بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
زخمها لالۀ باغ بدنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر میدادند/ خندهها خطبۀ گرم دهنش را بردند
این عطش، یوسفِ معصومِ کدامین مصر است/ که روی نیزه، بوی پیرهنش را بردند
تا که معلوم نگردد ز کجا میآید/ اهل صحرای تجرد کفنش را بردند
دشنهها دور و بر پیکر او حلقه زدند/ حلقهها نقش عقیق یمنش را بردند
چهرهها یا همه زردند و یا نیلی رنگ/ شعلهها سبزی رنگ چمنش را بردند
بتپرستان ز هراس تبر ابراهیم/ جمع گشته تبر بتشکنش را بردند
بادها سینه زنان زودتر از خواهر او/ تا مدینه خبر سوختنش را بردند
یوسف آهسته بگویید نمیرد یعقوب/ گرگها زوزهکشان پیرهنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر میدادند/ خندهها خطبۀ گرم دهنش را بردند
این عطش، یوسفِ معصومِ کدامین مصر است/ که روی نیزه، بوی پیرهنش را بردند
تا که معلوم نگردد ز کجا میآید/ اهل صحرای تجرد کفنش را بردند
دشنهها دور و بر پیکر او حلقه زدند/ حلقهها نقش عقیق یمنش را بردند
چهرهها یا همه زردند و یا نیلی رنگ/ شعلهها سبزی رنگ چمنش را بردند
بتپرستان ز هراس تبر ابراهیم/ جمع گشته تبر بتشکنش را بردند
بادها سینه زنان زودتر از خواهر او/ تا مدینه خبر سوختنش را بردند
یوسف آهسته بگویید نمیرد یعقوب/ گرگها زوزهکشان پیرهنش را بردند
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی