نکات

نامه‌های ملاعباس به خان

روزی زنی به شکایت آمد که شوهرش را یکی از خوانین محل، حبس کرده. پدرم نامه‌ای به خان نوشت، آن زن رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت: خان نامه را پاره کرد و دور انداخت. پدرم دلگیر شد. این مطلب به گوش خان رسید. روزی آمد نزد پدرم، نامه را در آورد و بوسید و به مرحوم حاج آخوند نشان داد و گفت: من تمام نامه‌هایی را که از شما دریافت کرده‌ام نگه داشته و وصیت کرده‌ام که وقتی مردم آنها را در لای کفنم بگذارند که در نزد خدا وسیله‌ی نجات من باشد. من به این زن گفتم الآن می‌خواهم بخوابم و فلانی اینجا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند. عصر که آمد پیش من می‌گویم برود و شوهرت را آزاد کند و این زن آمده و به شما چنین دروغی گفته است.
حسینعلی راشد، فضیلت‌های فراموش شده، صفحه ۱۰۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی