نکات

عشق مجازی شهریار

شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، در همین تهران در خانه‌ای‌ پانسیون بوده است. در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‌ می‌شود و چگونه هم عاشق می‌شود! آن دختر را به هر دلیل به او نمی‌دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز، کار و شغل و تحصیل برمی‌دارد و دنبال او می‌افتد. بعد از سالها در یکی از ییلاقات، همان خانم با شوهرش‌ به او می‌رسند. آن خانم به سراغ شهریار می‌آید اما شهریار به او می‌گوید: نه؛ اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‌ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم. شعری هم در این زمینه دارد که‌ بعد از اینکه این خانم به سراغش می‌آید این شعر را می‌گوید، یعنی وصف‌ حال خودش را می‌گوید در حالی که بیان می‌کند که من چگونه به عشق او خو کرده‌ام و التفاتی به خود او ندارم.
فطرت، مرتضی مطهری، صفحه ۹۳، برداشت آزاد [اینجا]
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
شهریار و ثریا
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۳:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی