+نوشته شده در دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲ ساعت ۲:۹ ق.ظ توسط اشرفی
گاهی میپرسند کدامیک از امامزادهها افضل است؟ مثلا آیا حضرت ابوالفضل افضل است یا حضرت علی اکبر؟ روشن است که اینگونه بحثها نادرست است و پاسخ به این سؤالها نه وظیفه فقیه و نه وظیفه غیر فقیه است. تعیین مقامات بندگان خدا به خدا واگذار میشود.
مرتضی مطهری، عدل الهی، صفحه ۲۴۹، برداشت آزاد [
اینجا]
مقام من به کجا رسیده است؟فضیلت حضرت عیسی بر حضرت یحیی (ع)
+نوشته شده در یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
شب نهم محرم یا شب تاسوعا، مختص به قمر بنیهاشم، علمدار کربلا و بزرگترین یار و یاور امام حسین (ع) است. [
اینجا]
نگاهی به قمر بنی هاشم [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۵:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
روز نهم محرّم بود، امام دید دشمن برای جنگ عجله دارد و محاصره را تنگتر میکند به عبّاس(ع) فرمود: اگر میتوانی امروز دشمن را از جنگ منصرف کن تا امشب نماز و قرآن بخوانیم. عبّاس(ع) نزدیک دشمن رفت و از آنها مهلت خواست. عمر سعد، سکوت کرد امّا عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی که یکی از سران دشمن بود گفت: اگر اینها از ترک و دیلم بودند به آنها مهلت میدادیم، تا چه رسد به اینکه از آل محمّد(ص) هستند. آنگاه پیشنهاد مهلت را پذیرفتند. [
اینجا]
مدتی این مثنوی تاخیر شد
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
شمر نزدیک خیام امام رفت و صدا زد: خواهرزادههایم عبداللَّه، جعفر، عبّاس، و عثمان کجایند؟
امام فرمود: جواب شمر را بدهید با اینکه فاسق است، اما دایی شماست.
عبّاس و برادرانش(ع) گفتند: چه کار داری؟
شمر گفت: خواهرزادههایم! شما در امان هستید. خود را همراه حسین به کشتن ندهید.
عباس(ع) پاسخ داد: دستانت بریده باد! لعنت بر اماننامه ای که برایمان آوردهای! برادرمان و آقایمان را رها کنیم و پیرو شما ملعونان شویم؟ [
اینجا]
بیعت عبدالله بن عمر با عبدالملک مروانجرعۀ پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد [
وحشی]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ [
اینجا]
ام البنين (س) قنداقه اش را دست امير المؤمنين(ع) داد. حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را به نام عمويش عباس، عباس نهاد. ثم قبل يديه و استعبر و بكى.
چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی، جلد ۱، پیشگفتار، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۲:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی
جناب ام البنين چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشتهاند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه میكند زنی برای من انتخاب كن كه ولدتها الفحوله؛ از شجاعان زاده شده باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ میخواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه علی (ع) گفته باشد هدف و منظور من چيست. اما آنها كه به روشنبينی علی معترف و مؤمناند، میگويند علی آن آخر كار را پيشبينی میكرد. عقيل، ام البنين را انتخاب میكند. یکی از جدات، یعنی مادربزرگهای ام البنین هم اسمش ام البنین بوده است. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است از اين زن به دنيا میآيند. وقتی كه نوبت به بنیهاشم رسيد اباالفضل كه برادر ارشد بود، به برادرانش گفت برادرانم من دلم میخواهد شما قبل از من به ميدان برويد چون میخواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم. هر سه نفر شهيد شدند، بعد اباالفضل قيام كرد. ام البنين كه آن وقت در كربلا نبود در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن علی عليه السلام شهيد شدند. برای اين پسرها ندبه و گريه میكرد. گاهی سر راه عراق و گاهی در بقيع مینشست و ندبههای جانسوزی میكرد. زنها هم دور او جمع میشدند. مروان حكم كه حاكم مدينه بود با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا که میآمد، میايستاد و گریه میکرد. این زن بزرگوار در اشعارش میگفت:
لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ/ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ
كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ/ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
ابالفضل العباس حدود ۲۳ سال از سیدالشهدا كوچكتر بود. اباعبدالله ۵۷ سال داشتند و عباس يك مرد جوان ۳۴ ساله بود. ابا عبدالله از نظر سنی و تربيتی به منزلۀ پدر اباالفضل به شمار میرفت، آنوقت به او میگويد برادر جان بنفسی انت! چهرهاش آنقدر زيبا بود كه كان يدعی بقمر بنیهاشم! اندامش به قدری رسا بود كه نوشتهاند و كان يركب الفرس المطهم و رجلاه يخطان فی الارض! وقتی سوار اسب تنومندی میشد، با انگشت پايش زمين را خراش میداد. حالا گيرم به قول مرحوم آقا شيخ محمد باقر بيرجندی يك مقدار مبالغه باشد. وقتی كه حسين(ع) بالای سر او میآيد، میبيند دست در بدن او نيست، مغز سرش با يك عمود آهنين كوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است. بی جهت نيست كه گفتهاند« لما قتل العباس بان الانكسار فی وجه الحسين» حضرت فرمود « الان انقطع ظهری و قلت حيلتی»
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۱۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱ ق.ظ توسط اشرفی
روز عاشورا می شود، ابوالفضل جلو میآيد، عرض میكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد، اين سينۀ من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمیآورم ، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم. فرمود برادرم حال كه میخواهی بروی، برو بلكه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری. لقب "سقا"، آبآور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب های پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال اباعبدالله آب بياورد. اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند، ولی در اين خلال توانستند يكی دو بار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند، حتی غسل كردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانيت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداكاری است! يكتنه خودش را به جمعيت میزند. مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشتهاند). اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب میكند و به دوش میگيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب میبرد، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ، گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد، آبها را روی آب ريخت. كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟ اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه مخاطب، خودش بود نه ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نیاشامید.
يا نفس من بعد الحسين هونی/ فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون/ و تشربين بارد المعين
والله ما هذا فعال دينی/ و لا فعال صادقاليقين
قبلا از راه مستقيم آمده بود. در برگشت مسيرش را عوض كرد. از داخل نخلستان آمد. تا به سلامت آب را به خیمه برساند. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. از این رجز فهمیدند دست راستش قطع شده است:
والله ان قطعتعوا یمینی/انی احامی ابدأ عن دینی
و عن امام صادق الیقینی/نجل النبی الطاهرالامین
طولی نكشيد كه رجز عوض شد:
يا نفس لا تخشی من الكفار/ و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار/ قد قطعوا ببغيهم يساری
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فروسيتی كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد، چون خيلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمرد بزرگ می شود. اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرايی میكرد نوشتهاند نوحه سرايی اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس می آمد گریه میكرد، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود. در نوحهسرايی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی ارشد فرزندانش بود. اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خود اين جور می خواند:
يا من رای العباس كر/علی جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر/ كل ليث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصيب/براسه مقطوع يد
ويلی علی شبلی اما/ل براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فی يديك/لمادنی منه احد [منتهی الامال] [مفاتیح]
ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی، ای كسی كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، برای من قضيهای نقل كردهاند، نمیدانم راست است يا دروغ؟ گفتهاند در وقتی كه دستهای بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد، ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم میدانم، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن بريده شده بود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه60 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۷ ق.ظ توسط اشرفی
وقتی كه شمربن ذی الجوشن می خواست از كوفه به طرف کربلا حركت كند، يكی از حضاری كه در آنجا بود، به ابن زياد اظهار كرد كه بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسين بنعلی هستند، خواهش میكنم امان نامهای برای آنها بنويس. ابنزياد هم نوشت. شمر در يك فاصله دور از قبيلهای بود كه قبيله امالبنين با آنها نسبت داشتند. اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسينبن علی عليهالسلام و فريادش را بلند كرد اين بنوا اختنا خواهرزادگان ما كجا هستند؟ ابوالفضل عليهالسلام در حضور اباعبدالله عليه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود « اجيبوه و ان كان فاسقا » جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است. آقا كه اجازه داد جواب دادند. گفتند ما تقول؟ چه میگوئی؟ گفت مژدهای برای شما آوردهام، بشارتی برای شما آوردهام. برای شما از اميرعبيدالله امان آوردهام، شما آزاديد، اگر الان برويد، جان به سلامت میبريد. گفتند خدا تو را لعنت كند و اميرت ابنزياد و آن اماننامهای كه آوردهای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها كنيم به موجب اين كه تأمين داريم؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۵۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی