+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی
|
تمام نوشتههای سید احمد کسروی را خواندم. در یکی از مقالاتش کنایهای به بهار داشت که مثلاً وقتی میرزا نصرالله بهار شروانی مهمان پدرت بود، شعرهای او را برداشتهای و با تخلص بهار به نام خودت کردهای! در عالم کودکی و نوجوانی این نکته را با هیجان بسیار به عنوان یک کشف بزرگ نزد ادیب بردم و نقل کردم و نظر او را در این باره جویا شدم. مرحوم ادیب فرمود: بسیار خوب!
قصیده فتح دهلی را از چه کسی برداشته؟
جغد جنگ را از کجا آورده است؟ مقداری ازشاهکارهای بهار را نام برد که مربوط به سالهای آخر عمر بهار بود و پاسخ مرا به شیواترین اسلوبی بیان فرمود.
استاد ما ادیب، محمدرضا شفیعی کدکنی، برداشت آزاد [
اینجا]
ناکامی دشمنان مولوی
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
|
برو کار میکن مگو چیست کار/ که سرمایهٔ جاودانی است کار
نگر تا که دهقان دانا چه گفت/ به فرزندگان چون همی خواست خفت
که میراث خود را بدارید دوست/ که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر کجاست/ پژوهیدن و یافتن با شماست
چوشد مهرمه کشتگه برکنید/ همه جای آن زیر و بالا کنید
نمانید ناکنده جایی ز باغ/ بگیرید از آن گنج هرجا سراغ
پدر مرد و پوران به امید گنج/ به کاویدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بیل کندند زود/ هماینجا، همآنجا و هر جا که بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم/ ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پیدا ولی رنجشان/ چنان چون پدر گفت شد گنجشان [
بهار]
براساس «
دهقان و فرزندانش» اثر لافونتن سروده شده است.
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
+نوشته شده در پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۶:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
|
مرحوم ملک الشّعرای بهار در کتاب سه جلدی «سبک شناسی» اش، با اشاره به نقل قولی که مردم به جای سخن گفتن ناله میکنند، همگان را به ورزش صدا توصیه کرد تا سخن گفتن را بیاموزند.
محمدتقی بهار، سبک شناسی، جلد ۱ از ۳، صفحه ۲۳۵، برداشت آزاد [اینجا]
واحلل عقدة من لسانی
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۲:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
|
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟/یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟...
«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست/در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»...
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم/شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم/نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم/همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
هر که را عشق نباشد نتوان زنده شمرد/وانکه جانش ز محبت اثری یافت نمرد...
سعدیا! نیست به کاشانه ی دل غیر تو کس/تا نفس هست به یاد تو بر آریم نفس...
«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟/سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست»
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند/طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند/وانکه او را کند انکار به شیطان ماند
«عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند/داستانی است که بر هر سر بازاری هست» [
بهار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳ ب.ظ توسط اشرفی
|
عاقل آن به كه همه عمر نيارد به زبان/ نام اين بی ادبان
كه در اين قوم نه عقل است و نه ننگ است و نه نام/ داد از دستِ عوام
دل من خون شد در آرزوی فهم درست/ای جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشنيد كسی جان كلام/داد از دستِ عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند/غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام/داد از دستِ عوام
پيش جهال ز دانش نسرایيد سخن/پند گيريد ز من
كه حرام است حرام است حرام است حرام/داد از دستِ عوام [
بهار]
بشنو الفاظ حکیم پردهای عامی کیست؟غیرت الهیعلی ای سرّ نامعلوم عالم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی
|
گویم این قداره را بر گردن ظالم بزن/لیک شیطان گویدش بر خود بزن، من با کیم؟
گویم این زنجیر بهر قید دزدان است و او/هی زند زنجیر را بر خویشتن، من با کیم؟
گویم ای نادان به ظلم ظالمان گردن منه/او بخارد گردن و ریش و ذقن، من با کیم؟
گویمش باید بپوشانی کفن بر دشمنان/باز میپوشد به عاشورا کفن، من با کیم؟
گویم ای واعظ دهانت را لئیمان دوختند/او همی بلعد ز بیم آبِ دهن، من با کیم؟
گویم ای ... خوردند این شپشها خون تو/او شپش میجوید اندر پیرهن، من با کیم؟
گویمش دین رفت ازکف،گوید این باشد دلیل/بر ظهور مهدی صاحبزمن، من با کیم؟
گویم ای کلاّش، آخر این گدائی تا به کی/گویدم چیزی به نذز پنجتن، من با کیم؟ [
بهار]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی
|