نکات

بازجویی در استخبارات

نوبت تو شد. توی اتاق رفتی. باید روی زمین می‌نشستی. بازجو فارسی حرف می‌زد. از ماست که بر ماست. پرسید: فرمانده گردان کیه؟ البته نامش را می‌دانستند. گفتی فلانی! پرسید فرمانده گروهان کیه؟ گفتی نمی‌دانم. پرسید: فرمانده دسته؟ گفتی نمی‌دانم. باور نکرد. عصبانی شد. کابلی را که دستش بود مثل فیلم‌های سینمایی خم کرد، به تو نشان داد و تهدید کرد. گفتی انتظار داری هم بترسم هم یادم بیاید؟ کابل را انداخت سمت درِ اتاق و گفت: حالا بگو! گفتی من یک شبه از شهرستان آمدم جبهه و همان شب هم وارد عملیات شدم کسی را نمی‌شناسم. قبول کرد. پرسید چند نفر بودین؟ چقدر نیرو آمدند جبهه؟ گفتی زیاد! تا چشم کار می‌گرد نیرو بود! انگار همه مردم راه افتادند به سمت جبهه! ترسید و تعجب کرد با هیجان گفت آه!!!
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی