دستمال انس بن مالک
چند تن به مهمانی اَنس بن مالک رفته بودند. پس از صرفِ طعام، اَنس میبیند دستمالِ سفره، زردرنگ و چرکین شده است. به کنیز خود میگوید: این دستمال را در آتشِ تنور بینداز! مهمانان منتظر بودند دود از تنور برخیزد امّا با کمالِ تعجب دیدند کنیز دستمال را سفید و پاکیزه از تنور بیرون آورد. حیرت مهمانان بیشتر شد و سبب آن را پرسیدند.
گفت ز آنکه مصطفی دست و دهان/ بس بمالید اندرین دستارِ خوان
مهمانان به کنیز گفتند: حالا انس گفت این دستمال قیمتی را در آتش بینداز؛ تو چرا انداختی؟ کنیز گفت:
میزری چه بوَد اگر او گویدم/ در رَو اندر عینِ آتش، بی نَدَم...
سر دراندازم؛ نه این دستارِ خوان/ ز اعتمادِ هر کریمِ رازدان [مولوی]
تقلید بهتر از تحقیق
اعتماد فیلسوف به مخبر صادق
گفت ز آنکه مصطفی دست و دهان/ بس بمالید اندرین دستارِ خوان
مهمانان به کنیز گفتند: حالا انس گفت این دستمال قیمتی را در آتش بینداز؛ تو چرا انداختی؟ کنیز گفت:
میزری چه بوَد اگر او گویدم/ در رَو اندر عینِ آتش، بی نَدَم...
سر دراندازم؛ نه این دستارِ خوان/ ز اعتمادِ هر کریمِ رازدان [مولوی]
تقلید بهتر از تحقیق
اعتماد فیلسوف به مخبر صادق
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳ ق.ظ توسط اشرفی