شنیدم که اسب سلطانی خطا کرد
بپیوست از زمین بر آسمان گرد
پادشاهی از اسب افتاد و گردنش صدمه دید. حکیمی او را معالجه کرد اما روز بعد که به دیدن او رفت پادشاه از حکیم روی بگرداند. حکیم با خود گفت:
چو از چاهش برآوردی و نشناخت/ دگر واجب کند در چاهش انداخت
بنابراین گیاهی به غلام داد تا در شبستان پادشاه دود کند. غلام چنین کرد و دوباره گردن شاه گرفت! دنبال حکیم فرستادند تا پادشاه را مداوا کند، اما حکیم از شهر رفته بود!
طلب کردند مرد کاردان را/ کجا بینی دگر برق جهان را؟
چو به بودی طبیب از خود میازار/ که بیماری توان بودن دگر بار
چو باران رفت بارانی میفکن/ چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن [اینجا]
چه نیازی به معارف داریم؟
شکر منعم واجب آید در خرد
پادشاهی از اسب افتاد و گردنش صدمه دید. حکیمی او را معالجه کرد اما روز بعد که به دیدن او رفت پادشاه از حکیم روی بگرداند. حکیم با خود گفت:
چو از چاهش برآوردی و نشناخت/ دگر واجب کند در چاهش انداخت
بنابراین گیاهی به غلام داد تا در شبستان پادشاه دود کند. غلام چنین کرد و دوباره گردن شاه گرفت! دنبال حکیم فرستادند تا پادشاه را مداوا کند، اما حکیم از شهر رفته بود!
طلب کردند مرد کاردان را/ کجا بینی دگر برق جهان را؟
چو به بودی طبیب از خود میازار/ که بیماری توان بودن دگر بار
چو باران رفت بارانی میفکن/ چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن [اینجا]
چه نیازی به معارف داریم؟
شکر منعم واجب آید در خرد
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۷:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی