی، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۴:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

+نوشته شده در پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

به دیدار مردم شدن عیب نیست

ابوهریره هر روز خدمت پیامبر می‌رفت. پیامبر فرمود: زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً هر روز میا تا محبّت زیادت شود. صاحب دلی را گفتند بدین خوبی که آفتاب است نشنیده‌ایم کسی او را دوست گرفته باشد. گفت: برای آنکه هر روز می‌توان دید مگر در زمستان که محجوب است و محبوب!
به دیدار مردم شدن عیب نیست/ ولیکن نه چندان که گویند بس
گلستان سعدی، برداشت آزاد [اینجا]
نیست زر غبّا میان عاشقان
+نوشته شده در سه شنبه ۶ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۹:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

غلام دولت آنم که پای‌بند یکی است

به جانبی متعلّق شد از هزار برست [سعدی]
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۹:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

هر که نان از عمل خویش خورد

حاتم طایی را گفتند: از خود بزرگ همت‌تر دیده‌ای؟ گفت: بلی؛ خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده؛ گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد/منّت حاتم طائی نبرد
گلستان سعدی، برداشت آزاد [اینجا]
همت سعد تفتازانی
اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مَعالِىَ الاُْمورِ وَ اَشْرافَها وَ يَكْرَهُ سَفْسافَها [سیدالشّهدا]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۶:۸ ق.ظ توسط اشرفی  

توحیدگوی تو نه بنی آدمند و بس

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۵:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

پرهیزگار باش که دادار آسمان

فردوس جای مردم پرهیزگار کرد
[سعدی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید

معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است [سعدی]
نان جو در پیش من حلوا شود
+نوشته شده در دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

چو بینی که یاران نباشند یار

هزیمت ز میدان غنیمت شمار [سعدی]
آیا صلح تحمیلی شکست است؟
+نوشته شده در شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است/ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران طریقت نصیحتم مکنید/که توبه در ره عشق آبگینه و سنگ است...
به یادگار کسی دامن نسیم صبا/گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگ است [.]
به خشم رفتهٔ ما را که می‌برد پیغام/بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
بکش چنان که تو دانی که بی مشاهده‌ات/فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است
ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق/سیاهی از حبشی چون رود که خود زنگ است
[سعدی] [دیدارجان]
مرد نمازی و مسجد و سگ
+نوشته شده در چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۶:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

ما نیز هم بد نیستیم

گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی
آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم [سعدی]
هم رجال و نحن رجال
+نوشته شده در شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۴:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
سعدی [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۴:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

چون صبح بشد بمرد و بیمار بزیست [سعدی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۳:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

یکی کرده بی‌آبرویی بسی

چه غم دارد از آبروی کسی [سعدی]
فحّاش بد زبان بى شرم بی باک
+نوشته شده در جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

زنان باردار ای مرد هشیار

درویشی گفت: اگر خداوند به من پسری عنایت فرماید، جز خرقه‌ای که پوشیده‌ام هر چه دارم به درویشان دهم. اتفاقا خداوند به او پسری داد. بعد از سال‎ها از چگونگی احوالش پرسیدم، گفتند: در زندان است. سبب پرسیدم، گفتند: پسرش خمر خورده، عربده کشیده، خون کسی ریخته و از میان گریخته! اکنون پدر را به علت او سلسله در نای است و بند گران بر پای! گفتم این بلا را خود به حاجت از خدا خواست.
زنان باردار ای مرد هشیار/اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند/که فرزندان ناهموار زایند
تأثیر ازدواج در اخلاق
+نوشته شده در سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۷:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم [سعدی]
پری رو تاب مستوری ندارد
زمام سخن مولوی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد

+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

تو را سری است که با ما فرو نمی‌آید

مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو

+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۵:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

که برگذشت که بوی عبیر می‌آید؟

که برگذشت که بوی عبیر می‌آید/که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید
نشان یوسف گمگشته می‌دهد یعقوب/مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌آید
خیال کعبه چنان می‌دواندم به نشاط/که خارهای مغیلان حریر می‌آید
هزار جامۀ معنا که من بپردازم/به قامتی که تو داری قصیر می‌آید
نگه به گوشۀ آن چشم نیمه‌مست مکن/کناره گیر کزان گوشه تیر می‌آید
غمین نباشم اگر دیر آمدی که مرا/سعادتی چو تو البته دیر می‌آید [سعدی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۱۱، دقیقه ۵۹، برداشت آزاد [اینجا]
دیدار تو حل مشکلات است
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۵:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

فرق عابد و عالم

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه/ بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود/ تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج/ وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را [سعدی]
معراج عبدالقدّوس گانگهی
وَ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً
+نوشته شده در دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۸:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگ‌های گردن به حجت قوی [سعدی]
هر که بی زور است ذلیل باشد
+نوشته شده در دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس
زمین شوره سنبل برنیارد/در او تخم و عمل ضایع مگردان [سعدی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۵:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

تو که چراغ نبینی

نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی ... بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟ [سعدی]
+نوشته شده در دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی [سعدی]
مشاهدة الابرار بَیْن التجلّی وَ الاِستتار
می‌نمایند و می‌ربایند
اگر زلفت ندارد قصد آزار
نیست زر غبّا میان عاشقان
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الّا به روزگاران [سعدی]
می‌گویند شفیعی کدکنی گفته است: حتی به روزگاران!
گفتی به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران
+نوشته شده در شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۸:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

انتقاد قرائتی به سعدی و مولوی

او با انتقاد از برخی اشعار که در کتب آموزشی ما وجود دارد به ذکر نمونه‌ای از شعر موسی و شبان مثنوی معنوی اشاره کرد و گفت: در مثنوی موسی و شبان، موسی به دلیل آنکه جلوی خرافات شبان را گرفته از سوی خدا مورد مؤاخذه قرار گرفت. در صورتی که موسی برای جلوگیری از این خرافات مبعوث شده است.
وی ادامه داد: در سروده‌ای از سعدی آمده که «عبادت به جز خدمت خلق نیست» این مطلبی دروغ است زیرا خدمت به خلق یکی از عبادات است. [اینجا]
مزاج‏ گويی یا مصلحت گویی؟
دید موسی یک شبانی را به راه
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام
شاهنامه ملاعباس تربتی
انتقاد به شاهنامه فردوسی
انتقاد شهید مطهری به سعدی
+نوشته شده در جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

ای ساربان آهسته ران

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود...
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود [سعدی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی  

بتی دیدم از عاج در سومنات

بتی دیدم از عاج در سومَنات/ مرصع چو در جاهلیت منات...
ز هر ناحیت کاروانها روان/ به دیدار آن صورت بی روان...
زبان آوران رفته از هر مکان/ تضرع کنان پیش آن بی زبان
فرو ماندم از کشف آن ماجرا/ که حیی جمادی پرستد چرا ؟...
به نرمی بپرسیدم ای برهمن/ عجب دارم از کار این بقعه من...
بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت/ چو آتش شد از خشم و در من گرفت...
فرو ماندم از چاره همچون غریق/ برون از مدارا ندیدم طریق...
مهین برهمن را ستودم بلند/ که ای پیر تفسیر استا و زند
مرا نیز با نقش این بت خوش است/ که شکلی خوش و قامتی دلکش است
بدیع آیدم صورتش در نظر/ ولیکن ز معنی ندارم خبر...
برهمن ز شادی بر افروخت روی/ پسندید و گفت ای پسندیده گوی
سؤالت صواب است و فعلت جمیل/ به منزل رسد هر که جوید دلیل...
وگر خواهی امشب همینجا بباش/ که فردا شود سر این بر تو فاش
شب آنجا ببودم به فرمان پیر/ چو بیژن به چاه بلا در اسیر...
که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس/ بخواند از فضای برهمن خروس...
کس از مرد در شهر و از زن نماند/ در آن بتکده جای درزن نماند
من از غصه رنجور و از خواب مست/ که ناگاه تمثال برداشت دست
به یک بار از ایشان برآمد خروش/ تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
چو بتخانه خالی شد از انجمن/ برهمن نگه کرد خندان به من
که دانم تو را بیش مشکل نماند/ حقیقت عیان گشت و باطل نماند...
بتک را یکی بوسه دادم به دست/ که لعنت بر او باد و بر بت پرست...
در دیر محکم ببستم شبی/ دویدم چپ و راست چون عقربی
نگه کردم از زیر تخت و زبر/ یکی پرده دیدم مکلل به زر
پس پرده مطرانی آذرپرست/ مجاور سر ریسمانی به دست...
که ناچار چون در کشد ریسمان/ بر آرد صنم دست، فریادخوان
برهمن شد از روی من شرمسار/ که شنعت بود بخیه بر روی کار
بتازید و من در پیش تاختم/ نگونش به چاهی در انداختم
که دانستم ار زنده آن برهمن/ بماند، کند سعی در خون من
پسندد که از من برآید دمار/ مبادا که سرش کنم آشکار
چو از کار مفسد خبر یافتی/ ز دستش برآور چو دریافتی
که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر/ نخواهد تو را زندگانی دگر
وگر سر به خدمت نهد بر درت/ اگر دست یابد ببرد سرت
فریبنده را پای در پی منه/ چو رفتی و دیدی امانش مده...
به یاد آید آن لعبت چینیم/ کند خاک در چشم خودبینیم
بدانم که دستی که برداشتم/ به نیروی خود بر نیفراشتم
نه صاحبدلان دست بر می‌کشند/ که سررشته از غیب در می‌کشند
در خیر باز است و طاعت ولیک/ نه هر کس تواناست بر فعل نیک...
کلید قدر نیست در دست کس/ توانای مطلق خدای است و بس
پس ای مرد پوینده بر راه راست/ تو را نیست منت، خداوند راست
چو در غیب نیکو نهادت سرشت/ نیاید ز خوی تو کردار زشت...
تکبر مکن بر ره راستی/ که دستت گرفتند و برخاستی [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

شاخ که با میوه‌هاست سنگ به پا می‌خورد

بید مگر فارغ است از ستم نابکار [سعدی]
منطق ماشين دودی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۸:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

آن معاملت و این مروّت

شخصی را قرض بسیار برآمده بود. او را به نزدیک کریمی نشان دادند که در بازار به دِرَمی معامله می‌کرد و به حبّه ای مَکاس! بازگشت؛ خواجه به غلام اشارت کرد، کیسه‌ای هزار دینار به وی داد. مرد را عجب آمد و گفت: آن چه بود و این چه؟ خواجه گفت: آن معاملت و این مروّت! اهمال آن بی مزد و منّت است و امهال این دور از فتوّت! [سعدی؟]
+نوشته شده در جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱ ساعت ۸:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

حرم در پیش است و حرامی در پس

شبی در بیابان مکه از بی‌خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار
گفت: ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پس؛ اگر رفتی بردی وگر خفتی مُردی! [اینجا]
خیمه بگذار و برو بادیه طوفان‌جوش است
+نوشته شده در جمعه ۵ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۶:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

با این همه جور و تند خویی

بارت بکشم که خوبرویی
پیرمردی را حکایت کنند که دختری به همسری گرفته بود. شب‏‌های دراز نخفت، بذله‌ها و لطیفه‌ها گفت تا مؤانست پذیرد. زن ناگه از سر درد نفسی سرد بر آورد و گفت:
زنِ جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری!
چون مدّت عدّت بر آمد عقد نکاحش با جوانی تندِ ترشرویِ تهی‌دستِ بدخوی بستند. زن گفت:
با این همه جور و تند خویی/بارت بکشم که خوبرویی [سعدی]
ناز را رویی بباید همچو ورد
علم نیکو به از صورت نیکو
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

یکی صورتی دید صاحب جمال

یکی صورتی دید صاحب جمال/بگردیدش از شورش عشق، حال ...
گذر کرد بُقراط بر وی سوار/بپرسید کاین را چه افتاد کار؟...
چرا طفل یک روزه هوشش نبرد؟/که در صنع دیدن چه بالغ چه خرد
محقق همان بیند اندر ابل/که در خوبرویانِ چین و چگل...
سماع کاذب
در آی تا صانع بینی
أفلا ينظرون إلى الإبل
+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

مطالب قديمی‌