مرحوم حمید خورشیدی
سالها با مرحوم حمید رفیق بودم. حمید دختری داشت به نام سما که جوانمرگ شد. بعد از آن کار حمید گریه کردن بود. آن روز که دیدمش، گفت دعا کن بمیرم! گفتم طاقت بیار! دیشب که تماس گرفتم، خانماش گوشی را برداشت. پرسیدم آقا کجا تشریف دارند؟ گفت خدا رحمتش کند! باور نمیکردم. به سرعت خودم را به منزل مرحوم رساندم. بله؛ قلب حمید ایستاده بود و او را در بهشت رضا کنار دخترش دفن کرده بودند. امروز رفتیم بهشت رضا؛ خانواده داغدار بود. دختر جوان دیگرش قبر بابا را بغل کرده بود و بلند گریه میکرد. من طاقت نیاوردم. جلو رفتم؛ گفتم دخترجان گریه نکن؛ زندگی همین است. امروز تو بر سر قبر پدر گریه میکنی، فردا دختر من بر سر قبرم گریه میکند. مرحوم پدر بسیار خانواده دوست بود. وقتی خواهرت سما جوانمرگ شد، پدر مرتب گریه میکرد. شاید هم سما او را به اینجا کشاند. اولادنا اکبادنا!
بلوک ۴۶، ردیف ۱۰، قبر ۱۸ [اینجا]
بلوک ۴۶، ردیف ۱۰، قبر ۱۸ [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۷:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی