نکات

کاشکی هستی زبانی داشتی

مولوی با این‌که صد زبان داشت و گوینده‌ی بلیغ‌، فصیح و زبا‌ن‌آوری بود اما وقتی به توصیف خدا می‌رسد اظهار عجز می‌کند و صریحاً می‌گوید آن تجلّی و تجربه چنان فربه است که در قفس کلمات نمی‌گنجد و زبان یارای بیان آن را ندارد.‌ بنابراین حکم واقعی برای گفتن نگفتنی‌ها همان سکوت است.
کاشکی هستی زبانی داشتی/تا ز هستان پرده‌ها برداشتی
هر چه گویی ای دَم هستی از آن/پردۀ دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراکِ این حال است، قال/خون به خون شستن محال آمد محال
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه یازدهم، دقیقه 4، برداشت آزاد
انّ ‏الهدایا بمقدار مهدیها
دَم هستی
مجملش گفتم نگفتم زان بیان
علت رمزگویی عرفا
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۳:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی