نکات

پیرمردی مفلس و برگشته بخت

پیرمردی مفلس و برگشته بخت/روزگاری داشت ناهموار و سخت...
رفت سوی آسیا هنگام شام/گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم فقیر/شد روان و گفت کای حی قدیر...
بس گره بگشوده‌ای از هر قبیل/این گره را نیز بگشا ای جلیل...
این دعا می‌کرد و می‌پیمود راه/ناگه افتادش به پیش پا نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته/وان گره بگشوده گندم ریخته
بانگ بر زد کای خدای دادگر/چون تو دانائی نمی‌داند مگر...
من تو را کی گفتم ای یار عزیز/ کاین گره بگشای و گندم را بریز؟...
چون برای جستجو خم کرد سر/ دید افتاده یکی همیان زر....
سجده کرد و گفت کای رب ودود/من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید رحمتی است/هر که را فقری دهی آن دولتی است...
زان به‌تاریکی گذاری بنده را/تا ببیند آن رخ تابنده را [پروین]
دیدگانم بگرفتی که به غیر از تو نبینم
دلم گرفت
+نوشته شده در جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی