نکات

نستانی که به پنجاه راضی گردند

یکی در مسجد بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی. صاحب مسجد گفت: ای جوانمرد ده دینار می دهم تا جایی دیگر روی بر این قول اتفاق کردند و برفت پس از مدتی باز آمد گفت ای خداوند بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی این جا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم. امیر از خنده بی خود گشت و گفت زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند./گلستان سعدی، باب4، حکایت13 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲ ب.ظ توسط اشرفی