نکات

شهادت آیت الله مدرس

من پروندهٔ شهید مدرّس را می‌خواندم که الآن در دادگستری تهران بایگانی است؛ رئیس کلانتری کاشمر با دو پاسبان، نزدیک افطار به خانهٔ این عالم بزرگ رفتند. مرحوم مدرّس در سماور حلبی زغال ریخته بود تا برای اول افطار چای درست کند، آنها آمدند و چای ریختند، بعد به این مرد فقیهِ الهیِ ملکوتی گفتند: بخور، گفت: هنوز افطار نشده است. گفتند: بخور!
مدرّس زهر رضاخانی را خورد، این دو پاسبان هرچه معطل شدند، دیدند نمرد! عمامه اش را از روی طاقچه برداشتند و به گردنش بستند، یک سرِ عمامه را یک پاسبان و سرِ دیگر عمامه را یک آجودان کشید، هنوز افطار نشده بود که او را خفه کردند. من در سال ۱۳۶۲، کسی که جنازه‌اش را غسل داده بود را در همان شهر دیدم و گفتم برایم تعریف کن؛ گفت شهربانی مرا خواست و گفت: آدم غریبی، تک و تنها، گوشهٔ خانه‌اش مرده؛ برو و او را غسل بده؛ شبانه او را غسل دادم و با کمک دوستان دفن کردیم.
فکر می‌کنید در برابر این معامله چقدر گیر پاسبان‌ها آمد؟ هر کدام، بیست تا تک تومانی! [اینجا]
انواع گناه
از گندم ری نخواهی خورد
+نوشته شده در جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۷:۹ ق.ظ توسط اشرفی