توسل بهلول به حضرت زهرا
شب تولد حضرت زهرا بود. من مدتی طولانی در زندان بودم. آن شب از شدت ناراحتی نتوانستم بخوابم. اشعاری در فضائل و مصیبتهای حضرت زهرا سرودم. گریه کردم، نماز خواندم و خوابیدم. مادرم به خوابم آمد و گفت: فرزندم ناراحت نباش؛ من از حضرت زهرا خواستهام که تو را از انفرادی نجات دهد. از خواب بیدار شدم. ظهر همانروز مرا از سلول انفرادی به زندان عمومی منتقل کردند.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی