تحویل شکر به عراقیها
عراقیها برای اینکه بچهها را بیشتر اذیت کنند، اعلام کردند همۀ اسرا شکرها را تحویل بدهند. بچهها تحویل دادند اما من ندادم. وقتی به محمد گفتم تحویل ندادم، یک دفعه عصبانی شد و گفت: پس من احمق بودم! محمد همان است که آخرشب برایم یک ته لیوان آب میآورد تا تشنه نمیرم. الان بستنی فروشی دارد. دلم میخواهد بروم مینودشت؛ خواهش کنم دوتا بستنی بیاورد؛ با هم سر میز یک بنشینیم؛ بستنی بخوریم و صحبت کنیم؛ اما ناشناس!
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱:۸ ب.ظ توسط اشرفی