تنهایی پدر
در بیمارستان شاهینفر یک اتاق خصوصی برایش گرفتیم. آنشب احساس کردم با وجود پرستارهایی که مثل حوریه دورش میچرخند، نیاز به حضور من نیست. رفتم منزل تا استراحت کنم. اما بعداً فهمیدم پدر دوست داشت در کنارش بمانم. اللهم اغفر لنا و لوالدینا...
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۵:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی