ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش/با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش...
دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند/گو گردنت نمیزند الا جفای خویش
خونت برای قالی سلطان بریختند/ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق/بهتر ز دیدهای که نبیند خطای خویش [.]
چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب/تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراه میرود/بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش
با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد/تا چاه دیگران نکنند از برای خویش [سعدی]
گر گنجشکی نبرد با باز مکن
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ
دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند/گو گردنت نمیزند الا جفای خویش
خونت برای قالی سلطان بریختند/ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق/بهتر ز دیدهای که نبیند خطای خویش [.]
چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب/تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراه میرود/بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش
با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد/تا چاه دیگران نکنند از برای خویش [سعدی]
گر گنجشکی نبرد با باز مکن
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ
+نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۸ ق.ظ توسط اشرفی