شهادت قمر بنی هاشم
يا نفس من بعد الحسين هونی/ فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون/ و تشربين بارد المعين
والله ما هذا فعال دينی/ و لا فعال صادقاليقين
قبلا از راه مستقيم آمده بود. در برگشت مسيرش را عوض كرد. از داخل نخلستان آمد. تا به سلامت آب را به خیمه برساند. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. از این رجز فهمیدند دست راستش قطع شده است:
والله ان قطعتعوا یمینی/انی احامی ابدأ عن دینی
و عن امام صادق الیقینی/نجل النبی الطاهرالامین
طولی نكشيد كه رجز عوض شد:
يا نفس لا تخشی من الكفار/ و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار/ قد قطعوا ببغيهم يساری
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فروسيتی كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد، چون خيلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمرد بزرگ می شود. اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرايی میكرد نوشتهاند نوحه سرايی اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس می آمد گریه میكرد، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود. در نوحهسرايی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی ارشد فرزندانش بود. اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خود اين جور می خواند:
يا من رای العباس كر/علی جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر/ كل ليث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصيب/براسه مقطوع يد
ويلی علی شبلی اما/ل براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فی يديك/لمادنی منه احد [منتهی الامال] [مفاتیح]
ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی، ای كسی كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، برای من قضيهای نقل كردهاند، نمیدانم راست است يا دروغ؟ گفتهاند در وقتی كه دستهای بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد، ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم میدانم، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن بريده شده بود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه60 برداشت آزاد