نود و پنج روز از مرگ پدر گذشت
امروز دوشنبه سوم جمادیالثانی، سال یازدهم هجرت و وفات پدر است. نود و پنج روز است که پدر مژدۀ مرگ داده است. کودکانش را یکایک میبوسد. حسن هفت ساله، حسین شش ساله، زینب پنج ساله و امکلثوم سه ساله. اکنون علی باید سی سال دیگر در دنیا بماند. فرستاد امرافع، خدمتکار پیغمبر بیاید. از او خواست بر بدن زهرایش آب بریزد تا خود را شستشو دهد. زهرا غسل کرد و جامههای نو پوشید. گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او میرود. رو به قبله آرام بر بستر خفت و منتظر ماند. ناگهان از خانه شیون برخاست و علی با کودکانش تنها ماند. خواسته بود او را شب دفن کنند تا گورش را کسی نشناسد و آن دو جنازهاش را تشییع نکنند. علی نیز چنین کرد اما کسی نمیداند چگونه و در کجا؟ در خانهاش یا در بقیع؟ و کجای بقیع، معلوم نیست. مدفن او باید همواره نامعلوم بماند تا همه کس بپرسند چرا؟
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی