نکات

من اسیر نمی‌شوم

شب عملیات تعدادی از بچه‌ها شهید شدند تعدادی عقب برگشتند و ما چندنفر مجروح شدیم. شب صبح شد. هنوز اسیر نشده بودیم اما امیدی هم به پیروزی نداشتیم. یکی از رفقا به سمت دشمن تیراندازی می‌کرد. گلوله‌ای از طرف دشمن به کلاه‌آهنی‌اش خورد و خون از سرش جاری شد. گفتم: تیراندازی چه فایده‌ای دارد؟ گفت: من اسیر نمی‌شوم. خدا رحمتش کند شهید شد.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی