از تهران تا قرق
مدتی است خاطرات اسارتم را مینویسم. تا اینجا نوشتم که از عراق آمدیم تهران اما یک هفته است که هرچه فکر میکنم از تهران چگونه آمدیم قُرُق، بهخاطر نمیآورم. حدود ۳۴سال از آن روز گذشته است. به همین دلیل نوشتن خاطرات یک هفته متوقف شد. پس از یک هفته تفکر و توقف، امروز آقاشیخ محسن پیام داد. شیخ از حالم خبر نداشت. ویدئویی فرستاد که در آن با شخصی به نام فرامرزی صحبت میکرد. به صورت اتفاقی با هم آشنا شدهاند. گفت: جناب فرامرزی سلام میرساند و میگوید: من تو را از تهران به قُرُق آوردم.
هر جا که هستی حاضری از دور در من ناظری
شب خانه روشن میشود چون یاد نامت میکنم [اینجا]
هر جا که هستی حاضری از دور در من ناظری
شب خانه روشن میشود چون یاد نامت میکنم [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۵:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی