شهادت امام حسین(ع)
امام سوار بر اسب بود و بدن حضرت به شدت مجروح! در این هنگام دشمن نیزهای به پهلوی امام زد که از ناحیه راست صورت به زمین افتاد. فرمود: بسم اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه سپس برخاست. زینب از خیمه بیرون آمد و فریاد زد: ای برادرم کاش آسمان خراب میشد و کوهها متلاشی!
شمر به سپاه خود فریاد زد چرا منتظرید؟ دشمن از هر سو به امام حمله کرد. ناگاه ظالمی با شمشیر بر شانه چپ آن حضرت زد و امام را از پای درآورد. ظالم دیگری شمشیر بر گردن آن حضرت زد. حضرت از ناحیه صورت به زمین افتاد. دیگر ناتوان شد. میخواست برخیزد ولی به رو میافتاد.
سنان بن انس، نیزهاش را در گودی گلوی آن حضرت فروبرد. سپس نیزه را بیرون کشید و آن را بر استخوانهای سینهاش کوبید و تیر بر گودی گلویش زد که امام به زمین افتاد.
نشست و آن تیر را از گلویش بیرون آورد. کف دستانش را زیر گلو میگرفت وقتی پر از خون میشد به سر و صورت میمالید و میفرمود: خداوند را با این حال که به خونم رنگینم ملاقات کنم.
عمر سعد به مردی که در جانب راستش بود گفت: او را راحت کن! خولی بن یزید اصبحی پیش دستی کرد تا سر از بدن امام جدا کند. ترس و لرز بر اندامش افتاد.
سنان بن انس نخعی فرود آمد و شمشیری به گلوی امام زد و گفت: به خدا قسم سرت را جدا میکنم با اینکه میدانم تو پسر رسول خدایی!
آنگاه سر مطهرش را جدا نمود.
هلال بن نافع میگوید: من در میان لشکر عمر سعد بودم که یکی فریاد زد: ای امیر بر تو مژده باد! این شمر است که حسین(ع) را کشت.
خودم را به بالین حسین(ع) رساندم، دیدم در حال جان دادن است. چهره ای تابان داشت.
کسی به او گفت: سوگند به خدا آب را نچشی تا وارد دوزخ گردی!
حسین(ع) فرمود: بلکه بر جدّم رسول خدا وارد گردم!
دشمن خشمگین شد سر مطهّر حسین(ع) را از بدن جدا کرد. [اینجا]
پیروزی امام حسین(ع)
شمر به سپاه خود فریاد زد چرا منتظرید؟ دشمن از هر سو به امام حمله کرد. ناگاه ظالمی با شمشیر بر شانه چپ آن حضرت زد و امام را از پای درآورد. ظالم دیگری شمشیر بر گردن آن حضرت زد. حضرت از ناحیه صورت به زمین افتاد. دیگر ناتوان شد. میخواست برخیزد ولی به رو میافتاد.
سنان بن انس، نیزهاش را در گودی گلوی آن حضرت فروبرد. سپس نیزه را بیرون کشید و آن را بر استخوانهای سینهاش کوبید و تیر بر گودی گلویش زد که امام به زمین افتاد.
نشست و آن تیر را از گلویش بیرون آورد. کف دستانش را زیر گلو میگرفت وقتی پر از خون میشد به سر و صورت میمالید و میفرمود: خداوند را با این حال که به خونم رنگینم ملاقات کنم.
عمر سعد به مردی که در جانب راستش بود گفت: او را راحت کن! خولی بن یزید اصبحی پیش دستی کرد تا سر از بدن امام جدا کند. ترس و لرز بر اندامش افتاد.
سنان بن انس نخعی فرود آمد و شمشیری به گلوی امام زد و گفت: به خدا قسم سرت را جدا میکنم با اینکه میدانم تو پسر رسول خدایی!
آنگاه سر مطهرش را جدا نمود.
هلال بن نافع میگوید: من در میان لشکر عمر سعد بودم که یکی فریاد زد: ای امیر بر تو مژده باد! این شمر است که حسین(ع) را کشت.
خودم را به بالین حسین(ع) رساندم، دیدم در حال جان دادن است. چهره ای تابان داشت.
کسی به او گفت: سوگند به خدا آب را نچشی تا وارد دوزخ گردی!
حسین(ع) فرمود: بلکه بر جدّم رسول خدا وارد گردم!
دشمن خشمگین شد سر مطهّر حسین(ع) را از بدن جدا کرد. [اینجا]
پیروزی امام حسین(ع)
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی