به مجنون گفت روزی عیب جویی
به مجنون گفت روزی عیب جویی/ که پیدا کن به از لیلی نکویی...
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
تو قد میبینی و من جلوۀ ناز/تو چشم و من نگاه ناوکانداز
تو مو میبینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکرخنده خون است/تو لب میبینی و دندان که چون است
کسی کو را تو لیلی کردهای نام/نه آن لیلی است کز من برده آرام [وحشی]
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
تو قد میبینی و من جلوۀ ناز/تو چشم و من نگاه ناوکانداز
تو مو میبینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکرخنده خون است/تو لب میبینی و دندان که چون است
کسی کو را تو لیلی کردهای نام/نه آن لیلی است کز من برده آرام [وحشی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی