نکات

علیرضا شمس‌آبادی

من آرپی‌جی‌ داشتم؛ علیرضا کمکم بود. رفتیم میدان تا تمرین کنیم. علیرضا شلیک کرد و به هدف زد. هردو شدیم آرپی‌جی‌زن! وارد عملیات شدیم. من اسیر شدم، علیرضا شهید شد. وقتی از اسارت برگشتم، در مرکزی که مرحوم پدرش خدمت می‌کرد مهمان داشتم. حالا باید پدر شهید با زبان روزه‌ از ما پذیرایی می‌کرد. برایش سنگین بود. به بهانه‌‌ای خودم پذیرایی کردم. بعدا که فهمید ما عذر داریم، دور مهمان‌ها می‌چرخید. خداوند کنار فرزند شهیدش با أولیاء محشورشان کند.
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی