نکات

لگد به سیف

آن روز عراقی‌ها آمار گرفتند، یک نفر کم بود. دوباره شمردند، کم بود. نگران شدند. بار سوم شمردند، کم بود. داشتند دیوانه می‌شدند. همه جا را گشتند. ترسیده بودند یک نفر فرار کرده باشد. بچه‌ها رفتند آسایشگاه را بگردند. دیدند سیف‌ا... توی آسایشگاه خوابیده! مصطفی نگهبان بود. سیف آرام به طرف مصطفی رفت. صورت مصطفی از عصبانیت برافروخته بود. وقتی سیف نزدیک شد، مصطفی لگد محکمی به او زد. سیف ضعف کرد. چشمانش دور سرش چرخید. به خودش پیچید و روی زمین افتاد.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی