شیر در تسخیر شیخ ابوالحسن خرقانی
مولوی دردفتر پنجم میگوید: یکی از افرادی که آوازۀ شیخ ابوالحسن خرقانی را شنیده بود از راه دوری به دیدن شیخ آمد. در زد اما شیخ در منزل نبود. همسر شیخ در را باز کرد و گفت چکار دارید؟ مرد گفت: برای دیدن جناب شیخ امدم. زن که دل پری از شیخ داشت عصبانی شد و گفت:
سبطیاند این قوم و گوسالهپرست/ در چنین گاوی چه میمالند دست [مولوی]
هرچه دلش خواست به جناب شیخ گفت. مرد هم عصبانی شد و گفت:
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز/ هم تو سوزی هم سرت ای گَندهپوز [مولوی]
دعوا شد و جناب مسافر حرمت شیخ کرد و آمد از مردم سراغ شیخ را گرفت. گفتند: برای خارکنی و هیزمکشی به جنگل رفته است. این مرید هم به جنگل رفت؛ دید شیخ انبانی از هیزم بر پشت شیر نهاده خودش هم بر شیر سوار است و ماری را به شکل تازیانه به دست گرفته و میآید. جلو رفت، تعظیم کرد، دست شیخ را بوسید و پرسید:
چه کردی که درنده رام تو شد/ نگین سعادت به نام تو شد [سعدی]
شیخ گفت: از تحمل این زن!
سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه سوم، دقیقه ۳۰، برداشت آزاد
سبطیاند این قوم و گوسالهپرست/ در چنین گاوی چه میمالند دست [مولوی]
هرچه دلش خواست به جناب شیخ گفت. مرد هم عصبانی شد و گفت:
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز/ هم تو سوزی هم سرت ای گَندهپوز [مولوی]
دعوا شد و جناب مسافر حرمت شیخ کرد و آمد از مردم سراغ شیخ را گرفت. گفتند: برای خارکنی و هیزمکشی به جنگل رفته است. این مرید هم به جنگل رفت؛ دید شیخ انبانی از هیزم بر پشت شیر نهاده خودش هم بر شیر سوار است و ماری را به شکل تازیانه به دست گرفته و میآید. جلو رفت، تعظیم کرد، دست شیخ را بوسید و پرسید:
چه کردی که درنده رام تو شد/ نگین سعادت به نام تو شد [سعدی]
شیخ گفت: از تحمل این زن!
سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه سوم، دقیقه ۳۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی