اذیتم نکن حسینعلی
پدرم با چهرهای زرد، در بستر بیماری افتاده بود که ناگهان روی پیکرش از سر تا پا روشن شد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن این بندۀ بیمقدار آمدید؟ پس از آن درست مانند اینکه کسانی یکی یکی به دیدنش میآیند، تا امام دوازدهم سلام کرد. بعد از آن بر حضرت فاطمه و سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بیبی! من برای شما خیلی گریه کردهام. آخر هم بر مادر خودش سلام کرد. در اینجا روشنی از بین رفت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد. درست در یکشنبۀ هفتۀ بعد، در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذراند و به آرامی تسلیم گشت. من در یکی از روزهای هفته به ایشان گفتم دلم میخواهد بفهمم که این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سهباره با عبارتهای دیگر تکرار کردم، باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: اذیتم نکن حسینعلی! گفتم قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت من نمیتوانم به تو بفهمانم. خودت برو بفهم! این حالت برای من و مادر و برادر و خواهر و عمّهام، همچنان مبهم باقی ماند و هنوز چیزی از این موضوع نمیدانم.
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۷، برداشت آزاد
این قدر گفتیم باقی فکر کن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
یدرک و لا یوصف
قدرت فهم انسان
علت رمزگویی عرفا
حرف آخر
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۷، برداشت آزاد
این قدر گفتیم باقی فکر کن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
یدرک و لا یوصف
قدرت فهم انسان
علت رمزگویی عرفا
حرف آخر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی