فریاد دختر ابوذر
ابوذرّ غِفاری تبعید شد ربذه؛ همانجا از دنیا رفت. دخترش تنها ماند. قافلهای آمد. فریاد زد: آی مردم قافله! بابام بیکفن است. گفتند: بابات کیه؟ گفت: ابیذر؛ گفتند: کدام ابیذر؟ گفت: ابیذری که عثمان به جرم دفاع از علی تبعیدش کرد. مالک اشتر جلو آمد و گفت: ابیذر همکلاسی من است. خودم او را کفن میکنم. دختر ابیذر میگوید: پدرم را دفن کردند، من بر سر قبر پدر نشستم و تا دلم میخواست گریه کردم.
+نوشته شده در دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی