نکات

گیرم که غمت نیست

یکی از ملوک را شنیدم همی گفت:
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی که به سرما برون خفته بود، گفت:
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه‌ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش! گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم؟/سعدی، برداشت آزاد
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
گر افلاک نباشد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی