گفت وقتٌ نگفت علی الدوام
یکی از صلحای لبنان، کنار حوض مسجد وضو میگرفت. پایش لغزید و در حوض افتاد و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت. یکی از اصحاب گفت یاد دارم که شیخ به روی دریای مغرب برفت و قدمش تر نشد. شیخ گفت نشنیدهای که خواجۀ عالم(ع) گفت:
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعُنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل!
و نگفت علی الدوام! وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی! [سعدی]
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند
میشمارم برگهای باغ را
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعُنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل!
و نگفت علی الدوام! وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی! [سعدی]
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند
میشمارم برگهای باغ را
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی