ظلمت غروب عرفه
وقوف عرفات در روز است، و آغازش از ظهر روز نهم، بلندترین قلۀ خورشید. خورشید که غروب کرد عرفات پایان می گیرد، در ظلمت دیدار نیست آشنایی و شناخت نیست، چه، بینایی نیست. آفتاب عرفات رفت، از عرفات برو که عرفات نیز می رود. شب را در عرفان ممان. خورشید که رفت برو. به کجا؟ به مشعر! نمیگذارندت آرام بگیری. در هر منزلی درنگی و بی درنگ کوچ! خیمه هایی را که دیروز زده اند امروز بر می چینند. با تو دارند حرف می زنند! ای قطره! به نهر خروشان مردم پیوند که شب را باید در مشعر بود.
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه100 برداشت آزاد
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه100 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی