پسرم شاگردم بود
من و علی پنجسال با هم بودیم. پابهپای هم بالا رفتم. فاصلۀ منزل تا مدرسه صد قدم بود. دستش را میگرفتم و با هم مدرسه میرفتیم. در بین راه بابا صدایم میزد. وقتی وارد حیاط مدرسه میشدیم، میگفت: آقا اجازه؟ محبوب کلاس بود. سالی که رفت، تنها ماندم. کلاس کاملاً خالی شد. دل و دماغ درس دادن نداشتم. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
پسرم را پدرم میدانم
پسرم را پدرم میدانم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۵:۰ ق.ظ توسط اشرفی