نکات

تقیه کردن بهلول

با طلوع خورشید به اولین روستا در سرزمین افغانستان رسیدم. کشاورزی دیدم که در مزرعه‌اش کار می‌کرد. سلام کردم. گفت: زهرمار؛ ای کافر ایرانی! یکی از بهترین راه‌ها این بود که بر سفره آنها غذا بخورم تا مهمانشان به حساب بیایم. آن‌ها مهمان خود را اذیت نمی‌کنند، حتی اگر قاتل بر سفرۀ مقتول نشیند. گفتم گرسنه‌ام. مرا داخل چادر برد و غذا داد. پرسید مذهبت چیست: تقیه کردم و گفتم حنفی! گفت‌وگویی کردیم و من خوابیدم. اما خیلی زود با صدای دوستانش بیدار شدم. درهمان حال خودم را بخواب زدم تا ببینم در بارۀ من چه می‌گویند. یکی گفت او تقیه می‌کند؛ حنفی نیست. رافضی است. بیا او را بکشیم تا گناهانمان آمرزیده شود! صاحب چادر گفت: ما از پیش بهشت را برای خودمان تضمین کرده‌ایم. من به سهم خود سر شانزده شیعه را از بدن جدا کرده‌ام. پس نیازی به کشتن مهمان نیست. هنگام نماز شد. من از جا برخاستم. به آنها سلام کردم. نماز را به مذهب حنفی به جا آوردم. چندلقمه غذا خوردم و زود خداحافظی کردم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۴۳، برداشت آزاد
مهمانی با یک لیوان آب
دعا برای مهمان
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی